Google Ad

‏نمایش پست‌ها با برچسب ذهنیت ایرانی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ذهنیت ایرانی. نمایش همه پست‌ها

۱۴۰۱ آذر ۲۷, یکشنبه

مرزهای آریایی فتح جنون

غیرت، مجموعه ای از باورهای سرکوبگرایانه است که با تحمیل عقیده و یا تحمیل اراده، به شکلی زورگویانه و متجاوزانه، آزادی بیان و آزادی های فردی و اجتماعی را در چارچوب ساختار دین، عرف، سنت، اخلاق، ادب، منطق، حقیقت، درستکاری، راستگویی، بهورزی، پاک اندیشی، بهدینی و نظایر آن، سرکوب می کند. غیرت، بیان خشونت به شکل های گوناگونی است که در رفتار با زبان یا تن و در کردار با تجاوز به حقوق دیگران، دیگرانی که دیگرگونه می اندیشند و زندگی می کنند، تحمیل می شود. غیرت، امری حیوانی است و برای حیوان، امری اجباری.


غیرت، در بستر نابسامان و تجاوزخوی اجتماعی، جامعه ای با عقاید پوسیده و رخت نایک و ادیداس هم به وجود می آید؛ بدین معنی که توحش نهادینه شده در جامعه، برآیند خوی حیوانی جمعی حاکم بر جامعه است. با یا بی رژیم اسلامی، مشکل نخست و واپسین هازمان ایرانی، به دور ماندن از قافله ی تمدن و پیوستگی خشونت ورزی و توحش با بروز تجاوز و بیان غیرت است؛ غیرتی که تا دیروز به رنگ زرتشتی و امروز به رنگ اسلامی درآمده است و می دانم که عن همان گه است. تولید غیرت، یعنی وجود بستر خشونت آفرین و تنش زا؛ یعنی جامعه ی دینی و حقوق سرکوب و تحریف شده ی انسان به نام دین و ملیت و اخلاق و قومیت‌ و همانند آنها.


غیرت، لازمه ی دوام یک جامعه ی بدوی و قبیله ای است.


مردم ایران، عمدتن غیرت را با شرف اشتباه می گیرند و علت آن، نادانی بر سر معنی و مفهوم "غیرت" و "شرف" است. یک انسان روزمره و ساده لوح و یا موذی، این دو را با هم التغاط می کند و بیشتر از آن، به چیزی به نام "آبرو" چنگ می زند تا خود و رفتارش را توجیه کند. در این میان، هیچ خرد و دانشی وی‌ را پشتیبانی نمی کند و تنها عنصر پشتیبان یک غیور، همانا "من" او است، که در واقع غرور و احساس سلطه گری او را نمایندگی می کند که اکنون با هازمانی سرکوب شده و قلدر همانند خودش، راهی به جز به کارگیری خشونت و پیوست کردن دیگران به قلمروی اعتقادی و سامانه ی باورمندی خود، در پیش رو ندارد. در چنین جامعه ای، فحش دادن هم عرف است و هم حق.


یک موجود غیور، با لفظ غریبانه ی "تعصب کشیدن"، احساس خود نسبت به کسی یا چیزی را بیان می کند و منظورش از آن، زیر سلطه نگاه داشتن آن چیزی است که برای او موضوعیت دارد. خشن ترین جوامع، غیرتمند ترین آنها هستند و فرد ایرانی این را به خوبی می فهمد، زیرا یا خود از گله ی مهاجمان غیور است و یا از دسته ی مهاجران آبرومند.


سبک بازی غیرت، سبکی است روزمره که همیشه زندگی می شود. بازه ی غیرتمندی، به آسانی می تواند یکسویه باشد و برای نمونه، می تواند از فرایند دستمالی کردن کون زنان در خیابان تا جدا کردن مادینه های دم دست منتسب به خود از دیگر نرها، پیوستگی یابد. در واقع، شرف آنجاست که اخلاقی که فرد برای خود لحاظ کرده را تنها برای خود داشته باشد و از تحمیل باور و نظر عقیده ایش خودداری کند. یک باشرف، تجویز می کند، اما تحمیل نمی‌ کند و از اینرو، باشرف و باغیرت، از معنی تا مفهوم در تضاد با یکدیگرند، در حالی که در رفتار می توانند به مانند همدیگر باشند و اینجاست که قشر چند ده ملیونی گرفتار در خرفتی دینی و عرفی، توان تشخیص و تفکیک این دو از یکدیگر را ندارند.


اگر فردی بر روی چیز یا کسی تعصب داشته باشد، چنانچه شریف باشد، از تحمیل آن به دیگران خودداری می کند و چنانچه فرد متعصب، بی شرف باشد، با غیرت و‌ زورگویی تلاش می‌ کند تا عقاید خود را با بیان خشونت به کرسی بنشاند و به دیگران تحمیل کند.


جامعه ی غیور، هرگز به دمکراسی و برآیند اندیشه و خرد جمعی نمی رسد، زیرا که در بستر خشونت تعریف شده، رسمی‌ و پذیرفته شده، سخن آزاد و آزادی بیان وجود نخواهد یافت و از سخن تا پوشش، از دگرباشی جنسی تا دینداری متفاوت یا بی خدایی، هتا زن بودن و هتا بچه بودن، مورد هتک حرمت نفس و مورد تجاوز زبانی و یا بدنی قرار می گیرد.


در فرهنگ ایرانی، نفهم بودن را با متلک "بچه" هواله ی دیگران می کنند. جامعه ی ایرانی، همیشه از دو قطب سرکوبگر و سرکوب شده، قلدر و توسری خورده، خوب و بد، بهدین و بددین، مسلمان و کافر، ما و آنها، خودی و غیر خودی و نظایر اینها تشکیل شده است.


سگ کشی، ادب و اخلاق رسمی و پذیرفته شده است. نجس و پاک بودن، لفظی تحمیلی است که دیندار بنا بر اعتقادات دینیش، بر دیگران یعنی دیگر باشندگان جامعه، تحمیل می کند و از اینرو، سگ نجس را باید کشت، زن را باید کوفت و بچه را باید توسری زد تا بزرگ شود.


در تمدن نرسالار آریایی، ترکی، کردی، بلوچی، عربی یا هر کوفت دیگری، بزرگ شدن به معنای دو چیز است که در راستای خشونت و تحمیل و زورگویی به کار گرفته می شوند: یکم، "سربازی" که هتا خودشان هم آن را "اجباری" می خوانند و دوم، کیر درآوردن و رشد بیشینه ی آن که هر چه بزرگ تر و کلفت تر باشد، بیشتر به درد جامعه ی نرسالار می خورد.


باید توجه داشت که نرسالاری با مرد سالاری از اینرو متفاوت است که مردانگی و زنانگی، در اینجا بر اساس توضیح علم از ساختار مغز انسان تعریف می شود و نه بر اساس عرف و سنت جامعه ی مدعی مردانگی. از اینرو، مغز هر انسان که از دو بخش چپ و راست، مردانه و زنانه، تشکیل یافته، هم زمان یک فرد را با درصدهای متفاوت، واجد ویژگی های مردانه و زنانه می کند. پیش فرض بیشتر و مطلق مردم در سراسر جهان، پیش فرض چیرگی مغز چپ بر راست است که مغز مردانه بر مغز زنانه پیشی دارد و از آنجا که مغز چپ مسئول تحرک نیمه ی راست بدن است، بیشتر مردم راست دستند تا چپ دست.


اما عرف که غیرت را خود تبدیل به نهادی بنیادین کرده، نر سالار است و زنی را می پسندد که پیرو مردان باشد و از خشونت و غیرت پشتیبانی کند و در این صورت است که نران، مادگان غیرت باره را "شیرزن" می خوانند که چون شیری می غرند و خشونت می ورزند. زنی که زنانه باشد، از سوی نرها تسخیر می شود و در قالب نرسالاری شکل داده می شود. هویت زن، هویتی به جز هویت مردی که بر او مسلط شده است، نیست و زن مرد صفت، ناسازگار و متمرد و سرکش است و زیر بار زور و غیرت نمی رود، پس موی دماغ است!


از دیگر سو، مرد زن صفت، مردی که نیمکره ی راستش فعال تر از چپ او باشد، با انگ های گوناگون نرسالارانه سرکوب و تحقیر و حذف می شود و مردم دین باره و سنتی، هتا روشنفکران ذلیل و مدعی و هتا تحصیل کردگان مودب باز و اخلاق باره، همگی نرسالارند و زن ستیز، هتا اگر با علم و دستک دیگرگونه جلوه کنند و با ادا و‌ اطوار روشنفکری و حذب و فرقه، دستاوردهای تمدن های پیشرفته، تمدن های انقلاب جنسی و انقلاب عقیدتی کرده را، به نام خود سکه بزنند و جوری‌ وانمود کنند که همه بگویند زده!


غیرت، حذف غیر خودی و حذف تفاوت هاست و یک جامعه ی غیرتی، نمی تواند یک جامعه ی نژاد پرست، فاشیست، بچه کش، بچه باز، فرزندکش، تروریست و جنگ افروز نباشد. جامعه ی بی غیرت و بی قید و بند و آزاد سوئد، هرگز هیچ تروریستی تولید نکرده است، اما به محض هجوم‌ وحوش الله پرست به آن، آمار تجاوزهای جنسی، قتل و جنایت، کتک زدن زنان و کودکان، خشونت های خانوادگی، درگیری های اجتماعی، بی قانونی و میل شدید و افسار گسیخته به بی احترامی به دیگران، به‌ ویژه نسبت به خود سوئدی های میزبان، تولید نفرت علیه کمینه های جنسی و نیز گروه های اعتقادی و به‌ ویژه یهودیان، دروغگویی و زرنگ بازی و دزدی، به شدت و یک باره، در این کشور اوج گرفته است.


غیرتمندی، بازیچه قرار دادن اراده ی آزاد و عاطفه ی انسانی است و یک جامعه ی سرکوب شده، همان جامعه ی سرکوبکر است که نخود هر آشش، ضعیغه و صغیره، و عنصر اصلی و نرانه اش، گوشت و دمبه است، با این بزک روشنفکری که اخلاق و ادب، هیزم کشان این آش شورند. با به بازی گرفتن عاطفه، زنانگی و لطافت نهادینه در هر انسان وجدانمند، تنها حکم ادویه ی یک خوروش را خواهد داشت و روشنفکر، زاده ی چنین فضایی است که خودش بخشی از مشکل و نه راه حل و یک سم مسموم است.


به نام شیتان و به عنوان پیامبر شیتان، "حقوق انسانی به جای غیرت" را بیان می کنم. تاکنون در جهان سوم ایرانی، همیشه این بوده که مخالفان سلطه ی سیاسی حاکم، همانند مجاهدین خلق علیه رژیم اسلامی، دمکرات های مغلوب علیه دمکرات های غالب، خود بخشی از مشکلی اساسی به نام غیرت بوده و هستند.


نکته ی کلیدی آنست که فرد توسری خورده در جامعه ی غیور، به تدریج و با آغازی یک باره، در اثر آسیب به مغز، دچار اختلالی از نوع خشونت گرا می شود و یک شکنجه گر و سنگدل تولید می شود. از بچه های عاطفه دریغ شده در پرورشگاه ها که طعمه ی دستگاه سرکوب رژیم اسلامی قرار گرفته اند و تا ارازل و اوباش قتار شده در صفوف سرکوب خشونت بار و خونریز اسلامی علیه انقلابیون دهه ی هشتادی، همگی موجوداتی هستند که هتمن به سر آنان، در کودکی و نوجوانی، ضربه هایی وارد شده و این می تواند از یک توسری ساده نما آغاز و به کتک شدید ختم شود.


دستگاه سرکوب، اصطلاحاتی را اختراع کرده که مسلن "هر کس چوب معلم را نخورد، خل است!" و دیگر اراجیفی از این دست، منطق درست و کمال خرد محسوب می شوند! در صورتی که مقایسه ی کودک سوئدی با کودک مهاجر در سوئد، تفاوت یک انسان سالم و در حال رشد است با کودکی توسری خورده و عقده ای.


وجود کودکان ناآرام و مشکل آفرین، نتیجه ی جامعه ای وحشی و ناآرام و بی قرار است که آرامش و احترام در آن یا وجود خارجی ندارد، یا سرفن یک ادا و جلوه گری است که خود را با تزویر و ریا و دورویی، مودب نشان می دهد، اما همچنان خوی توحشش تنها خویی است که بر او فرمان می راند و اصطلاحن رگ لاتی در همگیشان وجود دارد. جامعه ای که هزرط علی مریض جنسی و روانیش با مهربانی سر می برد، با جامعه ای علوی که به نوجوانان و جوانان پسر و دخترش در زندان شکنجه و تجاوز را تحمیل می کند و در کف خیابان آنها را با شلیک مستقیم گلوله خون می ریزد و درو می کند، هیچ فرقی ندارد.


ناسپاسی و همیشه طلبکار بودن، نشانه ی آشکار یک هازمان غیرتمند و تعصبکش است. مردم نسبت به هم دشمنند و این دشمنی را در چارچوب رقابت بروز می دهند. برای تعیین حق تحصیلات عالیه، واژه ی هم معنیش یعنی "رقابت" را از کردار تبعیض آمیز خود بر می دارند و نام بیگانه و هیچ کس نفهم "کنکور" را بی ترجمه، استفاده می کنند. در رشته ی فاضلاب مقدس غیرمندی، بازتولید سرکوب نرانه با تخصص رشته ی دایناسور شناسی صورت می گیرد؛ بدین معنی که:


یک: دایناسور موجودی خزنده، بدون مغز وجدان و بدون عاطفه است و دو: دایناسور شناسی رشته ای است که به هیچ دردی نمی خورد به جز خود دایناسور شناسی و دانش آموخته ی آن تنها می تواند یا برای دل خودش درس بخواند تا برای تحمیل همان آموخته ها به دیگر دانشجوبان همان رشته! یعنی تا دیروز او در کلاس می نشسته و امروز او بر کلاس، یک روز یکی در میان همه و گوش به دهان یکی و یک روز یکی جدا بافته از همه و دهانش به گوش همه! یک روز اسب به زین و یک روز زین به اسب.


آمار مردانی که میل به زنانگی می کنند، به ویژه همجنسگرایان و دوجنسگرایان مرد، در جامعه ی موحش و موهن نرسالار به شدت بالاست و میراث خشونت انسان در سراسر جهان، مردم مهربانی را تولید کرده که قربانی خشونت دینی و عرفی و سنتی بوده اند. سخت است باور اینکه انسان ها می کشند و کشته می شوند، اما این طبیعت حیات وحش است و انسان متمدن، با آگاهی از حیوان بودن خود، راه دیگری را اختیار می کند. از اینرو، پیکار برای آزادی، انسان را به سوی بی غیرتی و رهایی از قید و بندها سوق می دهد، در حالی که انسان توسری خورده، ذلیل شده و خفت دیده، انسانی که ترسانده و تهدید شده، راه دیگری به جز تمدن برمی گزیند و این نتیجه ی برده بودن اوست. انسان برده، همیشه در منگنه ی خوب و بد و زندان ناموس گرفتار و دربند است.


غیرت ورزی، ابزاری برای زدایش جوانه های آزادی است و ابزاری است برای خفه کردن صدا در نطفه. غیرت، مخالف زیبایی است و انسان غیور، احساس زیبایی شناختی ندارد و به هنر نمی‌ پردازد و اهل موسیقی و رقص نیست و هیچ میانه ای یا با کتاب ندارد، یا اینکه به چرندیاتی معتقد شده که باور دارد در تنها یک کتاب مقدس به آنها ارجاع داده شده است. انسان غیور نه می خواند و نه می فهمد، نه می نویسد و نه چراغی روشن می کند. غیرت آنجا با شرف اشتباه گرفته شده که هتا نویسندگی و شاعرانگی را کارهایی زنانه، کودکانه و در یک کلام، بی فایده و بی معنی و احمقانه جلوه داده اند.


با ورود زنان به جامعه در پی انقلاب صنعتی، این زنانگی بود که قربانی نرینگی شد و از دل آن کژفهمی مکتبی فمینیسم بیرون زد. تپاله های این ارتجاع چپ دویست ساله، هنوز در جهان صدای بلند و خود حق پنداری دارند و در ماتحت این سوراخ سفلا، این فمینیست ایرانی است که با صورتک روشنفکری، به مصاف عشق آمده است تا زنانگی را به نام زنانگی تا بدان حد سرکوب کند که زن، تبدیل به مرد شود! در حالی که فرگشت روانی جامعه ی پیش رو یعنی ایران، جامعه ای است که به سوی دوجنسگرایی و دوجنسیتی میل می کند و مفهوم زن و مرد، خوب و بد، سیاه و سپید و همانند آنها، در قالب بی قید و بند این پیشروی به سوی آزادی، جای نمی‌ گیرد. جنبشی کوانتومی در حال رخ دادن است که صفر و یکی فکر نمی کند، نر و ماده ندارد و جهانی با بیکران پیش بینی محتمل در لحظه و واقعیت های همسو و موازی‌ و هتا متضاد است.


نشخوار جنبش های چند سده پیش اروپایی در جهان سوم کنونی ایران، درخور حکومت عقیده و رژیم تحمیل اجبار و زور است.


آنجا که صدر اسلامی های دشداشه پوش بلوچ در نفرت علیه خامنه ای، اربده ی الله و اکبر سر می دهند و آنجا که جوانان غیور محلات علیه پدر خوانده ی غیرت اسلامی و ایرانی خیزش انقلابی راه انداخته اند، آنجا همان چاه گه است و در چاه گه، صحبت از اصلاحات که خیانت است، هیچ، که هتا براندازی هم به کام از آنها بدتران خواهد شد. هر دو سوی ماجرا، خود بخشی از مشکلند و نه راه حل.


بی غیرتی و آزاد اندیشی بی قید و بند، لازمه ی انقلابی از سنخ دیگر است و اساسن چون هیچ سنخیتی با حاکمیت موجود ندارد، حق دارد خود را انقلابی و برانداز بداند. جز این، همان آش است و همان کاسه.


من مزدبگیر نیستم و دغدغه ی خرج دنگ و فنگ تلوزیون و رسانه ام را ندارم، از اینرو بی توجه به اینکه کسی می خواند یا نه، سخنم را بیان می کنم.


تنها مردمی که در خود انقلاب جنسی کرده باشند، می توانند اندیشه ی انقلابی جنسی خود را در واقعیت متبلور کنند و با همراهی و هم اندیشی یکدیگر، قدرت ویرانگر براندازی را ایجاد کنند. آسان است کشته دادن و بی نتیجه ماندن، به چین و‌ روسیه بنگرید!


انسانی که ناموس دارد و ناموس پرست است، غیرتمندی است که حریم خود را بر اساس عقاید و فشارهای روانیش ایجاد می کند. انسان غیور، ناموس پرست است و در حالی ژست زن و‌ آزادی را گرفته که خود به مانند رژیم اسلامی می اندیشد و خود در فاضلاب عقیده ساخته شده. در گنداب غیرت، مسئله، مسئله ی خودی و غیر خودی است. سگی که بر روی در و دیوار شاش می زند، رفتاری حیوانی از نوع خود را در تعیین حریمش انجام می دهد و انسان وحشی و تربیت نشده، با غیرت بازی با مرام آزادی همان کار را انجام می دهد و واژه ی غیرت، شکل مادینه ی "غیر" به چم دگری است و غیرت یعنی تعصب نشان دادن بر حضور دیگران پیرامون دارایی های جنسی و تولید مثلی آقای فلونکی!


مرز آریایی جنون با فتح آزادی زن در تعیین جفت خود، حق جفتگیری را منحصرن در اختیار مرد قرار داده است. این مرز آریایی، رونوشت هایی دارد که هتا در عین دشمنی نژادی و مذهبی با آریاییان، هنوز در هزار و یک مورد از جمله غیرت بازی، با آنها مشارکت دارند. به توده ی الله اکبر گوی سنی سیستان در خیزش انقلابی ایرانیان علیه جمهوری اسلامی بنگرید، در حالی که مرکز نشینان از شعارهای "الله اکبر" به "کیرم تو کون رهبر" رسیده اند و این نشانه ی توانایی به روزشدگی عنصر شیعه زده در برابر جماعت قرون وسطایی سنی است. اسلامی که ضد آزادی است، یکی جنبش آفرین و دگرش خواه و دگرش پذیر است و دیگری جنبش آفرین، دگرش خواه و دگرش ناپذیر!


هسته ی سرسخت مخالفت با آزادی جنسی که کلید همه ی آزادی هاست، در سنی و شیعه یکسان است. هویت زن، هویت مرد هم هست و وارونه ی آن، اما چیرگی نرینگی در دو سوی اسلام، زن را در یکی به زیر گونی و روبنده می کند و در دیگری او را شکنجه و زندان و قتل و تجاوز. نقاط اوج سنی و شیعه، طالبان و داعش از یکسو و رژیم جمهوری اسلامی و حزب الله در سوی دیگر است.


آزادی جنسی با ضدیت با سرکوب آزادی زنان معنی می گیرد و سرکوب آزادی، از "دخترا موشن، مثل خرگوشن" آغاز و تا "ازدواج اجباری و تجاوز جنسی شرعی" از جنس ازدواج کودکان به پیش می رود. اسلام، یک درخت تناور ۱۴۰۰ ساله است که همان درخت "بائوباب" است.


جدا کردن نهاد فقاهت از اسلام، یک اصل ضروری است و سرکردگان آن یعنی آخوندها، نه همه ی آخوندها که تنها آخوندهای فقاهتی، باید از جامعه ریشه کن شوند. این فقاهت اسلام است که با آزادی جنسی، آزادی بیان، آزادی زن، پیشرفت و تمدن، انسانیت و مهربانی با انسان، حقوق انسانی و فرگشت طبیعی یک جامعه، دشمنی آشکار و ذاتی دارد.


اسیر مشت بسته بودن، فرباد دادخواهی و رفاه است و مردمی که به دنبال آزادی نباشند، رفاه را نه در این جمهوری اسلامی و نه در آینده به دست خواهند آورد. رفاه مردم با سرنگونی ولایت فقیه، ولایت فقیهان فقه باز، گره خورده است. این مشت بسته، باید بر سر آخوند به عنوان نماد ارتجاع، از زرتشت تا محمد، فرود آید و پس از آن از تکرار حماقت بپرهیزیم.


انقلاب ما اسلامی نیست و کشته های ما شهید نیستند. تنها او که از غیرت و زورگویی به ستوه آمده، علیه پدر خوانده ی غیرت، همانا رژیم اسلامی، به پا می خیزد. این انقلاب، انقلاب عقده ها و غیرت ها نیست، انقلاب آزادی و رهایی از زندان غیرت و ناموس است.


تا مهربانی هست، انسانیت هم هست.


۱۴۰۱ مهر ۲۰, چهارشنبه

رشک نامه

قرمساق های عزیز، شجاعت و دلاوری را با غیرت اشتباه نگیرید. غیرت، توحش نرینه در پاسداری از قلمرو است. سگ نر، این ابتکار عمل یعنی غیرت را، در شاش زدن به پیرامون قلمرو خود تمرین می کند. بز نر، شاخ زنان به جان نر دیگری می افتد تا بز ماده ای که ناموسش است را به چنگ آورد؛ و خرس نر، خودش را به درخت و سنگ می مالد تا بقیه ی نرها بدانند که آن قلمرو متعلق به کدام نر و ماده اش است.

به جای غیرت، حقوق انسانی مطرح است. انسان، از دوران وحشی گری اجتماعی به تمدن و زندگی مشترک اجتماعی رسیده است. تمرین غیرت، بر خلاف خواسته های آزادی است، زیرا نخستین چیزی را که هدف قرار می دهد، زن است و آزادی بر روی تن زن بنا می شود.

غیرت، جز حصارکشی به پیرامون زندان ناموس نیست؛ اینکه نر ایرانی پیش خود فکر می کند حق مهار کردن افسار مادر و خواهر و زن و دخترش و هتا دیگر ماده های دم دستش را هم دارد. اگر پفیوزی هستی که مخالف این سخنی، پس حرامزاده تو را چه به #زن_زندگی_آزادی ؟!

زن اگر دارای حقوق برابر با مرد باشد، دیگر باید غیرت را در کون خود و پدرت فرو کنی و غیور، یک‌ فحش کوچه خیابانی است که امة غیور آن را لای هم هواله می دهند. مردم آزاد اندیش ایران، از غیرت رژیم اسلامی به تنگ آمده اند و این بازی روانی مشتی گوساله ی چپ و لیبرال و لمپن منقلی بیکاره است که خشتکش را تنگ بسته و به انقلاب ایران، انگ ««غیرت» می زند و از «جوانان غیور» می خواهد تا کار پدر خوانده ی غیرت اسلامی را یکسره کنند! ریدی.

پفیوز موجه، متشخص علوم بافته ی اجتماعی، جناب فلونکی و دوقتور گارداشیان، سر غیرتت را بگیر و بکن تو کس ناز مادرت، زیرا دختران و زنان ایران، از سرکوب مسلمانان غیور، گرفتار غیرت مهار کننده ی اعتراضی شده اند.

ازدواج، قراردادی اجتماعی است. در یک‌ ازدواج پیش ذهن، تعریف شده است که یک نر و ماده با یکدیگر همخوابگی می کنند. در برخی فاضلاب های اعتقادی اما، این حق چند تن گایی هم زمان، برای نر در نظر گرفته شده و از ماده دریغ گشته. آیا زنی در ایران هست که این تخفیف شان اسلامی را محکوم کند؟ آیا ماده ای هست که حق کامل از همه ی زندگیش که اکنون نیمی از تخم مرد است را فریاد بزند و جایگاهش را در دین مبین عن بداند و رد کند؟ آیا در کوچک ترین فرصتی، به عرعرهای آسمانی، با قید توسل به نرهای بزرگ فامیل، بله را نمی گوید؟

از ۸۸ تا امروز، راه درازی را آمده ایم و گوساله های دهه ی ۶۰ی، که خودشان پراید زمان حساب می شدند، روی دست فسیل های زهوار در رفته ی ۵۷ی پیکان سوخته، بلند شده بودند و اوج ماما کردنشان، «رای من کجاست» بود. اما زنان امروز چیز دیگری می خواهند، خانواده ها و جوانان، نان و آزادی را با هم گره زده اند. حقوق انسانی خود را مطالبه می‌ کنند، نه غیرت نرهای تازه به دوران رسیده را. پس کس مادرت که مخالفی.

۱۴۰۱ مرداد ۹, یکشنبه

اخلاق آبلمبو

 



اخلاق، عصاره ی منش یک فرهنگ اگر باشد، اخلاق ایرانی را هتا از اخلاق عراق و افغانستان که در همسایگی ما هستند، جدا می کند. اما چیزی فرای اخلاق وجود دارد که ما را بنا بر سرشت انسانیمان با دیگر انسان های سرتاسر جهان، فرای زمان و مکان، پیوند می دهد و آن چیز، اخلاق نیست.


پس اخلاق، عصاره ی فرهنگی یک مردمی است که تمدن مشترکی را به نام تاریخ با یکدیگر و برای زمانی کوتاه یا دراز، طی کرده اند. کشور ایران، اخلاق مدارانه سگ ها ذا قتل عام می کند و کشور ایران، اخلاق مدارانه از سگ ها نگاهدارس می کند. این تضاد اخلاقی زنده و موجود و نه سرفن تاریخی، به علت وجود فرهنگ های گوناگون، خرده فرهنگ ها در برابر یکدیگر و در برابر کلان فرهنگ ها، فرهنگ های عمومی و عوام، به وجود آمده است.


تضاد عقاید و تضاد آرا وجود دارند، اما حقیقت متضاد حقیقت نیست. پس اخلاق که نتیجه ی تضاد است، با سرشت مشترک انسانی و حقوق بشری، یکی نیست. اخلاق اسلامی با اخلاق یهودی و مسیحی هم متفاوت است و هم در بسیاری موارد مشابه یا متضاد. پس با اخلاق می توان سلطه ی عقیدتی و اجتماعی و سیاسی داشت، اما حق و حقیقت جایگاهی در این سیاست نخواهد داشت.


از آنجا که وراجان ماتحت تاثیر مجازی کاغذی و مجازی برخط، زیاده از حد فهم خود درباره ی این مفهوم مهم، اخلاق، سخن می گویند؛ و از آنجا که برای ایجاد شور حسینی در جریان خداناباورانه و یا ضد حکومتی خود، کباده ی غیرت و فریدون و داریوش و فلان فلان می کشند، دانستن این موردبرای ذهن ورزیده ی حقیقتجو مهم است که اساس روابط انسانی از حالت اخلاقی به حالت حقوقی در حال دگرش برگشت ناپذیری است.


دیگر فیلم های جنسی تابوی شخصی نیستند، هر چند هنوز تابوی اجتماعی محسوب می شوند. دیگر حجاب، امری ملزم برای شخص نیست، اما کلان فرهنگ استبداد اسلامی، با قبضه کردن سیاست قانونگزاری و اجرایی، حجاب را تحمیل و اجبار می کند. دیگر کسی برای پرت و پلاهای عقیدتی، از زرتشت تا محمد، آش دهانسوز نمی‌ پزد، مگر که شغلش گرفتن موش باشد!


مردم که خود بخشی از مشکلند تا راه حل، اعتقادات خود را بر هر چیز دیگری ترجیح می دهند. ویدیوهای تکاندهنده ی سرکوب خونین مردم معترض، از ۸۸ بدینسو، که در آن «سکوت دیگران» در برابر جنگ دو فرهنگ چیره و سرکوب شده دیده می شود، حکایت از فرهنگ غالب و موازی و کلان دیگری دارد که در آن، جمعیت به تماشای صحنه و گزر از واقعیتی مشغولند که «معتقدند» به آنها مربوط نمی شود. این وضعیت، ملل متمدن را نیز دچار سیه روزی تحمیل سیاست چپ گلوبالیستی جهانی کرده و سیل ناهمگون الله پرستان در اروپا را ایجاد کرده است.


اخلاق و غیرت، بازده ی منفی یک کارکرد خرد جمعی کم بنیه و نادان و یا کم دان است که «معتقد» است حق با اوست و او از بقیه بهتر و مهمتر است و بیشتر و درستتر می فهمد..


فرهنگ هوشیاری، در میان اسناد خاک می خورد و در میان رده های اطلاعاتی کشورها، مورد بهره برداری علیه توده های با فرهنگ های متنوع می شود. از اینرو، اخلاق غالب، «اخلاق قدرت» است. بر خلاف آنچه که انتان لاوی مدعی شده است که: «قدرت بر حق است»، مبارزه برای آزادی در سراسر تاریخ جهان انسانیت به من می گوید که: «حق، قدرت است» و این قدرت، در ضعف مردم ضعیف و در قدرت مردم، قوی‌ می شود و قدرت مردم با توش و توان حقیقت به قدرت می رسد یا بی توش و توان حقیقت به ضعف می گراید و این نسبیتی است که دو دریای متصل اما جدا را به یکدیگر پیوند می دهد.


فرهنگ هوشیاری جمعی به همین دلیل می تواند مورد بهره یرداری علیه خودش و حقیقت و در نهایت مردم، قرار گیرد.


یک دیوس با یک غیرتی، از دید شیتان پرستی برابر است. نه شیتان پرست او را پست کرده و تحقیر می کند و نه دیگری را برکشیده و تحسین می نماید. دزدی به دلیل تبعیض و ستم اگر انجام شود، حرص و چنانچه به علتی به جز این باشد، تجاوز و طمع است و شیتان پرستی، ناپرهیزی را تشویق و زیاده روی را تشجیع می کند، اما حد آن، خردورژی است و از آنجا که حماقت بزرگ ترین گناه در مرام شیتان پرستی است، پس حرص زدن برای بیشتر خواستن و داشتن، رواست؛ و طمع کردن در داشته های دیگران و تجاوز، ممنوع است. این ستمگر است که باید از حق مردم بترسد، نه مردم که از قدرت زورمند.


این مسکین و ضعیف است که باید به خاطر طمعش در قناعت، یعنی گدایی از دیگران و توقع بیجای پول از آنان، پایمال شود، نه فقیری که اراده اش سرکوب شده و کمرش با تجاوز شکسته است. مردم لازم است که روند رفع تبعیض را از حالت انفرادی به حالت سازمانی درآورند و فقر را سازمان یافته، به شکلی بنیاین و اجتماعی، و از راه سیاست گزاری های درست و متناسب با نیاز روز، ریشه کن کنند؛ وگرنه این شما و این حوض علی زن باز کوفه و زنان بی شوهر فقیر شبانه!


گدایی و فقر، فرصت طلایی حکومت اخلاق و غیرت است. آری، حقوق انسانی به جای غیرت و آزادی جنسی به جای ناموس و عشق به جای تعصب؛ و زنده باد شرم و گناه، فضیلت انسانی و آزادی اختیار و زنده باد دو فرهنگ مشترک، فرهنگ بی شرمی در لذت و فرهنگ شرم و آرزوی لذت. زنده باد بی اخلاقی به جای اخلاق مداری و زنده باد آزادی بیان به جای نزاکت کلامی.


زنده باد ناسزا به مقدسات چیره و تحمیل شده و سرنگون باد اخلاق خرده فرهنگ های توده ها در تداوم اخلاق حسنه. زنده باد زنا و روسپی گری و ننگ باد خرید و فروش شرعی زنان با شیربهای زرتشتی و مهریه ی اسلامی زرتشتی. زنده باد چند همسری برای زنان و مردان و ننگ باد بر تک همسری مسیحی و چند عروسی نران الله پرست. توهین واجب باد بر عبودیت ها و قبله ها، بر مسجد و کلیسا، بر آنجا که آزادی را در «اعتقادات و اخلاق» مصادره و مسخ کرده اند و درود و هله بر اراده ی انسان آزاد، انسان خدای زنده. باشد که جاودان زید.

۱۴۰۱ تیر ۳۱, جمعه

دوستان عزیز و قرمساق های محترم

 


با توجه به درک پایین عموم هم میهنان دین باره از معضل اسلام، تخطئه ی دکان دین فروشی به افترا زدن زیر عنوان «اهریمن و اهریمنی», یک تفاخر به نادانی و یا بیشعوری است.


بیایید وضعیت را آنگونه که هست ببینیم و درک کنیم. پیرو این مهم، گله ی مجاهدین خلق نمونه ی بسیار مناسبی است، زیرا آنها با مرامی التقاطی، سبک مغلطه آمیز در بیان واقعیت را جزو اصلی شخصیت فرقه ای خود قرار داده اند و تلاش دارند با دگرش و تحریف واژه ها، معنایی که از آنها به دست می آید را به سود مطامع خود دستکاری کنند.


از اینرو، عنصر زباله ی خلقی به جای «آیت الله» می گوید «آیت الشیطان» و به جای «حزب الله» می گوید «حزب الشیطان». در واقع، مجاهد بوگندو نه تنها با آخوند اسلام فروش مسابقه ی قداست گزاشته است، که خود را بر حق و حزب الهی و آیت الله فکل کراواتی معرفی می کند!


اهریمن هرگز در هیچ جای جهان حزبی سیاسی به وجود نیاورده و برای شیتان پرستان، شیتان یا اهریمن، یک دیدگاه و یا یک خداست و اخلاق و سبک زندگی را نمایندگی می کند.


شیتان بهترین دوست کلیساست و این گفته انتان لوی گواه آنست که بدون شخصیت شیتان، مفهوم بهشت و خدا، پوچ و بی معنی می شد و دکانداران دین نمی توانستند از اصغر تا اکبر الهیات را به مردم بتپانند.


برای آن دسته از کسانی که به بلوغ مغزی رسیده اند و دارای سلامت روانی می باشند، مهم است که متوجه عقده های خود در چنین زمینه ی نامحدودی از مفاهیم باشند و از ارتکاب به سفسطه و مغلطه ی «انگ ناروا» پرهیز کنند.


هر جنایت و استکبار و هر آدمکشی و سرکوبی که در جهان انجام گرفته، نتیجه ی مستقیم دین مداری مردم و دین فروشی آخوندها بوده است.


این رژیم، رژیمی اسلامی است و نه حکومتی آخوندی. خمینی حرامزاده و خامنه ای، مرجع تقلید مسلمانان و صاحبان فتوای اسلامی به نیابت پیامبر خودخوانده ی اسلامند و ربطی به شیتان ندارند. احکام آنان اسلامی، و رویکردشان بر اساس قرآن الکزاست.


نه اهریمن پیامبرانش را به مردم تحمیل کرده و نه همه ی مردم شیتان را به عنوان خدا می پرستند. اهریمن هیچ کاری جز مخالفت با ذات استبدادی و فاشیستی خداوند ندارد، حال چه این خدا اهورامزدا باشد و چه الله.


دعای داریوش یکم هخامنشی را به یاد بیاورید که:


«اهورامزدا این کشور را از سه چیز در امان نگاه دارد؛ خشکسالی، جنگ و دروغ»....


دوستان عزیز و قرمساق های محترم

۲/۲


و دقت کنید که این خدای جعلی آریایی، از خدای جعلی عرب شکست خورده، کشورش برای سده ها در جنگ با یونان و روم بوده و خشکسالی از بارزه های جغرافیایی سرزمینش بوده است. فرهنگ دروغگویی در ایران، از همیشه فرهنگ غالب بوده و «تفکر بازاری» و «ذهنیت غوغا سالار»، مشخصه ی «فرهنگ فرصت طلب» ایرانی است. این فرهنگ است که جلوی هر نوآوری و دستاورد نویی را به نام دین و خدا و به طمع بهشت و جاودانگی، گرفته است. این فرهنگ، در لجنزار اعتقادات مقدس، گاهی در فاضلاب زرتشت قل می خورد و گاه در فاضلاب محمد. هیچ تفاوتی میان عن و گه وجود ندارد.


اهریمن با هزاران نام بدنام گشته و جنایات مومنان از سوی مخالفان مومنشان در دیگر سو، انگ شیتانی می خورد!


این مطلب ساده تر از آنست که بتوان آن را دربست پذیرفت و هستند فلان اساتید فن که با چکشکاری فروید و مارکس و فیزیک کوانتوم، فرمول هایی اختراع می کنند که آبشخورش ذهنیت علیل و روان کور و کودن ایشان است.


با خشکل گویی و مودب بازی و او را ایشان خطاب کردن، داستان تحقیر آمیز عقده های خود کم بینی و حقارت را به شکلی زیبا جلوه گر می کنند و تلاش دارند بر روی فرهنگ «لات سروری» و «زرنگ بازی»، ماله بکشند و اینگونه وانمود کنند که همیشه رفتار نیک و گفتار نیک و پندار نیک داشته اند.


مردم مرده و زنده ی این سرزمین، همیشه در اندیشه ی تجاوز و جنگ بوده اند. گاه این رویه را به نام نژاد فلان و بهمان به پیش می برده اند و گاه به نام زرتشت و محمد. از باستان که ایرانی وجود نداشت، ایلامیان و آشوریان و بابلیان و گوتیان به جنگ و سلطه می پرداختند و امروز نیز، همچنان چنین می کنند. این فرهنگ، فرهنگی وحشی است که توحش را نهادینه کرده، سازمان داده و از آن یک تمدن موحش و موهن آفریده است. این فرهنگ، در ذیل «فرهنگ استبداد» بیان می شود و ممالک جهان به جز ژاپن و کانادا و آمریکا و هندوستان و برخی کشورهای اروپایی را یکسره در کام خود کشیده است.


برای رهایی از این ورطه ی هلاک، هر عنصر تولید شده ی انسانی در این گرداب هولناک، می بایست با خود شناسی از راه مطالعه در ساختار کارکردی مغز و اعصاب و روان، به ارزیابی شخصی از سلامت خود برسد و جامعه ی متمدن باید «معاینه ی سلامت روانی» را جزو برنامه های خود قرار دهد.


چنین است که در قاموس «قرآن شیتانی»، به ذکر سه اصل بنیادین در کیش شخصیت شیتان پرستی فردی، اشاره کرده ام:


- حقوق انسانی به جای غیرت.

- آزادی جنسی به جای ناموس.

- عشق به جای تعصب.


تنها مرگ حق نیست، زندگی هم حق است؛ مرگ را به خاطر بسپار، زندگی جاودانه است.

۱۳۹۸ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

و تباهی آغاز یافت...

در سرزمین من برف می بارد

اگر در سرزمینی زندگی می کنید که در آنجا برف می بارد و بادهای سرد بر پیکر بی جان پیرامون و گرم شما می تازند، آنجا سرزمینی است که آفتاب در آنجا بر زمین نمی تابد. ابرهای تیره و تار آسمان آن سرزمین را فراگرفته اند و خورشید حقیقت در پس آن سیاهی، به خیال خود می درخشد و در واقعیت ما تنها افسانه ای از حقیقت شعله ور آن بر سر زبان هاست.

ای افسونگر، به آسمان چه می نگری، خورشید در زمین غروب می کند
سرزمینی که در آن برف می بارد، هر از گاهی شاهد تابیدن آفتاب در اثر زدایش ابرهاست. این ابرها که نقش دیواری میان خورشید و زمین را ایفا می کنند، از خود زمین و از پدیداری خود خورشید برآمده اند و فرایند تولید آن تاریکی در اثر وجود خورشید، امری ناگزیر است. با هویدا شدن خورشید، برف ها آب می گردند و آب ها جاری شده و به زمین برکت می دهند. در سرزمینی که تاریکی بر آن چیره تر باشد، زود باشد که ابرها برای باری دیگر حضور به هم رسانند و توده هایی انبوه از سد را در برابر خورشید برافرازند؛ آنگاه است که آب ها دیگر به برف وفاداری نخواهند بود و یخ می زنند و این یخ زدگی تا بدان پایه است که هتا از نشست برف های آینده بر خود نیز جلوگیری می کنند.

برف ها با این وجود بر یخ ها و هر چیز یخ زده ی دیگر می نشینند، اما به درون آنها نفوذ نمی کنند و اگر رهگزی خیلی ساده پا بر این توده ی یخین برف نشسته بگزارد، پایش بر روی آن خواهد سرید و نقش بر زمین خواهد شد. این داستان اجتماع انسانی است. زمین های گرم استوایی با خورشید از اینرو مانوس ترند.

فقر در ایران؛ شاهنشاه:
اگر در انقلاب سپید رخنه پیدا شود، بچه های شما در خاکروبه بازی خواهند کرد
در ایرانی که فرهنگ و تمدنش داعیه ی انسانیت و اخلاق دارد، ذهنیت ایرانی پذیرفته است که دستی پنهان همیشه این سرزمین را از خشکسالی و دروغ و دشمن در امان نگاه می دارد؛ حال آنکه هم دشمن های بسیاری از درون و برون بر این میهن تاخته اند، آن را تجزیه و اشغال کرد و کشتارهای ملیونی کرده اند و هم سرزمینی که به برکت همان آفتاب دچار خشکسالی شده و به برکت همان آفتاب دچار یخ زدگی و برف گرفتگی، سرزمینی نیست که از دروغ رسته باشد و این واقعیت را بر زبان بیاورد.

از اینرو، ایرانیان به دورویی در رابطه با وجود آفتاب همیشه درخشان و سرزمین یخ زده ی تاریخی خویش روی آورده اند و این واقعیت مسلم را کتمان می کنند.

در این سرزمین، قلب نیز یخ می زنند. مردم تنگدست همچنان فرزندآوری می کنند و فرزندانشان در کودکی مجبور به کار می کردند و چون شمار این بلازدگان در آن سرزمین، در ابعاد چند ملیونی افزایش یافته است، آمار سواستفاده از آنان نیز به میزان ویرانگر و چشمگیری سر به آسمان ساییده است. هستند موجوداتی در آن سرزمین تاریکی که از کودکان بهره کشی جنسی می کنند و از آنها به عنوان دستگیره های آینده ی تولید و قاچاق مواد مخدر و دیگر انواع تبهکاری ها و بزه ها، نهایت بهره کشی را صورت می دهند.

در آن سرزمین، تمدن انسانی به چالش کشیده شده است.

به کودکانی که گل می فروشند، انواع تحقیر و سرکوب را روا می دارند و این برای ایرانیان که هر روزه با فقر زدگی تحمیلی و دیدن چنین وضع تابهنجاری کنار آمده و شرایط برایشان عادی شده و تبدیل به اموری روزمره گشته است، دغدغه ای نیست که آفتاب وار بتواند دل های یخ زده را گرم سازد.


کودک به داروغه ی شهر می گوید آقا می شود ساقه هایش را نخوریم. این سخن دردناکی بود که کودکی که از سوی دست نشانده ی حکومت ناب محمدی او را مجبور به خوردن گل هایی که می فروخت کرده بود، شنیده شد. از این فاجعه بار تر و خاموش تر، این نبود که داروغه ی ستمگر بیمار، از آن اقدام اهریمنانه ی خود فیلم گرفته و آن را برای نمایش همه، در شبکه های اجتماعی قرار داده است، بلکه فاجعه ی اصلی آن بود که این رویداد تلخ مصیب بار، برای هزارمین بار بود که تکرار می شد و همچنان سکوت و خاموشی مردم.

رسولان ویرانی کشور که در قاموس قانون اساسی جمهوری اسلامی، خون صدها هزار ایرانی را به بهانه ی انقلاب و جنگ و مبارزه با ضد انقلاب و گسترش مبانی اسلام محمدی، زندانی و شکنجه و زندانی کرده اند، از این رویدادها به عنوان خودنمایی خویش از برای پاک کردن دستان آلوده ی شان بهره برداری کردند و خروش احتمالی چندی از مردم را بدین روش، در نطفه خفه نمودند.

این ذهنیت بازیچه ی ایرانیست.

۱۳۹۸ خرداد ۸, چهارشنبه

اخلاق دولا دولا و باری که به منزل نرسید

محمد علی نجفی سرکرده ی وزارت آموزش و پرورش رژیم ناب اسلامی
در حال روزه خواری در دفتر آگاهی رژیم در تهران
وزیر آموزش و پرورش رژیم اسلامی، در آن سن خر، مرتکب قتلی اسلامی به سبک گانگستری و لاکچری آمریکایی شد. رسانه های آزاد رژیم هم تا توانستند از صحنه ی دستبوسی از او و روزه خواریش خبر تهیه کردند !!

چه کسی فکرش را می کرد که وزیر آمیزش و پرورش جمهوری اسلامی، که آموزگارانش به نان شب محتاجند و برخی متجاوز جنسی از اب درآمده اند و اخلاق چیره ی بر سازمانش که نونهالان را با خفت و دروغ و سرکوب، خنگ و کودن و دست آموز بارمی آورد، خود مرتکب جنایت شود، آن هم جنایتی که سراغش را از قاتلان و آدمکشان باید گرفت ؟!

به هر روی "محمد علی نجفی" زن دومش را با تفنگ به قتل رساند، به سلامتی آن عروسی که هووی زن اصلی شده بود !!

نوشته ی یکی از دانشجویان پیشین محمد علی نجفی که آن را در
حساب اینستاگرام خود منتشر کرده است
اخلاق در ایران، آن یاوه ای است که گرگ ها در سلاخی گوسپندان مرثیه خوانیش می کنند. زوزه های اسلام ناب محمدی، همیشه با وق وق الله اکبر همراه نیست، بلکه گاهی چون آتشفشان خشم فروخورده و عقده های جنسی و هم زمان به شکل خشونت جسمانی و ضرب و شتم کودکان و نوجوانان در مدرسه ها و گهگهداری به شکل قتل و نقص عضو خود را آشکار می کند. اسلامی که اخلاقش را به درستی نهادینه کرده باشد، اسلامی است که در قرآنش وعده داده است که این کتاب مبین را از هر گزند و عن و ریقی محفوظ می دارد !!

اسلن باید پرسید کلت کمری و تفنگ انفرادی در دست یک وزیر آموزش و پرورش چه می کند ؟ تا بلکه با این پرسش، بر یورش بیدادگرانه ی رسانه های پلشت رژیم اسلامی تف و کثافت کرد که عمری را در سیاه نمایی تمام عیار از آمریکا به خاطر همین روند هفت تیرکشی، بازخواست می کرده اند.

محفل خصوصی و خودمانی روزه خواری در اداره ی آگاهی رژیم در تهران،
با حضور سردار تروریست پاسدار لطفی و محمد علی نجفی وزیر قاتل آمیزش
و پرورش جمهوری اسلامی
زن دوم ؟! مگر می شود مسئول آموزش و پروش اسلامی یک کشور الله زده بود و به وزن خود، به سبک "ممد راسولولا" زن دوم و چندم و صیغه نگرفت ؟!

محمد علی نجفی وزیر آدمکش آمیزش و پرورش جمهوری اسلامی
ثروتمندی که وزارت خوفناک و سرکوبگر آمیزش و پرورش جمهوری اسلامی را سرکردگی می کرد، غافل از مدرسه های کپری و رونق فقر در میان ملیون ها دانش آموز نبود و نمی توانسته از وجود نزدیک به یک ملیون ترک تحصیل کرده در سال بی خبر باشد. او اما به جای پرداخت به این همه تباهی که می بایست دغدغه اش می بود، با نخوتی تمام و با اتکا به هوش سرشار آقای دکتریش، در چنان ناز و نعمتی جفتک می انداخته که رژیمش عمری است کرده ی ناپسند و مردم ستیز خود را به گزاف و به عنوان طاغوت، به شاهنشاهان ایرانساز پهلوی نسبت می دهد.

در ماه رمضان الکزا که اگر از فرط هلاک، جرعه ای آب بنوشی یا خوراکی بر دهان گزاری، گشتاپوهای انقلاب ناب اسلامی با تو آنچنان رفتاری می کنند که گویی دشمنی خونی را به خاک و خون می کشند و هیچ عیبی هم ندارد که هیچ، ثواب اعلا هم دارد، این حرامزاده ی قاتل در دفتر یکی از سرکردگان نیروی سرکوبگر انتظامی رژیم و در برابر دوربین، روزه خواری می کند. گویا این جزو بامبول ها و عنلقت های اسلامی است که فرد قتل روزه ندارد، زیرا در سفر مرگ به سر می برد !!

سردار تروریست پاسدار "لطفی" از سرکردگان نیروی سرکوبگر انتظامی رژیم، در
حال کرنش و دست دادن با وزیر قاتل آموزش و پرورش رژیم
یادم است که به جرم وبلاگ نویسی و تظاهرات، پخش دی وی دی و شب نامه که مرا به انفرادی اطلاعات انداخته بودند، هیچ دریغی از زدن چشم بند و دست بند و پابند نداشتند و در میان مشتی آدمکش و متجاوز و دزد و قاچاقچی و تبهکار دیگر، مرا هم به زنجیر با آنها قتار کرده بودند تا بلکه روحیه ی مرا بشکنند. اما در عین حال، جمهوری اسلامی در وقاحت ویژه ی آخوندی دست بالا را دارد و مزدور چکمه پوشش در نیروی سرکوبگر انتظامی، هم در برابر وزیر قاتلش کرنش می کند و هم با او دست می دهد و خوش و بش می نماید و آب هم از آب تکان نمی خورد !!

اخلاق شما را بردند اینها.


محمد علی نجفی که چون راه دیگری روبرویش گشوده نبود و حسرت ژرفی نسبت به ناتوانیش در فرار به سبک خاوری در خود احساس می کرد، چون مرغ عاقلی که به تله افتاده باشد، صبر یهودی اسلامی ایوب را پیشه کرد و با پای خود، قدوم مبارکش را در آستانه ی دم و دستگاه عدالت پرور آگاهی رژیم اسلامی گزاشت. وی در اوج مظلوم نمایی و با وقاحت ویژه ی آخوندی، در گفتگو با مزدور رسانه ای رژیم، آنچنان خود را به موش مردگی زد که انگار نه انگار به قصد قتل عمد، بر روی همسر خود هفت تیر کشیده است !!

از میان ۱۳ گلوله ای که در خشاب کلت قرار داشته، قاتل نه تنها کلت را مسلح و آماده ی شلیک کرده بود، که ۵ تیر را به سوی همسر دوم خود در همام شلیک می کند که با خطا رفتن سه تیر نخست، عزم آقای وزیر جزم تر می شود تا آن دو تیر دیگر را به هتمن مقتول وارد تن مقتول کند که از قضا، یکی از آنها درست در قلب زن می نشیند.

وزیر قاتل و شهردار پیشین تهران محمد علی نجفی:
تهران را به شهری امن و آرام برای همه ی زنان تبدیل می کنیم !!
این همان وزیر حرامزاده ای است که رژیم اسلامی، پیشتر از او در جایگاه دیگری یعنی شهرداری دزد و بی شرف تهران بزرگ هم بهره برده بود و این همان شهردار پیشین تهران است که روزگاری وعده و وعید سر خرمن می داد که آنچنان شهر را برایتان از اسید پاشان و متجاوزان امن و آسوده کنم که زن ها توی دلشان قنج برود !!

زن دوم وزیر قاتل در حالی در کاخ همسرش به وان لاکچری فرومی رفت که ملیون ها کودک و نوجوان ایرانی، یا از تحصیل بازمانده اند و یا در بدترین و اسفناک ترین شرایط، به به اصطلاح مدرسه می روند. داستان وزیر قاتل اما اینجا پایان می یابد و او که از زرنگ ترین ها بود، امروز در کمال خونسردی چشم به مصلحت اندیشی سرکردگان قوه ی فاسد قضاییه ی جمهوری اسلامی دوخته است. اما من می خواهم که سر این حرامزاده را بالای دار ببینم.

۱۳۹۸ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

بزن بر چپ، بکوب از راست

هر چقدر جامعه ای کمتر قهرمان داشته باشد، جای بهتری برای زندگی کردن است. مملکتی که از نظر سیاسی حساب و کتاب دارد و هر چیزی در جایگاه خود قرار دارد اصلا نیازی به قهرمان ندارد. واژه های قهرمان، ایثار و فداکاری، شجاعت و ... در هنگامه بدبختی و مصیبت کاربرد دارد.


کلماتی از این دست چهل سال است که رفیق گرمابه و گلستان ایرانی هاست. اصلا چهل سال است که "ملت قهرمان ایران" شده اند چرا که روز و شب رنج بی گنج کشیده اند و خود مصیبتی شده اند که فقط گریه کن ندارد.

نگاهی به قهرمانان این چهل سال دل هر آدمی را به درد می آورد. از گانگسترهای حکومتی که در راه آرمانهای نظام دلخواه خود مرده اند اگر بگذریم، کشتگان جنگ بسیار گویای وضعمان است. جوانانی نگونبخت از روستاها و مناطق محروم شهری از خانواده های کم سواد و مذهبی که اگر ابتذال ۵۷ اتفاق نیفتاده بود به جای رفتن روی میدان مین به دانشگاه و دیسکو می رفتند و به جای گوش دادن به عرعرهای انکرالصواتهای حکومتی به موزیک روز. اصلا یکی از نشانگان "فساد حکومت پهلوی" همین بود که شادمانی و دلخوشی را ترویج می کرد. مملکتی که از صفر به جایگاهی محترم رسیده بود و پول و پاسپورتش قاطی میوه ها, البته دیگر نیازی به قهرمان نداشت امّا مشتی بیمار روانی برایش قهرمان می تراشیدند.

گلسرخی در یکی از کرسی شعرهایش سرود: "همیشه یکنفر باید بپاخیزد".

بپاخیزد که چه بشود؟ خودش که سواد درست و حسابی هم نداشت ولی در مهمترین روزنامه کشور کار می کرد. تقریبا همه ادبیات چپ خلاصه می شود در جنگیدن با آرامش و زیبایی، گاهی هم شاعر عنان از کف می داد و رسما آرزوی ویران کردن همه چیز را می کرد.


کشتن گلسرخی توسط حکومت وقت البته بنا به دلیل سیاسی نبود، دلیل امنیتی داشت و مطابق قانون و در دادگاه آزاد و علنی که همه دنیا هم دید محکوم به اعدام شد که اگر طلب بخشش می کرد اعدام نمی شد. این "قهرمان خلق" البته با تمام توان کوشش کرد که کاری کند که اعدام بشود" و حکومت هم که در اوج جنگ با تروریستهای فدایی و مشابهاتش بود در وضعیتی قرار گرفت که اگر کوتاه می آمد به معنی سپر انداختن بود و تسلیم که نتیجه اش جری شدن چریکها بود.

ولی با اینحال، اعدام او به باور من نه اخلاقی بود و نه از نظر سیاسی مفید، بهترین کار بستری کردن قهرمان خلق در تیمارستان بود. به هر حال وقتی با دیوانگان سر و کار داری گاهی کار غیر منطقی هم از تو سر می زند.
آرزوی گلسرخی اما جامه عمل پوشید و به جای یکنفر، هزاران نفر برخاستند که نتیجه اش فاجعه ای شد که دیدیم و می بینیم و رفقای خود این کمونیست پیرو مولا حسین هم از بزرگترین قربانیانش بودند.


خیلی ها شجاعت او را فارغ از ایده هایش می ستایند که به نظرم این هم جای تأمل دارد. به هر حال گلسرخی از تروریستهای القاعده ای که به کابین خلبان رفتند و هواپیما را به برج کوبیدند، دلیرتر نبود.
شجاعتی که در راه آرمانهای ویرانگر پدید آید در مهربانانه ترین حالت از نشانگان جنون است.

ای کاش روزی را در ایران شاهد باشیم که اوج نیاز به قهرمان بازی, نجات دادن طفلی از رودخانه یا گربه ای از نوک شاخه درخت باشد.

فرهاد طباطبایی

۱۳۹۸ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

خواب بیداری

دچار خود کرده شدن، معمولن نه یک موهبت که یک بدبختی است که فردای امروز که به نوبه ی خود امروز دیروز است، گریبان خیلی هامان را گرفته و می گیرد.

"لادن طباطبایی" بازیگر تلوزیون و سینمای آخوندی در فیلم "خواب و بیدار"؛
به حالت گرفته شده از سوی او یعنی فرو کردن آنتن بی سیم در دهان دقت کنید؛ این ژست،
ویژه ی فیلم های جنسی است
خواب بیداری، اصطلاحی است ایرانی که از روزگار پسا دانش فراگیر در سطح شعور عوام کالانعام، به فراموشی محسوس و عمدی سپرده شده است تا بلکه بدین روش بتوان روی گنده کاری های برخی از گزشتگان سرپوش گزاشت؛ اما من آمده ام تا ناز بنیاد کنم و این دیگ عن را برای ذهنیت ایرانی درگیر خرافات و چرندیات، هم بزنم تا بوی گندش بالا بیاید !!

در روزگارانی نه چندان دور یعنی تا همین چند دهه پیش که نه اینترنت و ماهواره ای بود و نه تلوزیون به این گستردگی رسیده بود و باور مردم به قدرت فراطبیعی رادیو گازوییلی معطوف می شد و البته از تلفن درست و درمانی هم خبری نبود، مردان خانواده هایی وجود داشتند که می باید برای کسب و کار راهی دیگر شهرها می شدند و در این رهگزر، زنان خویش را به وادی تنهایی می سپردند. اما بر برخی از این مردان، رویدادهایی رفته است که از آن به عنوان خواب بیداری یاد می شود.

زنان دچار خواب بیداری می شدند و این را با مردان و خانواده ی خویش در میان می گزاشتند و از آن به عنوان "معجزه" یاد می کردند.

لادن طباطبایی پس از انباشت پول از سفره ی انقلابی سینما و تلوزیون رژیم و زندگی در
لس انجلس که در تلوزیون من و تو با کشف حجاب، بهانه ی فرار خود از کشور زیر ستم
ولایت فقیه را بیماری اوتیسم فرزندش عنوان کرد !!
داستان از این قرار بود که در نبود شوهر، زن تنها کافی بود که خواب همسر خود را ببیند و در آن خلوت خواب، با شوی خود همبستر شود تا شکمش در اثر این همبستری برآید و او صاحب فرزند شود !! این روش هر چند امروزه مایه ی خنده و مورد انگشت اتهام خیانت قرار گرفتن می شود، اما دیروزها مایه ی معجزه بازی هایی بود که آخوند محله و ده از برکت آن به نان و نوا می رسید و برای آن توجیهات مقدسه ی کثافته ی اسلامی می تراشید که مسلن هزرط مریم باکره یا همان مادر جنده ی ایسای ناسری نیز، به حکم "هدا" آبستن شده بود و از این رهگزر، چرا که نه که زنی مومنه نیز در غیبت شوهر، به خواست همان خدای کزایی باردار شود و فرزند بیاورد !!

مشکل اساسی در این رویداد تاریخی آنست که تا احمقی نباشد، مفلسی هم درنمی ماند و تا توده های نادان و ساده لوح را به ویروس دین و اسلام مبتلا نکنی، نمی توانی از باور و عقیده ی شان بهره کشی کنی که معتقد شوند باردار شدن زن در نبود شوهر، نه یک خیانت و فحشا، که یک معجزه ی نجات بخش الهی است !!

حالت انگشت در دهان، یک حالت تحریک کننده و شهوانی است که در فیلم های جنسی از آن بسیار استفاده می شود:






اکنون با این نمونه، به این نیز بیندیشیم که مردم دین زده و دین باره نسبت به چه چیزها آبستن شده اند، آن هم در غیبت وعده ها و واقعیت های موجود ؟ تا چه حد و به چه چیزها آبستمان کرده اند که خودمان هم بی خبریم و تنها هنگامی سر از تخم وهم برمی آوریم و در کار انجام شده قرار می گیریم که دیگر کار از کار گزشته و خمینی های حرامزاده ظهور کرده اند و حکومت تشکیل داده اند و خائنان به کشور و ملت، همچون "یاغی جنگل" و "مصدق دله السلطنه" را عین قهرمان جا زده اند و سال ها هم به این قهرمانان پوشالی دل بسته اند و اسناد خیانت را تا توانسته اند زیر خاک کرده اند و تا توانسته اند روشنفکران و روشنگران را کشتار نموده اند.

به این بیندیشیم که از چه خواب های آشفته ای برایمان خیال های شوم کرده اند و دروازه های تمدنی که در افقی زودرس در انتظار همتمان بودند را ویران کرده و به جای صنعت و تولید غیر نفتی و صادرات و تبدیل شدن به کره ی جنوبی باختر آسیا، تبدیل به فاضلاب الله زده ی شیعه ای شده ایم که زنانمان را برای زائران و متحاوزان عرب، آن لاشه استخوان مردار عرب موسوم به "عمام رضا"، به فحشا کشانده اند، حال آنکه خود به روسپی خانه ی "شهر نو" ایراد می گرفتند !!



به این بیندیشیم که چرا به جای ایجاد ذهنیت پرسش برانگیز در ذهنیت ایرانیمان، "ایمان تعبدی" و "تقلید از مجتهد و فقیه" دین فروش را برایمان تجویز کردند و ما برای هزاران سال بع بع کنان بله گفتیم و پشت سر آخوند روضه خواندیم و عر زدیم و هر مزخرفی که گفت و می گوید را می پذیریم. به این بیندیشیم که چرا استفراغ آخوند انگل مفت خواره را سر کشیده و می کشیم و همان استفراغ را روی یکدیگر هم بالا می آوریم و در گنجایش ذهنیت کودکانمان هم می ریزیم.

روزی که آخوند دیو سیرت را از ریشه از سرزمین آباد و یغما شده ی ایران درآوریم و گورهای عمامان عرب و عمام زادگان تازنده ی به ایران را با خاک یکسان کنیم و گورکاخ خمینی حرامزاده را به خلای همگانی تبدیل کنیم، روزی است که ملت ایران به خودآگاهی رسیده است که چیزی به عنوان خواب بیداری وجود ندارد و اگر کسی این بار آبستن شد، هم بیشعور است و هم خائن، زیرا او که می داند و نمی کند، نادان نیست، تبهکار است.

۱۳۹۸ فروردین ۱۴, چهارشنبه

بیراهه ی تردید

دل های به درد آمده از غم این عشق، دل هایی که بودن و نبودشان مهم نبوده و نیست، دل های آزرده و روان های خسته و پریش، این قصه ی آرمانی را روایت می کنند، نه نمایندگی.


سیاهی لشگران به گوش اربابان خود به رقص می آیند و به کردار اربابان خود می روند، سیاهی لشگرانی که رفتارشان برخاسته از اخلاقی است که قدرت ها و از راه حکومت سیاسی و غیر سیاسی، بر مردم خود تحمیل می کنند. اقداماتی که گروهی اندک، اما قدرتمند بر هازمانی روا می دارند، درست به مانند درماندگی ملت چهل ساله ی انقلاب زده ی اسلامی به خاطر دشمنیش با آمریکا، که تنها با اشغالگری ساده ی رایزنی آمریکا در تهران آغاز شد و هنوز ملیون ها ایرانی از آن رنج می برند، هر چند هیچ یک از آحاد مردم در آن نقش نداشته اند، اما رفتار آنها بر کردار آن گروه اندک استوار است.

جان های پرپر شده ای که تنها شهادتشان است که آنها را از رویه ای گله وار خلاص می کند، جان های پر امیدی که برای پاسداری و دفاع از آرمان های انسانی یک ملت ایستادند، آن جان ها و همه ی عاشقان سرکوب شده ی این مردم فقط هستند که می توانند نفرین کنند.


نفرینی از سر درد و حسرت که هتا در اوج ویرانی هم مایه ی برکت و رحمتی در دراز مدت خواهد بود و نفسی تازه به یک بی تفاوتی همگانی می دمند.

مرگ های آسان برای جان های ارزان، مرگ های ناگهانی که چون خشمی بر مردم ظاهر می شوند، تنها برای آنست که ما را به اندیشه از روزمرگی وادارند. اینکه هتا کار کردن و تلاش، بی هدف و بی انگیزه ی والا، سرفن یک بردگی و ول معطلی تعبیر می شود تا همه را زنهار داده باشد که آنچه که هتا در تلاش خود به دست می آورید، رهاوردی تکراری از دستاورد دیگران است و نمی بایست مایه ی نخوت، که می بایست مایه ی روشن اندیشی شوند.

این همه غفلت در پرتو میل به وهم، زندگی در سایه و پذیرش حکومتی ستمگر و ظلمانی و هم زمان، بازیچه شدن در دستان توطئه گران حکومتگر و حکومت ساز جهانی، بخشودنی نبوده و مشمول نفرین می شوند.


نوروز لقلقه ی تمدنی و فرهنگی بازمانده از یک استوره ی باشکوه که مرزبندی مشخصی میان پاکی و پلیدی است، به جدال خود با تاریکی بر سر گرفتن جان انسان ها در افغانستان الله زده ی اشغال شده ادامه می دهد. تاریکی، نغمه های شوم بی خردی را با نواهایی خام کننده و شیرین، به گوش هر رهگزری می خواند تا طغیان و سرکشی علیه استبداد مخملی و خود دوست انداز را در نطفه خفه کند. تلاش برای آزادی، به بهای جان، تلاش برای آگاهی و رهایی از اندیشگان گله ای، تلاشی برای فرار از نفرین است.

آنها که هنوز تفاوت آنچه که می کنند، با آنچه که هستند را درک نکرده اند، همان هایی هستند که تفاوت میان چپ و راست سیاسی و غیر سیاسی حاکم بر زندگی خود را هم درک نمی کنند و نمی توانند میان عن و گه تمیز قائل شوند.

آنچه که می پنداریم را حقیقت و آنچه که می گویند را واقعیت درست تفسیر می کنیم. در دانش نسبت به خود و زندگیمان، تاریخ را به دست فراموشی و غفلت سپرده ایم تا در بازی دیگران به نقش سیاهی لشگر، پا بر جا بمانیم و بدان افتخار هم کرده باشیم. نقش هایی که پیش از هر چیز، سرفن بودنشان مهم است، نه فرجامشان، چه نیک و چه بد. نبردی میان انسان ها نیست، نبرد میان دو قبیله ی بزرگ شیطانی و شیطان صفت است که از روییدگان بهره می کشند، بهره می برند و ویرانی بر جای می گزارند.


نقش میان تو و من در چیست ؟
مردم ایران، بنیان فرهنگ خود را به دست فراموشی سپرده اند. غفلتی عظیم که جبران کردنش جز به یک همت ملی و همگانی ممکن نیست. این فرهنگ، از زایش خود ناتوان شده و در بستر یک شبیخون دیرپای فرهنگی، دستمایه ی تجاوز فرهنگ و فرهنگ هایی قوی تر قرار گرفته است که همه ی بارقه های توانمندی ما را با خود به همراه دارد و با داشتن عناصر برتر دیگری، برتری جویی خود را بر ما روا می دارد.

نخست باید این ملت را دچار توفانی سهمگین می کردند تا خطوط دفاعی و اندیشه ی مقتدر حاکم بر روان جمعی آنها را با یک ضربه ی سنگین، شکسته و سپس به تدریج آن را خرد کرده و در نهایت تحلیل برده و نابود سازند.

این مهم، نخستین بار با یورشی نظامی، عقیدتی، سیاسی، فرهنگی و دینی آغاز گشت و اسلام با زور شمشیر بر ایرانیان تحمیل گشت. نقطه ی ضعف ما نیز، دست ساخته بودن اسلام عربی از سوی یک نخبه ی ایرانی به نام "سلمان پارسی" بود که دین عربی را از بسیاری جهات و از ریشه، با فرهنگ دینی و دین من درآوردی زرتشتی حاکم بر کشور، همسان سازی و از اینرو، فرایند یکسان سازی ایران با دین متجاوز و نوین عربی، آغاز گشت.


زان پس بود که پارسی گویی هم مشکل و غیر قانونی شد و تا به امروز، استفاده از واژگان پارسی ننگ و عار است. به در و دیوار شهر که نگاه می کنی، سراسر شوق و اشتیاق ایرانیان بی هویت را می بینی که هزاران نام انیرانی را از عرب و غیر عرب وام گرفته اند و بر سر مغازه ها آویخته اند. در گویش مردمان، OK گویی، مد روزی استوار شده و شبیخون فرهنگی از راه شبکه های اجتماعی، پیام رسانی و نامه را به دایرکت منحرف کرده است.

در فرهنگ ایرانی و پارسی، آنجا که دیگر نتوانسته اند واژگانی را حذف نمایند، آنها را دچار استحاله کرده اند. استحاله هایی از سنخ بار منفی دادن به واژگان مثبت. مردم فحش خود را با "گه" پارسی به کار می برند و به هنگام مودب شدن، "مدفوع" عربی استعمال می کنند !!


زرنگی در میهن ما دیگر معنای نژاده ی خود را از دست داده و تبدیل به معنایی برخاسته از مفاهیم روزمره و همه گیر پردازی شده است که شامل بیشتر خوردن و بهتر پوشیدن و بیشتر داشتن، یعنی حرص و طمع؛ و دریغ کردن و در عین حال ضربه زدن به دیگران، ایجاد رقابت بر سر قطحی مصنوعی هر چیز، شده است. زرنگی در ادبیات ایرانی، به دزدی و اجحاف و تحقیر و از زیر کار دررفتن و فرار معنی شده است. به دیگر سخن، آنجا که نمی توان واژه ای پارسی را حذف کرد، می بایست معنا و مفهوم آن را استحاله نمود.

نوروز که تنها از آن جشنی صوری باقی مانده است، از پس این توطئه می بایست با زرزر قرآنی "حول حالنا" دچار تحریف و استحاله گردد و سال پارسی باید با مهوریت فرار یک پاپتی زن باره ی تازی از مکه به مدینه تعریف شود و این، تاریخ این امة است !!



نگو باید برید از عشق، نه می تونی نه می تونم...

۱۳۹۸ فروردین ۹, جمعه

انسانیت چیست ؟

 انسان ها با داشتن ۲۳ جفت کروموزوم، دارای ویژگی ها وصفات مشترک و گاه متفاوتی هستند که به عنوان "درون ریخت" (Genotype) شناخته می شوند؛ بروز و آشکار شدن رمزهای ژنتیکی نهفته در ژنوم (مجموعه ی کل ۴۶ شاخه ی ژنتیکی در هر یاخته)، به عنوان "برون ریخت" (Phenotype) شناخته می شود که در بروز صفات دومیه ی جنسی نیز موثرند.


انسانیت، تعریفی زیستی و فرازیستی دارد. هنگامی که از گونه ی انسان به عنوان جانداری زیستی سخن می گوییم، مجموعه ای از این عوامل و عناصر را مد نظر داریم.

اما انسانیت بیش از وجودی مادی بر جهان اثر دارد. تاثیر پذیری و تاثیر گزاری انسان ها بر خود و پیرامون خود، شامل اندیشه هایی می شود که از ذهنیت او بیرون آمده اند و مغز انسان که دستگاه رایانه ی مرکزی پردازش داده ها را بر عهده دارد، تصمیم گیری خود را در دو بنیان ساختار ژنتیکی و نیز آموزش و تربیت بیرونی انجام می دهد و در چارچوبی به عنوان "میل به سود و دوری از زیان"، به دنبال سودجویی هر چه بیشتر و زیان هر چه کمتر است. این اصل، در همه ی جانداران دیگر و در تک یاخته ها نیز دیده می شود.

اما انسانیت، بدون تعریفی مشخص، یک موجود زیستی بیشتر نیست که هوش ذاتی او که در ژن هایش سرشته شده است، می تواند او را به هر رفتاری وادارد. از اینرو، تعریف هایی که از انسانیت داده می شوند، یا بر اساس گزشته و بررسی پیشینه  و تاریخ رفتارهای انسانی استوار است، یا تعریفی فرای آنچه که بوده و کرده داده می شود که به عنوان خودسازی فردی و در نتیجه ی ایجاد رفتار جمعی شناخته می شود، رفتاری جمعی که با رویکرد فردی همه ی یا بیشتر غالب افراد یک هازمان همراه است و از آن برخاسته باشد.


از اینرو، می توان گزشته ی انسان را هر چه که بوده، از نو بازتعریف کرد و شخصیتی دیگر به او داد.

اگر انسان ها تا دیروز برای خورد و خوراک و بقای خود، شکار می کردند، اکنون می توانند با پرداخت پول، در چارچوبی که آن را تمدن می خوانیم، به خوراک دست بیابند و نیازی به شکار نداشته باشند؛ هر چند فرایند شکار هرگز از میان نمی رود، اما از چارچوبی همگانی و فراگیر، به تخصصی بی نیاز به همه تبدیل شده است که با گسترش فناوری، نه روحیه  و نیاز به شکار از بین رفته، بلکه به چیزی تبدیل می شود که آن را متمدن شدن در قالب صنعتی شدن می شناسیم. فرایند شکار همگانی، به فرایندی ویژه ی افرادی خاص تبدیل شد و سپس با پیشرفت صنعتی، به صنعت گوشت و تولید دام و... رسید.

پس انسانیت در بخشی، می تواند از راه پیشرفت صنعتی یا به اصطلاح هر چه بیشتر متمدن شدن به واسطه ی ابزار دقیق تر و کارآمدتر، بازتعریف شود.

به ایرانی ها که روزگاری عادات و رفتارهای گوناگون داشته اند و امروزه بخشی از آن عادات را به عنوان مراسم و سنن نگاه داشته اند و بخشی را به دست فراموشی سپرده اند، نگاه کنید. جامعه ی متمدن، جامعه ای است که تمدن آن از دیرباز تاکنون، به خاطر آنچه که سطح بالای کیفیت تمدنی او بوده است و در گزشته بوده وکم و بیش با امروز همسنگ و هم خوان باشد، بتواند آن بار تمدنی را در جهان امروز نیز به دست دهد و افزون بر آن، این جامعه متمدن نخواهد بود اگر با رویکردهای نوین فناوری و بقای جمعی انسانی امروز، همسو نباشد. از اینرو، هیچ گاه جنگ از میان نرفته، اما انسان ها همیشه به دنبال صلح و آزادی بوده اند !!


روان انسان ها را می تواند با دگرش در ذهنیت آنها دگرگون کرد. امروزه در آفریقا، مردمی که هتا در سال یک کف دست برنج هم نمی خورند را تصور کنید که نیازشان به غذا، فرسنگ ها با لذتی که ما از خوراک هر روزه می بریم، فاصله دارد. مسئله ی خوراک برای گرسنگان در آفریقا، مسئله ی زنده ماندن و بقاست. از اینرو، می توان به آنها خوراک داد، اما لذت نه و از این راه می توان لذت آنها از خوردن خوراک هر چه بیشتر را نیز تعریف کرد و عادت غذایی آنها را دگرگون نمود. یعنی با استفاده از موقعیت گرسنگی فراوانی که در میان جمعیت انبوهی از انسان ها وجود دارد، می توان به آنها چیزی را تجویز کرد که تاکنون در گزشته ی آنان پیشینگی و دیرینگی ندارد و این کاری است که دقیقن در آفریقا در حال انجام است و مردم گرسنه حاضرند خوراک مرتب و روزانه دریافت کنند، هر چند آن خوراک به جای گوشت و برنج و نان، حشراتی همچون سوسک باشد.

دگرگون کردن شرایط ذهنی، نیاز به تاثیر پذیری از سوی افراد یک جامعه ی ضعیف دارد تا اثر گزاری سیاست های برخاسته از قدرتی که می خواهد بر روی آنها اثر بگزارد، در سویی دیگر، ذهنیت آنان را باز شکل دهد.

مقاومت مردمی در این شرایط، در برابر این دگرگونی یا بهتر است بگویم استحاله ی فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، مذهبی و هتا عادات و خوراک و رسوم و سنن آنها، مقاومتی از موضع ضعف خواهد بود که به آسانی قابل در هم شکستن است. کافیست اندک مقاومت در برابر دگرش در هازمان را با برانگیختن خود مردم نیازمند علیه مقاومت صورت گرفته، به چالش بکشید تا خود آن هازمان علیه محافظه کاران و سنت گرایان خود بشورد.


این جریانی است که در هر سطح تمدنی و در هر جامعه ای قابل اجراست. هازمانی که خود را به عنوان کشور و تمدنی چند هزار ساله می شناسد و این تعریف را برای خود و دیگران فرض دانسته است و به آن افتخار می کند و به گسترش آن همت می ورزند، چنین جامعه ای به خوبی دریافته است که بهترین مقاومت در برابر سیل استحاله و شبیخون های فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، نظامی و ...، یورش به عنصر استحاله گر بیرونی است که می تواند طیفی از متفاوت ها و دوستان تا متضادها و دشمنان را شامل شود.

برای نمونه، ترکیه کشوری فاشیستی است که اندک تفاوت ها با فرهنگ هایی که بیشترین شباهت ها با آنها را دارد را هم تحمل نمی کند و به زبان هزار پاره ی من درآوردی خود می چسبد و ملیاردها دلار در سراسر جهان هزینه می کند تا فرهنگ خود که دو بن مایه ی اصلی ترکی و اسلامی دارد را در قالب مسجدهایی به سبک کلیسای اشغال شده ی ایاسوفیه در استانبول بنا کند تا به ترویج اسلام از راه زبان ترکی بپردازند. وضعیت چنین متعصبانی با دشمنان خود یعنی کردها، نمی تواند چیزی به جز کشت و کشتار باشد.

در دیگر سو، ایران کشوری همه پذیر است که فرهنگ های گوناگونی را می توان در آن یافت که با حفظ قومیت های خود، به زبان های محلی خود نیز گویش می کنند. ایران بر خلاف ترکیه، مردمی بیگانه پرست دارد و همیشه مرغ همسایه برای ایرانیان غاز بوده است. افتخار ایرانیان به دگرباشی، در میان همه ی طبقات جامعه رسوخ کرده و نهادینه شده است و از اینرو مردم دست و پا می شکنند که یا خود به جایگاه هایی همچون "دکتر" و "مهندس" و "استاد" و "ثروتمند" دست یابند، یا از راه چسباندن خود به چنین افرادی، چه از راه ازدواج و خویشاوندی و چه از راه دوستی و همکاری و هتا در سطح بالاتر، افتخار ملی و پیشکسوت کزایی فلان، برای خود تشخص اجتماعی بیافرینند.


انسانیت تعریف مشخصی ندارد و می تواند هر آینه دگرگون و بازتعریف شود و این دانشی است که قدرت های برتر علیه مردم و ملت های ضعیف به کار برده و می برند و هتا خود رژیم های چیره بر هر کشوری، به ویژه از این روش بهره برداری می کنند تا اراده و اندیشه و ذهنیت مردم را با سیاست های خود همسو سازند و از این راه برای خود مشروعیت و مقبولیت به دست آورند. رژیمی که مردم رفتار می کند، رژیمی ریاکارتر و فریبکارتر می تواند باشد، تا آن رژیمی که به سود مردم خود رفتار می کند، اما خویی مستبدانه دارد. انسان ها عاشق دروغ و فریبند.

۱۳۹۸ فروردین ۲, جمعه

اقوام وحشی و بدوی در ایران

فدرالیسم نه تنها یعنی تجزیه ی ایران، که یعنی مرگ انسانیت در بازماندگان ایران و جنگ های خانمان سوز و تمام نشدنی در کشورک های تکه پاره شده ی نوپا. کابوس شومی که هرگز تعبیر نخواهد شد

اقوام وحشی و بدوی در ایران
ایران آریایی الله زده، چند هزار سال تمدن ندارد، بلکه در چند هزار سال پیش دارای تمدن بوده است. این واقعیت تلخی است که البته نمی تواند دستاویز هیچ یک از کشورهای بدوی همسایه نیز گردد که خود دارای بدوی ترین و وحشی ترین رژیم ها می باشند.

اقوام وحشی در ایران در حال خرابکاری و ایجاد آشوبگری
بر سر خط مرزی دو شهر 
اگر امروزه بارقه هایی از تمدن را در کشور خود شاهدیم و فرهنگ و موسیقی و اخلاق و قانونی هرچند شکسته بسته وجود دارد، تنها به خاطر پادشاهی ایرانساز پهلوی است که سنگ بنای ایران نوین را ریختند و در برافراشتن آرمان شهر ایران متمدن آینده، خون دل ها خوردند تا ملت ما از مردمی که تراخم و خرافات دینی و وهم و افکار و احساسات قی آلود سرتاسر زندگیشان را تا پایان دوران شوم قجر القجوری گرفته بود، به مردمی تبدیل کنند که در اندیشه ی آزادی و آبادانی و حقوق خود باشند. پهلوی می کوشید تا ایرانیان را به دروازه ی تمدن بزرگ برساند که آذرخشی الهی بر پیکره ی ایران نواخت و همه ی آنچه که رشته شده بود را پنبه کرد.

امروزه ایرانیان در ظاهر متمدنند و این تمدن و شهری گری بستگی به خیلی چیزها دارد. از آن جمله، یکی ملی گرایی و انسان دوستی و حقوق بشر و کرامت اخلاق و شرافت انسانی است.

در خبرها آمده است که اقوامی وحشی در ایران که در دو شهر دزفول و اندیمشک یافت شده اند، بر سر آنکه تابلوی کزایی شهدای حرم رژیم در کجای جاده و در دامنه ی کدام یک از دهات مذکور باشد، همچون گله ی گرگ ها به جان یکدیگر افتاده اند و به ساختمان های حکومتی از جمله فرمانداری دزفول یورش آورده و آنجا را به آتش کشیده اند.

اقوام وحشی در ایران که به خاطر مسائل بسیار ناچیز و احمقانه از جمله تعیین
حدود شهری، به جان یکدیگر افتاده و همدیگر را مورد ضرب و شتم و کشتار
قرار می دهند، دغدغه ای به عنوان آزادی و حقوق بشر ندارند و اساسن این
موارد را نمی فهمند
این اقدام نشان می دهد که ایرانیان نیز می توانند به اندازه ی مدعیان حقوق بشر و دمکراسی و سکولاریسم در فرانسه، خوی توحش خود را همچنان نگاه داشته باشند.

ضمن آنکه هر گونه اقدام خشونت آمیزی را علیه هر کس و به هر بهانه ای محکوم می نمایم، به این نیز می اندیشم که موجودات بدوی ایی که بر سر خط مرزی میان دو دله دهات اندیمشک و دزفول که همگی نیز از یک ملیت و یک تبار و یک زبان و هتا یک دین کزایی هستند، می توانند اینگونه با توحش و بربریت دست به آشوب زده و خون یکدیگر را بریزند، پس چه خواهد شد آنگاه که این مردم مسلح نیز شوند و گروهک های تروریستی ایی همچون مجاهدین خائن خلق، بتوانند در این کشور برای بار دیگر عرض اندام کرده و تروریست های خاموش خود موسوم به "کانون های شورشی" را به میان این امة وحشی بفرستند !!

باید به این مورد نیز به خوبی تامل کرد که در جریان به اصطلاح مبارزات آزادی خواهانه علیه رژیم، بیشترین موجی که در این چند سال ایجاد شده است، موج تجزیه طلبی و قوم گرایی و نژاد پرستی و برافروختن اختلافات دیرینه ی مذهبی میان سلفی ها و رافضی ها بوده است و لازمه ی براندازی رژیم ولایت فقیه، سرکوبی و حذف کامل این انگل های تجزیه طلب و قومگرا و هر فرد و سازمان و نهادی است که به بهانه های مذهبی و دینی، در حالت مخالفت با رژیم می باشد.

اقوام وحشی در ایران، با خوی قومیت گرایی و چون جانورانی که قلمروی خود را نشانه
گزاری می کنند، با سوزاندن تابلو در محل نصب مورد اختلاف، اوج فهم و شعور سیاسی
و دمکراتیک خود را به نمایش می گزارند
من به عنوان برانداز جمهوری اسلامی، خود را وابسته به هیچ فرقه و دسته و قومیتی نمی دانم. تنها یک ایرانی میهن پرست و خداناباور هستم و از هر جریان تجزیه طلبانه و نوکر راست و چپ و عربی و غربی و اسلامی و غیر اسلامی، اعلام بیزاری می کنم.

جمهوری اسلامی خود در بستر جنین ناآرامی هایی شکل گرفته و توانسته است وحشی ترین وحشیانی که خود او را به قدرت رسانده اند، سرکوب کرده و آنها را به تپاله هایی اشرف نشین و لیبرتی نشین و آلبانی نشین تبدیل سازد.

ملیاردها دلار هزینه های سرسام آور اسراییل و انگل ستان، آمریکا و عرعربستان، تنها بر ایجاد فشار بر ایجاد و افزایش گسل های قومی و مذهبی است. امنیت ملی ما در خطر قطعی قرار دارد و باز تکرار می کنم که لازمه ی براندازی جمهوری اسلامی، جدا کردن سره از ناسره و جدا کردن مبارز سیاسی از تجزیه طلب و هر جرثومه ای است که درد و ورم دین و مذهب خود را دارد.

اقوام وحشی موجوداتی هستند که کوچک ترین درکی نسبت به حقوق شهروندی و
روش های مبارزه ی مسالمت آمیز ندارند و رژیم اسلامی آنها را اینگونه پرورانده
تا برای ادعا خود، مستقیمن دست به خشونت بزنند. این رفتار، دستاور حکومت
استبدادی جمهوری اسلامی است
ما یک جمهوری اسلامی برای براندازی داریم و دیگر نیازی به قوز بالا قوز و تپاله گه های وامانده ی بازمانده از مارکس و مصدق نداریم. هنگامه ی آنست که ایرانیان میهن پرست، خط و خطوط سیاسی خود با جریان های ایرانستیز چپ و ارازل و اوباش بدوی ایی که نامشان رفت را یک بار و برای همیشه مشخص و برجسته سازند تا دیگر کثافاتی همچون "زینب جلالیان" و "رامین حسین پناهی" تجزیه طلب و تروریست پانکرد کومله ای را با "نداها" و "محمد مختاری ها" و "زینالی ها" در یک سوی قرار ندهند.

زیرا من نه بازیچه ی دست ولایت فقیه خواهم شد و نه فریب حرامزادگان هفت خط چپ خلقی مجاهدین خائن را خواهم خورد که این توحش و بربریت را به پای تظاهرات براندازانه و بدتر از آن، به تعبیر این جرثومه های کثافت، آن را "قیام مردم قهرمان و غیور دزفول" بنامم !!

گروهک تروریستی مجاهدین خائن خلق، مبارزه را سرفن از راه خشونت آمیز دنبال می کنند

گروهک تروریستی مجاهدین خائن خلق، با رویکردی خشونت بار و غیر دمکراتیک،
به دنبال رسیدن به قدرت و سرنگونی آن روی دیگر سکه ی خودشان هستند. یکی از
دیگری وحشی تر و خشونت ورزتر

این یک بررسی میدانی و کاربردی در رد فدرالیسم از هر نوعش بود

۱۳۹۷ اسفند ۴, شنبه

حاجی آقا و پالان آخوندی بر گرده ی امة آریایی الله زده

تا موقعی که مردم سر بر گریبان وحشت آن دنیا و شکیات و سهویات نباشند، درین دنیا مطیع و منقاد نخواهند ماند.

حاجی آقا اثر ماندگار صادق هدایت 
اگر ما مردم را از عقوبت آن دنیا نترسانیم و درین دنیا از سرنیزه و مشت و توسری نترسانیم، فردا کلاه ما پس معرکه است. مردم باید گشنه و محتاج و بی سواد و خرافی بمانند تا مطیع ما باشند. اگر بچه ی فلان عطار درس خواند، فردا به جمله های من ایراد می گیره و حرفهایی می زنه که من و شما نمی فهمیم.

این همه جنگ و کشتار در اروپا درگرفته بیخود نیست. برای اینه که مردم چشم و گوششان واز شده، حق خودشان را می خواهند. در این صورت ما باید مانع پیشرفت مردم اینجا بشیم، تا دنیا به کام ما بگرده، و گرنه سپور سر گزر خواهیم شد. خوشبختانه در اینجا زمینه برای ما مساعده. وظیفه ی ماست که مردم را احمق نگه داریم تا سر بگریبان خودشان باشند و تو سر هم بزنند.

باید شعائر مذهبی را تقویت کرد. اشتباه نکنید !! ما نمی خواهیم که شما بروید و نماز و روزه ی مردم را درست بکنید؛ بر عکس، ما می خواهیم که به اسم مذهب، آداب و رسوم قدیم را رواج بدیم. ما به اشخاص متعصب سینه زن و شاخ حسینی و خوش باور احتیاج داریم نه دیندار مسلمان !! باید کاری کرد که برزگر و دهقان خودش را محتاج من و شما بدونه و شکرگزار باشه. برای اینکه ما به مقصود برسیم، باید او ناخوش و گشنه و بی سواد و کر و کور بمونه و حق خودش را از ما گدایی بکنه.

صاف و پوست کنده به شما خاطر نشان می کنم که فقط به وسیله ی شیوع خرافات و تولید بلوا به اسم مذهب، می توانیم جلوی این جنبش های تازه را بگیریم. بی دینی زمان رضا شاه را تقبیح بکنید، چادر نماز و چادر سیاه و عمامه را بین مردم تشویق و در صورت لزوم توزیع بکنید. عوض شدن جامعه یعنی مرگ ما وامثال ما. پس وظیفه ی شما رواج قمه زن، سینه زن، جن گیری، روضه خوانی، افتتاح تکیه و حسینیه، تشویق آخوند و ... است.

باید همیشه این ملت را به قهقرا برگردانید و متوجه عادات و رسوم دو سه هزار سال پیش کرد. سیاست اینطور اقتضا می کنه. آسوده باشید، یکی ازین ملت باهوش از خودش نمی پرسه که چرا جاهای دیگر دنیا همین کار را نکردند !!

این سرزمین، مردمش همه وافوری، تراخمی، از خود راضی، قضا و قدری، مرده پرست، مزور، متملق و جاسوس و شاخ حسینی و... هستند. ما در چاهک دنیا داریم زندگی می کنیم و مثل کرم در فقر و ناخوشی و کثافت می لولیم و به ننگین ترین طرزی در قید حیاتیم و مضحک آنجاست که تصور می کنیم بهترین زندگی را داریم !! آیا قشون ما قشونه، مالیه ی ما مالیه است، معارفمان معارفه و یا عدلیه و چیزهای دیگرمان مثل جاهای دیگره ؟ این مردمی که به این آسانی سال هاست همان گول ها را مرتب می خورند، مضحک اینجاست که خودشان را باهوش ترین مردم دنیا هم می دانند !!

این هم یک جور تبلیغ سیاسی است برای اینکه ما را به همین حال نگه دارند. کدام شاهکاری داشتیم ؟ یک دکمه، یک سوزن را نمی توانیم بسازیم، اما همه ی مشروبات فرنگی را سر سه روز درست کردیم. ما تقلب و دزدی را با هوش اشتباه می گیریم. کدام صنعت، کدام علم ؟...

به قلم "صادق هدایت"

روز ملی آخوند کشان

۱۳۹۷ بهمن ۳, چهارشنبه

افسران ما: کسروی از ذهنیت پلشت و زبون ایرانی می گوید

ایرانیان نژاد بدی نیستند. ایرانیان یکی از نژادهای مهم جهان می باشند. امروز، این مردم بسیار آلوده و بی آبرو هستند. راستش را بگویم، مایه ی سرافکندگی هستند. خودمان بنشینیم و داوری کنیم: "این پستی ها و این زشتی ها چشم پوشیدنی نیست".


از داستان سوم شهریورسخن راندم و زشت کاری های افسران و وزیران را درباره ی این توده و مملکت گفتم. حال می باید به دیگران نگریست که چه کردند. در چنان هنگامی، ملایان چه کردند، روزنامه نویسان چه کردند، روستاییان چه کردند، ایل ها چه کردند، می بایست یکایک از دیده گزرانید و کارهایشان را به یاد آورد.

من چون سخنم از افسران می بود، تنها گریختن آنها را گفتم، ولی آیا استاندارها و فرماندارها و فرنشین شهربانی ها و کلانتری ها نگریختند ؟! آیا سران اداره ها نگریختند ؟! آیا روستاییان به راه آهن تبریز و تهران نریختند و آهن ها و تیرهای آنها را نکندند ؟! آیا ایل ها بر سر راه ها آمده، دست به راهزنی و دزدی باز نکردند ؟! آیا ملایان فرصت یافته، به کینه ی سال های گزشته به زبان درازی ها و بدگویی ها برنخاستند ؟! آیا کشاورزان از گشادن راه کربلا به شادمانی برخاسته، در چنان هنگام گرفتاری بیست و یک هزار تن به تهران نریختند و با گرفتن گزرنامه، به عراق نشتافتند ؟! آیا روزنامه ها نبودند که تا دیروز ستایش از "رضا شاه" و از شاهپورها و شاهدخت هایش را بایای (وظیفه ی) خود می شماردند و صد چاپلوسی می نمودند وبه یک بار، بازگشتند و به بدنوشتن پرداختند ؟! آیا نمایندگان نبودند که تا دیروزهر یکی خود را نوکری از رضا شاه می شناخت و فروتنی و چاپلوسی بی اندازه می نمود، و اکنون به یک باره روی برگردانیده، هر یکی با زبان دیگری بد گفتن از او آغاز کردند ؟!

اینها و صد مانند اینها، بدی های این توده است که ما می شناسیم. گمان نمی کنم گروهی درایران باشد که به آلودگی ها و پستی های توده ی ایرانی به اندازه ی ما آگاه باشد. ما که با پستی ها و بدی ها به نبرد برخاسته ایم و همیشه با آنها روبرو می باشیم، بهتر از هر کسی ازاندازه ی آلودگی این توده آگاه هستیم.



با همه ی این آگاهی هاست که من می گویم:

"ایرانیان از نژادهای مهم جهان می باشند. این بدی ها و پستی ها که ما می بینیم، بیشتر آنها از کنارآمده و سرچشمه ی دیگر دارد. بلکه ما اگر سرچشمه ی این بدی ها را بجوییم و دانستنی های دیگری را بدانیم، از همین جا دلیلی به نیکی نژاد ایران به دست خواهیم آورد".

برای آنکه سخن من روشن گردد، باید کمی از زمینه ی گفتار بیرون بروم و به سخنان دیگری بپردازم. باید دانست آدمیان از روی سرشت و نهاد خود، سه گروه هستند:

"گروهی از نهاد خود نیک هستند وگروهی دیگر از نهاد خود بدهستند و گروهی دیگر هم نه نیک هستند و نه بد هستند".


گروه نخست که نیک هستند، آموزاک ها (آنچه آموزند = تعلیمات ها) و پیشامدها وسرگزذشت ها، آنان را به بدی به آسانی نتواند برانگیخت. گروه دوم که بد هستند، آموزاک ها و سرگزشت ها و پیشامدها، آنان را به آسانی نیک نتواند گردانید. گروه سوم که نه نیک هستند و نه بد، آماده اند که نیکی و بدی را از بیرون فراگیرند و این است که آموزاک ها و سرگزشت ها و پیشامدها، درآنها هنایش (تاثیر) بسیاری تواند گزاشت و می توان آنان را به نیکی و یا به بدی به آسانی برانگیخت.

یک نکته ی دیگر آن است که از این سه گروه، دو گروه یکم و دوم، اندک باشند و آنچه بسیار باشند، گروه سوم است. در هر توده ای، آنهایی که از نهاد خود نیک یا بد هستند، دسته های اندک هستند و بیشترمردم از گروه سوم هستند که نیکی یا بدی را ازنهاد خود نمی دارند. اکنون سخن درآن است که این بدی ها که ما از ایرانیان می بینیم، بیش از همه نتیجه ی آموزاک ها و پیشامدها وسرگزشت هاست.