۱۳۹۷ اردیبهشت ۱, شنبه

فریب نخورید: "سکولاریسم مدارای مذهبی نیست"

خود غلط بود آنچه می پنداشتید...


آزادی مذهبی در اروپا، اقتضای "دولت‌ داری " بود، نه دستاور "آزاد اندیشی".

روایتی تحمیلی و چیره که در تاریخ‌ نگاری‌ ها به دست داده می‌ شود - چون همگی از سامانه ی چیره ی سیاسی و اقتصادی، برای انچه که می نگارند و منتشر می کنند پول می گیرند - می‌ گوید:

"پس از جنگ‌ های خونبار مذهبیِ که اروپا را درنوردید، اندیشمندان بزرگی همچون "لاک"، "ولتر" و دیگران، با کوشش‌ های خستگی‌ ناپذیر و اندیشه‌ های مستحکمشان این اندیشه را جا انداختند که باید در برابر تفاوت‌ های مذهبی مداراگر بود".

اما پژوهشی در ساز و کارهای سیاسی و اجتماعی آن دوران نشان می‌ دهد که نهادینه‌ شدن آزادی مذهبی، درواقع بیشتر مسئله‌ ای بود مربوط به رشد اقتصادی، گرفتن مالیات یا به‌ کار گیری نیروی کار بیشتر. دیدگاه های فیلسوفان به راستی مهم بود، اما تمرکز روی این دیدگاه ها، توضیح نمی‌ دهد که آزادی مذهبی چگونه به غرب آمد. اهمیت فکری "بِل، لاک و ولتر"، به این معنا نیست که دیدگاه های آنان، هنگام رشد آزادی مذهبی و در نهایت راه‌ یافتن آن به زندگی واقعی و اجتماعی، کلیدی بوده باشند.

نیروی محرکه ی ظهورِ قدرت دولت، نه دیدگاه های بل و اسپینوزا و لاک، بلکه نیاز به تهیه ی منابع برای حکومت‌ داری و جنگ بود. آشکارا، برای دولت مالی - نظامیِ در حال ظهور، همسانی مذهبی و آزارهای دینی، بیش‌ از اندازه هزینه‌ بر و ناکارآمد شده بودند.


چرا آزادی مذهبی به غرب آمد ؟
چرا لاک و ولتر، تبدیل به قهرمان‌ های آزادی مذهبی شدند، اما "کاستلیو" نشد ؟
پاسخ در آن ‌دسته دگرش های بنیادینی در نهادهاست که در دولت‌های اروپایی بین سال‌های ۱۵۰۰ تا ۱۸۰۰ رخ دادند.

اختراع باروت و جنگ سرد میان دولت های اروپایی، سازماندهی ارتش های بزرگ اروپایی و هزینه های آن، آغاز دوران استعمار و حکومت کردن بر کشورهایی با ادیان مختلف، از جمله برخی علل آزادی مذهبی در اروپا بودند.

سکولاریسم، خرافات کنونی که انسان ها از تاریخ نادانی خود به ارث برده اند و همچنین سامانه ی دین فروشی این خرافات الهی را زنده نگاه می دارد و امکان بقای آنها را فراهم می کند. هنگامی که اصولی از دینی را به زیر پرسش برده و متذکر می شویم که این سخن و ادعا، بر خلاف واقعیت و علم و روان انسانی است، همیشه هزار و یک توجیه مقدس از آستین زهدفروشان و دین پناهان بیرون می آید تا آن مزخرف را قابل پذیرش کنند و بهانه ی بزرگشان البته، آزادی دینی است که مغزشویی مردم از کودکی را، موجه ساخته و با آموزش مذهبی به کودکان، ذهن آنان را آماده ی پذیرش دروغ ها و یاوه های بیشتر و بزرگ تر می کنند.

سکولاریسم، بیماری را از بین نمی برد، بلکه آن را مزمن کرده و در تن بیمار انسانیت نگاه می دارد و هر از گاهی که این بیماری عود می کند و صدها هزار الله پرست در سراسر جهان، دست به جهاد می زنند و تروریسم اسلامی را پیاده سازی می کنند یا هر گاه که یک آخوند مسیحی، باز و برای هزارمین بار به کودک پسری تجاوز جنسی می کند، همه می بینند که دم خروس بیرون می زند و همه می بینند که آخوندها و دین پناهان و وابستگانشان، همگی در کاخ ها زندگی می کنند، اما باز هم یک خموشی و یک سرافکندگی و مسخ شدگی و خود به ندیدن و شنیدن زدن گسترده در جهان دیده می شود، گویی انگار اینها جنایت و تبهکاری نیستند !!


آزادی مزخرفات به بهانه ی آزادی بیان ؟!
آری دین می تواند به مزخرف گفتنش ادامه دهد، اما باید نسبت به دو چیز بر آن سخن گرفت:

- یک اینکه، دین حق نداشته باشد کودکان را مغزشویی کند و حکومت ها نباید بگزارند که هیچ کودکی تا پیش از سن ۱۸ سالگی، در معرض آموزش های مذهبی سازمان یافته قرار گیرند.

- و دیگر آنکه، نهادهای دینی و دین فروشان، در برابر ایرادهای علمی و انسان شناختی و علوم انسانی و روان شناسی و...، پاسخگو باشند و اگر نتوانند یاوه های خود را اثبات نمایند، دکان دین فروشیشان به جرم تبلیغ دروغ و فاسد سازی جامعه با خرافه پراکنی، تخته شود.

راهکاری که می توان بدان امیدوار بود، اینست که دین در میان همه ی مردم از هر سخن و مذهبش آزاد باشد، چه در نوشتار و چه گفتار، اما هیچ آخوندی اجازه نداشته باشد که بالای منبر برود یا در جمعی سخنرانی کند. اینکه طبقه ی آخوندها وجود دارند، یعنی جان بخشی به هسته ی اصلی دکان ترویج خرافات و دین فروشی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر