قوی ترین سند همکاری مسعود رجوی با ساواک در لو دادن حنیف نژاد و دستگیری او
جزییات فرار "رضا رضایی" به بهانه ی رساندن ماموران به احمد رضایی و چگونگی کشته شدن احمد به نوشته ی شاهد عینی، دست نوشته های "پرویز معتمد" مسئول گروه های تعقیب و مراقبت و شنود هیئت مشترک تا سال ۵۷
"محمد حنیف نژاد"، در نخستین برخورد در اتاق بازجو در اوین، با شیادی به نام "مسعود رجوی" روبرو شد. به سلام او پاسخ نداد. روحش شاد، محمد یک بار چشم بسته این شیاد را به منزلش برده بود و آگاه شده بود آن نشانی ایی که مسعود رجوی در اختیار بازجو قرار داده، منجر به دستگیریش شده است و رجوی به علت همین همکاری هایش با ما بود که از اعدام نجات یافت.
محمد حنیف نژاد ده ها بار درخواست بازجو را رد کرده بود. بازجو از ایشان خواسته بود در نشست بازجویی از رجوی، حضور داشته باشد.
برخورد من با مسعود رجوی در دفتر فرنشین گروه اطلاعات آقای "رضا عطار پور" آغاز شد. فرنشین گروه احضارم کرد. فردای روز دستگیری افراد گروه، وارد دفتر شدم. رجوی در دفتر فرنشین گروه بود. در آن سال ها، فرنشین گروه آقای عطار پور بود. به محض ورود من به اتاق فرنشین گروه، گفتند این نشانی منزل محمد حنیف نژاد است و این آقا (مسعود رجوی) هم در اختیار شما و این هم نشانی خانه ی حنیف نژاد.
در آن روز من بی اطلاع بودم در ۲۴ ساعت پس از دستگیری رجوی، چه مسائلی بین فرنشین گروه و مسعود رجوی مطرح شده. به هر حال دستور فرنشین گروه این بود که از محمد حنیف نژاد ۱۵ روز مراقبت از سوی منبع ۴۱۲۰ (تعقیب و مراقبت) به عمل آورده و نتیجه را گزارش کنید.
کار مراقبت و سپس بازداشت آقای محمد حنیف نژاد به من واگزار شد، اما بر اساس سیاهه ای که در اختیار فرنشین گروه بود، افراد دیگری هم بایستی دستگیر می شدند که اکیپ های عملیاتی باید این کار را انجام می دادند. این سیاهه را آقای مسعود رجوی در اختیار آقای رضا عطار پور (حسین زاده) قرار داده بود و من هیچ گونه اطلاعی از رابطه ی آقای عطار پور و آقای مسعود رجوی نداشتم.
به اتفاق مسعود رجوی به اتاق بازجو رفتیم. تعجب کردم بازجوی ایشان ضمن اینکه همکار من بود، دوست خوب من هم بود. اما برخوردش با رجوی بسیار دوستانه بود، به گونه ای که هتا روبوسی هم کردند. چه بود و چه گزشته بود آن روز، من متوجه نشدم. بازجو هم خیلی سر حال به نظر می رسید. به بازجو گفتم دستور بده متهم را بفرستند داخل، من با یک اکیپ می رویم محل را شناسایی کنیم. از بازجو (روحش شاد "منوچهر وظیفه خواه" که در محل پلیس لندن به قتل رسید) خداحافظی کردم و با یک اکیپ عازم محل نشانی ایی که آقای مسعود رجوی در اختیار آقای رضا عطار پور قرار داده بود، به خیابان "شهباز جنوبی"، خیابان "غیاثی" منطقه ی "احمدیه" وارد شدیم.
شوربختانه نشانی شناخته نشد. مسعود نام کوچه ی خیابان را به درستی نمی شناخت. در دست من تنها یک کروکی بود. رجوی به من گفته بود تنها یک بار چشم بسته به اتفاق محمد آقا به منزلشان رفته بودم، البته مشخصات منزل را گفته بود، اما ما موفق نشدیم منزل مورد نظر را شناسایی کنیم. مسیر را دگرش دادیم، رفتیم میدان خراسان، سر خیابان "مسگر آباد" در کنار پمپ بنزین مستقر شدیم. دقیقه ای پس از آن، با فرنشین گروه تماس گرفتم و به اطلاع ایشان رساندم که نشانی شناخته نشد، دستور بفرمایید متهم با یک اکیپ به محل استقرار ما میدان خراسان، سر خیابان مسگر آباد جنب پمپ بنزین مراجعه کنند. ساعتی پس از آن، آقای مسعود رجوی را با دو اکیپ به محل استقرار ما آوردند. به رجوی گفتم که این نشانی شناخته نشد. به سرپرست یکی از اکیپ ها دستور دادم به متهم از پشت دستبند بزنید، من هم در کنار ایشان هستم. به مسعود رجوی هم گفتم راهنمایی بفرمایید. انتهای خیابان غیاثی در یک میدان کوچک منطقه ی احمدیه، منزل حنیف نژاد شناخته شد. یک ساختمان قدیمی یک طبقه ی درب آبی رنگ چوبی بود.
به اوین بازگشتیم. دو ساعت پس از آن، با مسئول تیم تعقیب و مراقبت، در آن سال ها جهت شناسایی افراد منزل به منطقه وارد شدیم و منزل مورد نظر در اختیار تیم های تعقیب و مراقبت قرار گرفت. به یاد ندارم پانزده روز و شاید هم بیست روز افراد ساکن منزل از نظر تیپ و قیافه و تماس های آنها در خارج از منزل شناسایی شدند.
همه ی گزارش های تیم تعقیب و مراقبت در اختیار فرنشین گروه قرار گرفت. قاعده ی کار این بود که رهبر عملیات نشانی سوژه را در اختیار مسئول تیم مراقبت قرار می دهد و مامورین تیم تعقیب هم بایستی تا پایان عملیات، در صحنه حضور داشته باشند و مسئول تیم در کنار رهبر عملیات صحنه باشد تا چنانچه سوژه ای قصد فرار داشت، دوباره به وسیله ی تیم تعقیب و از سوی اکیپ در صحنه دستگیر شود.
فرنشین (روحش شاد یک نخبه ی اطلاعاتی بود، به تازگی فوت کرد) تلفنی به من ابلاغ کرد که افراد شناسایی شده در رابطه با محمد حنیف نژاد بازداشت شوند. به مسئول تیم اطلاع دادم ساعت ۵ بامداد فردا، به جهت هماهنگی بیشتر با تیم های ضربت در محل حضور داشته باشند.
توضیح کوتاه:
من پیشتر یک بار حنیف نژاد را در دفتر مهدی بازرگان دیده بودم. سال این برخورد را به یاد ندارم، ولی خاطرم هست که دفتر مهدی بازرگان جنب فروشگاه فردوسی، انتهای کوچه ی ۸ متری، سمت چپ، طبقه ی هم کف قرار داشت.
اطلاعات من از گزارش تیم این بود که ساکنین منزل حنیف نژاد چار نفر بودند. منزل زنگ نداشت. من به عنوان رهبر عملیات، صحنه و چار نفر از ماموران عملیاتی جلوی در قرار گرفتیم و من ساعت ۷ بامداد آهسته سه ضربه به درب زدم. دقیقه ای پس از آن، چهره ی مردانه با قد حدود یک و ۹۰ در را باز کرد. به او سلام کردم و خودم را هم معرفی کردم و اجازه ی ورود خواستم. آن دلاور با دستش اشاره کرد و اجازه ی ورود داد. چه قدر مودب بود. دوستانش را خود او از خواب بیدار کرد. چهار نفر در دو اتاق زندگی می کردند. به غیر از محمد آقا یکی را هم شناختم. فرتور او را در فرتورهای افراد مخفی دیده بودم. جوانی لاغر اندام به نام "محمد حیاتی" بود، اما خبری که از او دارم و فرتور او را هم دیده ام، این است که او امروز در فرقه ی رجوی نقش کلیدی ندارد.
مامورین پس از بازرسی از خانه، سند و مدرک چشمگیری به دست نیاوردند، اما در جلوی در ورودی، یک جاسازی شده بود که مسعود رجوی آن را به بازجو گفته بود. آن را شکافتیم، یک قبضه سلاح دست ساز بدون فشنگ و ده ها کتاب و چند جزوه ی دست نویس کشف شد که در صورت جلسه ثبت گردید.
در ساعت ۸ بامداد، بدون هیچ گونه درگیری فیزیکی و در آرامش کامل، متهمین با ۶ خودروی آماده در صحنه به مقصد بازداشتگاه راه افتادیم.
چند مورد از همکاری شماری از افراد این فرقه با ساواک
فرقه ی رجوی اعلام کرده است که "احمد رضایی" ساعت ۶ بامداد روز رویداد، از این خانه خارج شده بود. این دروغ است. مراقبت از سوژه های مورد نظر کمیته ی "قزل قلعه"، کمیته ی "اوین" و کمیته ی "مشترک"، ۲۴ ساعته بود. در آن میدان کوچک روبروی خانه ی مورد نظر، پایگاه مراقبتی بود که چنان که سوژه از محل خارج شود، پایگاه اعلام می کند و نفرات گروه تعقیب به صورت آ. ب. ث، سوژه را تعقیب و محل تازه را شناسایی می کنند. اگر چنین بود، هم زمان با دستگیری محمد آقا و دوستانش، احمد رضایی هم دستگیر می شد.
ما در مورد "مهدی سامع" هموند کنونی فرقه ی رجوی هم به همین ترتیب کار کردیم. سامع در رابطه با رویداد تروریستی "سیاهکل"، نهایت همکاری را با بازجو داشته و در واقع سرنخ رویداد تروریستی سیاهکل را مهدی سامع در اختیار بازجو قرار داده بود و به همین دلیل ساواک هم به تعهدش عمل کرد و او اعدام نشد، اما رابط او اعدام شد.
از سال ۱۳۴۹ تا واپسین روزهای درگیری ساواک تا ۲۳ آذر ماه ۱۳۵۵، بیش از ده ها نفر از هموندان مخفی و آشکار این سازمان با ساواک همکاری کردند. آنها هم جان خودشان را نجات دادند و هم هم رزمانشان را. عزیزان مطلع هستند عمر چریک شهری، تنها شش ماه تا یک سال بوده که من چند نفری از آنها را نام می برم:
"احمد رضا کریمی" از هموندان قدیمی سازمان مجاهدین، چند گاز روسی ارتش و ۱۴ دکه ی پلیس راهنمایی را در تهران، مشهد، اصفهان و شیراز منفجر کرده بود. به یاد دارم در همان لحظه ی دستگیری گفته بود با من بدرفتاری نکنید، با شما همکاری می کنم و تا واپسین روزهای سال ۵۷ با کمیته ی مشترک ضد خرابکاری همکاری می کرد. همین مسعود خان رجوی در ساعت آغازین دستگیری، سراغ یکی از مسئولین را گرفته بود و با زنده یاد رضا عطار پور فرنشین گروه اطلاعات کمیته ی اوین، همکاریش را آغاز کرد.
"مهدی غیوران" به دلیل همکاری با کمیته ی ضد خرابکاری اعدام نشد. در جاسازی خانه اش، خرج یک لشگر را مخفی کرده بودند و چون همکاری کرده بود، اعدام نشد. او در تماس با فرنشین شاخه ی نظامی این فرقه یعنی "بهرام آرام" بود. "وحید افراخته" که یک سر شاخه ی نظامی دیگر از این سازمان بود و بیش از ده ها ترور و بمب گزاری انجام داده بود، صمیمانه با کمیته ی مشترک ضد خرابکاری همکاری می کرد. او فرنشین کمیته ی مشترک را ترور کرده بود و در ترور مستشاران آمریکایی شرکت داشت.
کمیته ی مشترک و مسئولین اداره ی کل سوم و فرنشینی ساواک، تلاش بسیار کردند وحید اعدام نشود، اما شوربختانه دادرسی ارتش دستور اعدام او را صادر کرد. رضا رضایی با کمیته همکاری کرد و ۸۳ قطعه سلاح در اختیار بازجو قرار داد و کمیته هم به قولش عمل کرد و او را آزاد کرد. به یاد دارم "خلیل رضایی" یک بار با حضور من از فرنشین گروه رضا عطار پور درخواست کرد که رضا را آزاد نکنید و گفته بود اگر رضا را از اینجا خارج کنید به گروه وصل می شود. من با خلیل خیلی نزدیک بودم. اشک این پدر داغدیده را دیدم. من هم با حضور بازجویش با رضا صحبت کردم، اما موثر نبود. به هر حال ما به تعهدمان عمل کردیم و رضا آزاد شد و مدتی پس از آن، دوباره جذب سازمان شد. "خلیل" و "بتول فقیه دزفولی" هم همکاری کردند و آزاد شدند. بتول در مشهد در یک درگیری، یک پاسبان را با تیر زخمی کرده بود که به مدت یک سال بستری بود. مسعود رجوی هم چند ساعت پس از دستگیریش به پیشنهاد خودش با ساواک همکاری کرد و به این علت اعدام نشد.
همچنین دو برادر بودند به نام های "فرامرز و فریبرز (مرتزا) لباف نژاد" که همراه با "وحید افراخته" دستگیر شده بودند. آنها در گروه ترور سرهنگ "زندی پور" بودند. مرتزا پزشک بود. فرامرز فراری بود. مادرشان به من مراجعه کرد، گفتم اگر فرامرز خودش را معرفی کند، من نمی گزارم ۴۸ ساعت بیشتر در کمیته بماند، آزادش می کنیم. پس از چندی خودش را به پلیس اصفهان معرفی کرد و آوردندش به کمیته ی تهران و من با او صحبت کردم و اطلاعاتش را داد و فردایش آزادش کردیم. فرامرز فرنشین دفتر "محمد خاتمی" شده بود و مادرشان اکنون در همان بیمارستان لبافی نژاد کار می کند.
به دام انداختن احمد رضایی
جهت اطلاع عزیزان هم میهن لازم است توضیح دهم که یکی از وظایف مامورین مخفی، تیم تعقیب و مراقبت در تهران و شهرستان ها، شهرشناسی است. این روش را مجاهدین و فدایی ها هم انجام می دادند. ماموریت این جانبازان مخفی ساواک که کارمندان رسمی ساواک هم آنها را نمی شناخته اند، ۲۴ ساعته بوده. این طور نبوده که برای نمونه ۷ بامداد از منزل و یا محل کار سوژه اش مراقبت کنند تا ساعت ۱۲ شب و وقتی چراغ های منزل و یا آپارتمان سوژه خاموش شد، مامورین تیم هم کار را تعطیل کنند و دوباره فردای آن روز از ساعت ۷ بامداد به مراقبت از سوژه ادامه دهند. من بارها نوشته ام که از سال ۵۴، مسئول ارتباط با فرماندهان این تیم ها در کمیته ی مشترک بودم. بنا بر این، هنگامی که فرنشین گروه، اطلاعات مسعود رجوی از جمله نشانی محمد حنیف نژاد را در اختیار من قرار دادند، من با یکی از فرماندهان تیم تعقیب و مراقبت در محل کمیته دیدار کردم و ضمن توضیح در مورد سوژه، بدون ذکر نام محمد آقا (نه ما مجاز بودیم مشخصات سوژه ها را به رهبران عملیاتی تیم ها بگوییم و نه آن عزیزان مجاز بودند از مسئول عملیات کمیته ی مشترک پرسش کنند). از منزل مورد نظر، ۱۵ یا ۲۰ روز به طور شبانه روزی مراقبت شد. بنا بر این سوژه ی خارج شده از منزل در هر ساعتی از شبانه روز از سوی مأمورین مستقر در محل تعقیب می شده است. اینکه سازمان مجاهدین می گوید احمد رضایی ساعت ۶ بامداد از این منزل خارج شده، دروغ است.
آنچه فرقه ی رجوی در مورد احمد رضایی بنا به گفته ی رضا رضایی و یا خود فرقه منتشر کرده، واقعیت ندارد. من آنچه را که در صحنه شاهد آن بودم، می نویسم. من در گفتگو با آقای سعید قائم مقامی در سال ۲۰۱۴، کوتاه به پرونده ی خانواده ی رضایی ها و رابطه ی خودم با "خلیل رضایی" اشاره کرده ام. او دفتر معاملات املاک در پیچ شمیران داشت و من ارتباط شخصی با ایشان در رابطه با خرید منزلم داشتم و در کمیته هم که می آمدند، برای همه ی ما قابل احترام بودند. این دیدارها در رابطه با دستگیری رضا بود. در ده ها نشست مذاکره، فرنشین گروه اطلاعات با رضا رضایی نتیجه این شد که:
۱- رضا تعداد ۸۳ قبضه سلاح کمری که سازمان مجاهدین در اختیار او قرار داده بود را تحویل بازجو دهد.
۲ – ساواک رضا را آزاد کند تا احمد پیش از اینکه از سلاح گرم استفاده کند، اطلاعاتش را به وسیله ی رضا در اختیار ما قرار دهد و چنانچه مایل باشد، ساواک کمک می کند که اگر مایل است از کشور خارج شود. رضا تلاش بسیار کرد تا پیش از رسیدن نامه به کمیته، مرخص شود. نامه ی آزادی رضا به دادسی ارتش ارسال شد. در یکی از برخوردهای حضوری، رضا به بازجویش گفته بود تا رسیدن نامه ی دادرسی ارتش اجازه بدهید در کنار مامورین شما در محل های احتمالی احمد آقا گشت بزنیم، خطر درگیری هم وجود ندارد، چون احمد مسلح نیست.
احمد رضایی |
روز رویداد فرارسید، صدای لرزان رهبر عملیاتی تیم تعقیب و مراقبت بود. این جانبازان بی نام و نشان و این انسان های شریف، هنگامی که در تیر ماه سال ۵۴ مسئول تیم های تعقیب و مراقبت و شنود کمیته ی مشترک شدم هم، با من به طور شبانه روز در تماس بودند، اما تا امروز نام و نام خانوادگی هتا یکی از این عزیزان را هم نمی دانم. صدای مسئول تیم بود گفت: "آقا سوژه را در اختیار داریم". پیش بینی فرنشین گروه درست بود. درخواست رضا در رابطه با گشت خیابانی یک حیله بود. این طرح در داخل بازداشتگاه ریخته شده بود و شاید هم با توجه به رفت و آمد خلیل رضایی، هفته ای دو بار آزادانه در داخل سلول، رضا طرح مجاهدین از راه خلیل رضایی به اطلاع رضا رسیده، از سویی به طور حتم فرنشین گروه از راه منابع خودشان در جریان طرح فرار قرار گرفته بودند، چرا که دستور ۳ تیم مراقبتی را به نادری پور ابلاغ کرده بودند.
رضا در کوچه پس کوچه های خیابان پامنار، روبروی مرکز جاسوس خانه ی روسیه وارد کوچه ی لواسانی شده و ناپدید شد.
مراقبت ادامه داشت. احمد در خیابان غفاری موتورش را در پیاده رو پارک کرد و پیاده به سوی میدان باغشاه در حرکت بود. هنگامی که وارد خیابان باغشاه (در جنوبی پادگان باغشاه) شد به دام پلیس افتاد.
۱- احمد رضایی در یک درگیری یک ساعته، پشت یک درخت به زندگی خود پایان داد.
۲- سه مأمور اکیپ زخمی شدند، یکی چرخ نشین شده و سال ۵۴ فوت کرد. نفر دوم یک سال بستری بود و اکنون در خارج از کشور می باشد. نفر سوم سر پا پانسمان شد و به کار خود ادامه داد.
همین جستار در کیهان سوئد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر