۱۳۹۶ آذر ۱۵, چهارشنبه

دهقان فداکار دیگه کیه ؟؟

"دهقان فداکار دیگه کیه مامان ؟"، این پیام تلخ و برجسته ی کاریکاتور زیر هست:


وقتی فرزندی از مادرش این رو می پرسه، دلم هُری پایین می ریزه و انگار شبیخون فرهنگی زده ایم و آفت قهرمانان پوشالی و توهمی توی تلوزیون، یک پرده ی زخیم و کلفت روی چشم بچه ها کشیدند و اونها واقعیت ها و خاطرات ما را نمی بینند. نباید تقصیر را گردن ماهواره ها و فیلم ها انداخت، آنها قطعن بسیار پیام های خوب و سودمندی هم دارند. تقصیر کار، همیشه از کم کاری و منفعل بودن خود ماست. آنها قوی نیستند، ما ضعیفیم و برای همین ضعفمان هست که همیشه انگشت گناهکاری را به سوی دیگران نشانه رفتیم.

دهقان فداکار که هتا به هنگام یادداشت نامش در همان سی چهل سال پیش هم اشتباه کرده بودند، آدم ساده ای بود که با یک اقدام ساده اما با کمال دغدغه و مسئولیت، توانست جان ده ها انسان را نجات بده. برای او که دیگه تبدیل به خاطره ی بزرگی از کودکی ما و خاطره ی جاودانه و برجسته و در عین حال کوچکی در تاریخ سرزمین ما شده، دیگر چه مهم است که برایش بنویسیم و به یادش بیفتیم یا نیفتیم !! کدام مسئول یا فرد با وجدانی در تمام این سال ها دلش از تنگدستی او و خانواده اش به درد آمده بود و یا توانسته بوده باشد شرایط زندگیش را بهبود بخشیده باشد ؟!

حاجوی یا خواجوی مهربان، با ۷۰۰ هزار تومان دریافتی که ۳۰۰ هزار تومانش را بانک همان آغاز کار به این دلیل برمی داشت که ناکسی را ضمانت کرده بوده و او از پرداخت قسط هایش تفره رفته و در واقع با ۴۰۰ هزار تومان زندگانی می گزرانده، هیچ گلگی از بابت مردم ندارد، باز هم پیش می آمد، او فداکاری می کرد. او شخصیتش این بود و قهرمان داستان های کودکی من، هرگز بل و سباستین ها نبودند، "دهقان فداکار" بود.

چهره در خاک کشید و از نامردمی مردمش دلش سخت گرفته بود و این روزهای سخت در آن سرزمین سرسخت را با چه اندیشه و احساسی می گزراند، هر چه بود، برای او تمام شد. برای ما نیز تمام می شود و ما باز هم قهرمان های خود را می کشیم و سپس دوباره یادی از فداکاری هایشان می کنیم. هر چند که قهرمان پروری از این دست، بسیار کم در این کشور الله زده ی تنگ چشم رخ داده اند و آنچه که انجام شده، بیشتر قهرمان پروری از نوع مرده یا با دستور کار سیاسی و امنیتی بوده است تا اخلاقی و فرهنگی و انسانی. از اینها گزشته، قهرمانی که فقط یک نام و نشان خالیست و ثمری جز خودش ندارد و سپس نادیده گرفته می شود، به حال خود رها می شود تا فراموش شود، به چه کار چه کسی می آید ؟

خوبی زمین اینست که هر چیز نو و تازه ای یک روز می پوسد و می میرد و امید آنکه ساخته و پاخته های این چنین ذهنیت ویرانگر و ناسپاسی نیز سرانجام در روان جان ما بپوسد و روزگاری آغاز شود که زندگیش هم تراز پویندگیش معنا شود و هیچ کس را نه از ریشه قلم بزند و نه به وقت بی نیازی به فراموشی سپارد.
او که رفت، پیامی جز این برای من نداشت: "این نیز بگزرد...".


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر