غیرت، مجموعه ای از باورهای سرکوبگرایانه است که با تحمیل عقیده و یا تحمیل اراده، به شکلی زورگویانه و متجاوزانه، آزادی بیان و آزادی های فردی و اجتماعی را در چارچوب ساختار دین، عرف، سنت، اخلاق، ادب، منطق، حقیقت، درستکاری، راستگویی، بهورزی، پاک اندیشی، بهدینی و نظایر آن، سرکوب می کند. غیرت، بیان خشونت به شکل های گوناگونی است که در رفتار با زبان یا تن و در کردار با تجاوز به حقوق دیگران، دیگرانی که دیگرگونه می اندیشند و زندگی می کنند، تحمیل می شود. غیرت، امری حیوانی است و برای حیوان، امری اجباری.
غیرت، در بستر نابسامان و تجاوزخوی اجتماعی، جامعه ای با عقاید پوسیده و رخت نایک و ادیداس هم به وجود می آید؛ بدین معنی که توحش نهادینه شده در جامعه، برآیند خوی حیوانی جمعی حاکم بر جامعه است. با یا بی رژیم اسلامی، مشکل نخست و واپسین هازمان ایرانی، به دور ماندن از قافله ی تمدن و پیوستگی خشونت ورزی و توحش با بروز تجاوز و بیان غیرت است؛ غیرتی که تا دیروز به رنگ زرتشتی و امروز به رنگ اسلامی درآمده است و می دانم که عن همان گه است. تولید غیرت، یعنی وجود بستر خشونت آفرین و تنش زا؛ یعنی جامعه ی دینی و حقوق سرکوب و تحریف شده ی انسان به نام دین و ملیت و اخلاق و قومیت و همانند آنها.
غیرت، لازمه ی دوام یک جامعه ی بدوی و قبیله ای است.
مردم ایران، عمدتن غیرت را با شرف اشتباه می گیرند و علت آن، نادانی بر سر معنی و مفهوم "غیرت" و "شرف" است. یک انسان روزمره و ساده لوح و یا موذی، این دو را با هم التغاط می کند و بیشتر از آن، به چیزی به نام "آبرو" چنگ می زند تا خود و رفتارش را توجیه کند. در این میان، هیچ خرد و دانشی وی را پشتیبانی نمی کند و تنها عنصر پشتیبان یک غیور، همانا "من" او است، که در واقع غرور و احساس سلطه گری او را نمایندگی می کند که اکنون با هازمانی سرکوب شده و قلدر همانند خودش، راهی به جز به کارگیری خشونت و پیوست کردن دیگران به قلمروی اعتقادی و سامانه ی باورمندی خود، در پیش رو ندارد. در چنین جامعه ای، فحش دادن هم عرف است و هم حق.
یک موجود غیور، با لفظ غریبانه ی "تعصب کشیدن"، احساس خود نسبت به کسی یا چیزی را بیان می کند و منظورش از آن، زیر سلطه نگاه داشتن آن چیزی است که برای او موضوعیت دارد. خشن ترین جوامع، غیرتمند ترین آنها هستند و فرد ایرانی این را به خوبی می فهمد، زیرا یا خود از گله ی مهاجمان غیور است و یا از دسته ی مهاجران آبرومند.
سبک بازی غیرت، سبکی است روزمره که همیشه زندگی می شود. بازه ی غیرتمندی، به آسانی می تواند یکسویه باشد و برای نمونه، می تواند از فرایند دستمالی کردن کون زنان در خیابان تا جدا کردن مادینه های دم دست منتسب به خود از دیگر نرها، پیوستگی یابد. در واقع، شرف آنجاست که اخلاقی که فرد برای خود لحاظ کرده را تنها برای خود داشته باشد و از تحمیل باور و نظر عقیده ایش خودداری کند. یک باشرف، تجویز می کند، اما تحمیل نمی کند و از اینرو، باشرف و باغیرت، از معنی تا مفهوم در تضاد با یکدیگرند، در حالی که در رفتار می توانند به مانند همدیگر باشند و اینجاست که قشر چند ده ملیونی گرفتار در خرفتی دینی و عرفی، توان تشخیص و تفکیک این دو از یکدیگر را ندارند.
اگر فردی بر روی چیز یا کسی تعصب داشته باشد، چنانچه شریف باشد، از تحمیل آن به دیگران خودداری می کند و چنانچه فرد متعصب، بی شرف باشد، با غیرت و زورگویی تلاش می کند تا عقاید خود را با بیان خشونت به کرسی بنشاند و به دیگران تحمیل کند.
جامعه ی غیور، هرگز به دمکراسی و برآیند اندیشه و خرد جمعی نمی رسد، زیرا که در بستر خشونت تعریف شده، رسمی و پذیرفته شده، سخن آزاد و آزادی بیان وجود نخواهد یافت و از سخن تا پوشش، از دگرباشی جنسی تا دینداری متفاوت یا بی خدایی، هتا زن بودن و هتا بچه بودن، مورد هتک حرمت نفس و مورد تجاوز زبانی و یا بدنی قرار می گیرد.
در فرهنگ ایرانی، نفهم بودن را با متلک "بچه" هواله ی دیگران می کنند. جامعه ی ایرانی، همیشه از دو قطب سرکوبگر و سرکوب شده، قلدر و توسری خورده، خوب و بد، بهدین و بددین، مسلمان و کافر، ما و آنها، خودی و غیر خودی و نظایر اینها تشکیل شده است.
سگ کشی، ادب و اخلاق رسمی و پذیرفته شده است. نجس و پاک بودن، لفظی تحمیلی است که دیندار بنا بر اعتقادات دینیش، بر دیگران یعنی دیگر باشندگان جامعه، تحمیل می کند و از اینرو، سگ نجس را باید کشت، زن را باید کوفت و بچه را باید توسری زد تا بزرگ شود.
در تمدن نرسالار آریایی، ترکی، کردی، بلوچی، عربی یا هر کوفت دیگری، بزرگ شدن به معنای دو چیز است که در راستای خشونت و تحمیل و زورگویی به کار گرفته می شوند: یکم، "سربازی" که هتا خودشان هم آن را "اجباری" می خوانند و دوم، کیر درآوردن و رشد بیشینه ی آن که هر چه بزرگ تر و کلفت تر باشد، بیشتر به درد جامعه ی نرسالار می خورد.
باید توجه داشت که نرسالاری با مرد سالاری از اینرو متفاوت است که مردانگی و زنانگی، در اینجا بر اساس توضیح علم از ساختار مغز انسان تعریف می شود و نه بر اساس عرف و سنت جامعه ی مدعی مردانگی. از اینرو، مغز هر انسان که از دو بخش چپ و راست، مردانه و زنانه، تشکیل یافته، هم زمان یک فرد را با درصدهای متفاوت، واجد ویژگی های مردانه و زنانه می کند. پیش فرض بیشتر و مطلق مردم در سراسر جهان، پیش فرض چیرگی مغز چپ بر راست است که مغز مردانه بر مغز زنانه پیشی دارد و از آنجا که مغز چپ مسئول تحرک نیمه ی راست بدن است، بیشتر مردم راست دستند تا چپ دست.
اما عرف که غیرت را خود تبدیل به نهادی بنیادین کرده، نر سالار است و زنی را می پسندد که پیرو مردان باشد و از خشونت و غیرت پشتیبانی کند و در این صورت است که نران، مادگان غیرت باره را "شیرزن" می خوانند که چون شیری می غرند و خشونت می ورزند. زنی که زنانه باشد، از سوی نرها تسخیر می شود و در قالب نرسالاری شکل داده می شود. هویت زن، هویتی به جز هویت مردی که بر او مسلط شده است، نیست و زن مرد صفت، ناسازگار و متمرد و سرکش است و زیر بار زور و غیرت نمی رود، پس موی دماغ است!
از دیگر سو، مرد زن صفت، مردی که نیمکره ی راستش فعال تر از چپ او باشد، با انگ های گوناگون نرسالارانه سرکوب و تحقیر و حذف می شود و مردم دین باره و سنتی، هتا روشنفکران ذلیل و مدعی و هتا تحصیل کردگان مودب باز و اخلاق باره، همگی نرسالارند و زن ستیز، هتا اگر با علم و دستک دیگرگونه جلوه کنند و با ادا و اطوار روشنفکری و حذب و فرقه، دستاوردهای تمدن های پیشرفته، تمدن های انقلاب جنسی و انقلاب عقیدتی کرده را، به نام خود سکه بزنند و جوری وانمود کنند که همه بگویند زده!
غیرت، حذف غیر خودی و حذف تفاوت هاست و یک جامعه ی غیرتی، نمی تواند یک جامعه ی نژاد پرست، فاشیست، بچه کش، بچه باز، فرزندکش، تروریست و جنگ افروز نباشد. جامعه ی بی غیرت و بی قید و بند و آزاد سوئد، هرگز هیچ تروریستی تولید نکرده است، اما به محض هجوم وحوش الله پرست به آن، آمار تجاوزهای جنسی، قتل و جنایت، کتک زدن زنان و کودکان، خشونت های خانوادگی، درگیری های اجتماعی، بی قانونی و میل شدید و افسار گسیخته به بی احترامی به دیگران، به ویژه نسبت به خود سوئدی های میزبان، تولید نفرت علیه کمینه های جنسی و نیز گروه های اعتقادی و به ویژه یهودیان، دروغگویی و زرنگ بازی و دزدی، به شدت و یک باره، در این کشور اوج گرفته است.
غیرتمندی، بازیچه قرار دادن اراده ی آزاد و عاطفه ی انسانی است و یک جامعه ی سرکوب شده، همان جامعه ی سرکوبکر است که نخود هر آشش، ضعیغه و صغیره، و عنصر اصلی و نرانه اش، گوشت و دمبه است، با این بزک روشنفکری که اخلاق و ادب، هیزم کشان این آش شورند. با به بازی گرفتن عاطفه، زنانگی و لطافت نهادینه در هر انسان وجدانمند، تنها حکم ادویه ی یک خوروش را خواهد داشت و روشنفکر، زاده ی چنین فضایی است که خودش بخشی از مشکل و نه راه حل و یک سم مسموم است.
به نام شیتان و به عنوان پیامبر شیتان، "حقوق انسانی به جای غیرت" را بیان می کنم. تاکنون در جهان سوم ایرانی، همیشه این بوده که مخالفان سلطه ی سیاسی حاکم، همانند مجاهدین خلق علیه رژیم اسلامی، دمکرات های مغلوب علیه دمکرات های غالب، خود بخشی از مشکلی اساسی به نام غیرت بوده و هستند.
نکته ی کلیدی آنست که فرد توسری خورده در جامعه ی غیور، به تدریج و با آغازی یک باره، در اثر آسیب به مغز، دچار اختلالی از نوع خشونت گرا می شود و یک شکنجه گر و سنگدل تولید می شود. از بچه های عاطفه دریغ شده در پرورشگاه ها که طعمه ی دستگاه سرکوب رژیم اسلامی قرار گرفته اند و تا ارازل و اوباش قتار شده در صفوف سرکوب خشونت بار و خونریز اسلامی علیه انقلابیون دهه ی هشتادی، همگی موجوداتی هستند که هتمن به سر آنان، در کودکی و نوجوانی، ضربه هایی وارد شده و این می تواند از یک توسری ساده نما آغاز و به کتک شدید ختم شود.
دستگاه سرکوب، اصطلاحاتی را اختراع کرده که مسلن "هر کس چوب معلم را نخورد، خل است!" و دیگر اراجیفی از این دست، منطق درست و کمال خرد محسوب می شوند! در صورتی که مقایسه ی کودک سوئدی با کودک مهاجر در سوئد، تفاوت یک انسان سالم و در حال رشد است با کودکی توسری خورده و عقده ای.
وجود کودکان ناآرام و مشکل آفرین، نتیجه ی جامعه ای وحشی و ناآرام و بی قرار است که آرامش و احترام در آن یا وجود خارجی ندارد، یا سرفن یک ادا و جلوه گری است که خود را با تزویر و ریا و دورویی، مودب نشان می دهد، اما همچنان خوی توحشش تنها خویی است که بر او فرمان می راند و اصطلاحن رگ لاتی در همگیشان وجود دارد. جامعه ای که هزرط علی مریض جنسی و روانیش با مهربانی سر می برد، با جامعه ای علوی که به نوجوانان و جوانان پسر و دخترش در زندان شکنجه و تجاوز را تحمیل می کند و در کف خیابان آنها را با شلیک مستقیم گلوله خون می ریزد و درو می کند، هیچ فرقی ندارد.
ناسپاسی و همیشه طلبکار بودن، نشانه ی آشکار یک هازمان غیرتمند و تعصبکش است. مردم نسبت به هم دشمنند و این دشمنی را در چارچوب رقابت بروز می دهند. برای تعیین حق تحصیلات عالیه، واژه ی هم معنیش یعنی "رقابت" را از کردار تبعیض آمیز خود بر می دارند و نام بیگانه و هیچ کس نفهم "کنکور" را بی ترجمه، استفاده می کنند. در رشته ی فاضلاب مقدس غیرمندی، بازتولید سرکوب نرانه با تخصص رشته ی دایناسور شناسی صورت می گیرد؛ بدین معنی که:
یک: دایناسور موجودی خزنده، بدون مغز وجدان و بدون عاطفه است و دو: دایناسور شناسی رشته ای است که به هیچ دردی نمی خورد به جز خود دایناسور شناسی و دانش آموخته ی آن تنها می تواند یا برای دل خودش درس بخواند تا برای تحمیل همان آموخته ها به دیگر دانشجوبان همان رشته! یعنی تا دیروز او در کلاس می نشسته و امروز او بر کلاس، یک روز یکی در میان همه و گوش به دهان یکی و یک روز یکی جدا بافته از همه و دهانش به گوش همه! یک روز اسب به زین و یک روز زین به اسب.
آمار مردانی که میل به زنانگی می کنند، به ویژه همجنسگرایان و دوجنسگرایان مرد، در جامعه ی موحش و موهن نرسالار به شدت بالاست و میراث خشونت انسان در سراسر جهان، مردم مهربانی را تولید کرده که قربانی خشونت دینی و عرفی و سنتی بوده اند. سخت است باور اینکه انسان ها می کشند و کشته می شوند، اما این طبیعت حیات وحش است و انسان متمدن، با آگاهی از حیوان بودن خود، راه دیگری را اختیار می کند. از اینرو، پیکار برای آزادی، انسان را به سوی بی غیرتی و رهایی از قید و بندها سوق می دهد، در حالی که انسان توسری خورده، ذلیل شده و خفت دیده، انسانی که ترسانده و تهدید شده، راه دیگری به جز تمدن برمی گزیند و این نتیجه ی برده بودن اوست. انسان برده، همیشه در منگنه ی خوب و بد و زندان ناموس گرفتار و دربند است.
غیرت ورزی، ابزاری برای زدایش جوانه های آزادی است و ابزاری است برای خفه کردن صدا در نطفه. غیرت، مخالف زیبایی است و انسان غیور، احساس زیبایی شناختی ندارد و به هنر نمی پردازد و اهل موسیقی و رقص نیست و هیچ میانه ای یا با کتاب ندارد، یا اینکه به چرندیاتی معتقد شده که باور دارد در تنها یک کتاب مقدس به آنها ارجاع داده شده است. انسان غیور نه می خواند و نه می فهمد، نه می نویسد و نه چراغی روشن می کند. غیرت آنجا با شرف اشتباه گرفته شده که هتا نویسندگی و شاعرانگی را کارهایی زنانه، کودکانه و در یک کلام، بی فایده و بی معنی و احمقانه جلوه داده اند.
با ورود زنان به جامعه در پی انقلاب صنعتی، این زنانگی بود که قربانی نرینگی شد و از دل آن کژفهمی مکتبی فمینیسم بیرون زد. تپاله های این ارتجاع چپ دویست ساله، هنوز در جهان صدای بلند و خود حق پنداری دارند و در ماتحت این سوراخ سفلا، این فمینیست ایرانی است که با صورتک روشنفکری، به مصاف عشق آمده است تا زنانگی را به نام زنانگی تا بدان حد سرکوب کند که زن، تبدیل به مرد شود! در حالی که فرگشت روانی جامعه ی پیش رو یعنی ایران، جامعه ای است که به سوی دوجنسگرایی و دوجنسیتی میل می کند و مفهوم زن و مرد، خوب و بد، سیاه و سپید و همانند آنها، در قالب بی قید و بند این پیشروی به سوی آزادی، جای نمی گیرد. جنبشی کوانتومی در حال رخ دادن است که صفر و یکی فکر نمی کند، نر و ماده ندارد و جهانی با بیکران پیش بینی محتمل در لحظه و واقعیت های همسو و موازی و هتا متضاد است.
نشخوار جنبش های چند سده پیش اروپایی در جهان سوم کنونی ایران، درخور حکومت عقیده و رژیم تحمیل اجبار و زور است.
آنجا که صدر اسلامی های دشداشه پوش بلوچ در نفرت علیه خامنه ای، اربده ی الله و اکبر سر می دهند و آنجا که جوانان غیور محلات علیه پدر خوانده ی غیرت اسلامی و ایرانی خیزش انقلابی راه انداخته اند، آنجا همان چاه گه است و در چاه گه، صحبت از اصلاحات که خیانت است، هیچ، که هتا براندازی هم به کام از آنها بدتران خواهد شد. هر دو سوی ماجرا، خود بخشی از مشکلند و نه راه حل.
بی غیرتی و آزاد اندیشی بی قید و بند، لازمه ی انقلابی از سنخ دیگر است و اساسن چون هیچ سنخیتی با حاکمیت موجود ندارد، حق دارد خود را انقلابی و برانداز بداند. جز این، همان آش است و همان کاسه.
من مزدبگیر نیستم و دغدغه ی خرج دنگ و فنگ تلوزیون و رسانه ام را ندارم، از اینرو بی توجه به اینکه کسی می خواند یا نه، سخنم را بیان می کنم.
تنها مردمی که در خود انقلاب جنسی کرده باشند، می توانند اندیشه ی انقلابی جنسی خود را در واقعیت متبلور کنند و با همراهی و هم اندیشی یکدیگر، قدرت ویرانگر براندازی را ایجاد کنند. آسان است کشته دادن و بی نتیجه ماندن، به چین و روسیه بنگرید!
انسانی که ناموس دارد و ناموس پرست است، غیرتمندی است که حریم خود را بر اساس عقاید و فشارهای روانیش ایجاد می کند. انسان غیور، ناموس پرست است و در حالی ژست زن و آزادی را گرفته که خود به مانند رژیم اسلامی می اندیشد و خود در فاضلاب عقیده ساخته شده. در گنداب غیرت، مسئله، مسئله ی خودی و غیر خودی است. سگی که بر روی در و دیوار شاش می زند، رفتاری حیوانی از نوع خود را در تعیین حریمش انجام می دهد و انسان وحشی و تربیت نشده، با غیرت بازی با مرام آزادی همان کار را انجام می دهد و واژه ی غیرت، شکل مادینه ی "غیر" به چم دگری است و غیرت یعنی تعصب نشان دادن بر حضور دیگران پیرامون دارایی های جنسی و تولید مثلی آقای فلونکی!
مرز آریایی جنون با فتح آزادی زن در تعیین جفت خود، حق جفتگیری را منحصرن در اختیار مرد قرار داده است. این مرز آریایی، رونوشت هایی دارد که هتا در عین دشمنی نژادی و مذهبی با آریاییان، هنوز در هزار و یک مورد از جمله غیرت بازی، با آنها مشارکت دارند. به توده ی الله اکبر گوی سنی سیستان در خیزش انقلابی ایرانیان علیه جمهوری اسلامی بنگرید، در حالی که مرکز نشینان از شعارهای "الله اکبر" به "کیرم تو کون رهبر" رسیده اند و این نشانه ی توانایی به روزشدگی عنصر شیعه زده در برابر جماعت قرون وسطایی سنی است. اسلامی که ضد آزادی است، یکی جنبش آفرین و دگرش خواه و دگرش پذیر است و دیگری جنبش آفرین، دگرش خواه و دگرش ناپذیر!
هسته ی سرسخت مخالفت با آزادی جنسی که کلید همه ی آزادی هاست، در سنی و شیعه یکسان است. هویت زن، هویت مرد هم هست و وارونه ی آن، اما چیرگی نرینگی در دو سوی اسلام، زن را در یکی به زیر گونی و روبنده می کند و در دیگری او را شکنجه و زندان و قتل و تجاوز. نقاط اوج سنی و شیعه، طالبان و داعش از یکسو و رژیم جمهوری اسلامی و حزب الله در سوی دیگر است.
آزادی جنسی با ضدیت با سرکوب آزادی زنان معنی می گیرد و سرکوب آزادی، از "دخترا موشن، مثل خرگوشن" آغاز و تا "ازدواج اجباری و تجاوز جنسی شرعی" از جنس ازدواج کودکان به پیش می رود. اسلام، یک درخت تناور ۱۴۰۰ ساله است که همان درخت "بائوباب" است.
جدا کردن نهاد فقاهت از اسلام، یک اصل ضروری است و سرکردگان آن یعنی آخوندها، نه همه ی آخوندها که تنها آخوندهای فقاهتی، باید از جامعه ریشه کن شوند. این فقاهت اسلام است که با آزادی جنسی، آزادی بیان، آزادی زن، پیشرفت و تمدن، انسانیت و مهربانی با انسان، حقوق انسانی و فرگشت طبیعی یک جامعه، دشمنی آشکار و ذاتی دارد.
اسیر مشت بسته بودن، فرباد دادخواهی و رفاه است و مردمی که به دنبال آزادی نباشند، رفاه را نه در این جمهوری اسلامی و نه در آینده به دست خواهند آورد. رفاه مردم با سرنگونی ولایت فقیه، ولایت فقیهان فقه باز، گره خورده است. این مشت بسته، باید بر سر آخوند به عنوان نماد ارتجاع، از زرتشت تا محمد، فرود آید و پس از آن از تکرار حماقت بپرهیزیم.
انقلاب ما اسلامی نیست و کشته های ما شهید نیستند. تنها او که از غیرت و زورگویی به ستوه آمده، علیه پدر خوانده ی غیرت، همانا رژیم اسلامی، به پا می خیزد. این انقلاب، انقلاب عقده ها و غیرت ها نیست، انقلاب آزادی و رهایی از زندان غیرت و ناموس است.
تا مهربانی هست، انسانیت هم هست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر