Google Ad

۱۳۹۵ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

گفتگو با کریدو موتوا شامن بزرگ اهل زولو در آفریقا - ۱

بخش نخست:
ربایندگان بیگانه و نژاد خزندگان

مقاله ای از ریک مارتین به تاریخ ۳۰.۰۹.۱۹۹۹

همیشه گفته شده بزرگان بومی هر قبیله ای کلید دستیابی به دانش هستند و این جمله هرگز تا هنگامی که من موفق شدم با کریدو موتوا سانوسی (شامن) اهل زولو، که به هشتاد سالگی خودش نزدیک می شود گفتگو کنم، بر من ثابت نشده بود. از راه تلاش و زحمات دیوید آیک (David Icke) موفق شدم تا با دکتر یوهان جوبرت (Johan Joubert)، کسی که قرار گفتگو با کریدو موتوا را هماهنگ کرد تماس برقرار کنم. در نتیجه، گفتگو از راه تلفن انجام پذیرفت، آن هم با آن سوی دنیا در آفریقای جنوبی. ما اینجا در روزنامه ی طیف (Spectrum) از صمیم قلب از دیوید آیک و دکتر جوبرت به خاطر تلاش و زحمات بی شائبه شان برای با خبر کردن جهان از حقایق از زبان این مرد، سپاسگزاری می کنیم.

من برای نخستین بار حدود پنج سال پیش راجع به موتوا مطالبی شنیدم و در آن هنگام فکر برقراری ارتباط تلفنی با وی که در مکانی دور افتاده زندگی می کرد غیر ممکن به دید می رسید. تا هنگامی که با خبر شدم دیوید آیک زمان بسیاری را با وی گزرانده و مایل به انجام گفتگو با "طیف" است، همه چیز خود به خود جور شد. ما موفق شدیم در ۱۳ آگست یک گفتگوی ۴ ساعته با او انجام دهیم !! و نه، ما این گفتگو را قطعه قطعه نکردیم، تمام مکالمه واژه به واژه ذکر شده و این در راستای اخلاق روزنامه نگاری ما برای محترم شمردن و صداقت با خواننده است.

کریدو موتوا مردی است که دیوید آیک او را اینگونه توصیف کرده:
"مردی فوق العاده با دانشی حیرت آور، یک نابغه، باعث افتخار وخوشوختی من است که او ر یک دوست صدا بزنم. پس از گفتگو با کریدو موتوا، باید بگویم کاملن با او موافقم".



در اینجا باید یادآور شوم که کریدو موتوا با وجود نداشتن تحصیلات رسمی، به قدری دلسوز و منصف بود که واژه های بومی و اسامی خاص را برای این مقاله هجی و معنا کند و این امر برای دانشجویان زبان آفریقا سودمند تر و مهم تر از خوانندگان معمولی جلوه خواهد کرد و تمام اینها روی دیگر توجه و دقت موتوا را نشان می دهد.

اگر احساس می کنید به تازگی جستارهایی خوانده اید که فکر شما را درگیر و سامانه ی باورمندی شما را دگرگون کرده است، این مقاله شما را یک گام به جلو خواهد برد. مانند همیشه، حقیقت از تخیل عجیب تر است. هنگامی که حقیقت یا بخش کوچکی از آن بر هر یک از ما آشکار می شود، در واقع بخشی از یک جورچین بزرگ است، در نتیجه این وظیفه ی ماست تا به حقایقی که دیگران در اختیار ما می گزارند گوش فرا دهیم و توجه کنیم.

این باعث افتخار ماست که این فرصت را داشتیم تا دانش و تجربیات کریدو موتوا را در اختیار شما بگزاریم. این کمیاب ترین و ارزشمند ترین فرصتی بود که در اختیار داشتیم.

این اطلاعات حیرت آور که از سوی کریدو موتوا به دست داده شده اند، مطمئنن شوند تهیج و یا خشم برخی افکار می شوند و مفهوم و گنجایش آن بسیار دور از ذهن است. هنگامی که شما این داده ها را بخوانید بهتر متوجه خواهید شد که چرا تلاش های بسیاری برای ساکت کردن او انجام گرفت. همچنین شما به شکلی ژرف گستاخی موتوا را بدون در دید گرفتن اینکه چه فرجام هایی برای خودش خواهد داشت، برای پیشگام شدن و گفتن حقیقت ستایش خواهید کرد.

هم اکنون بدون مقدمه چینی و توضیح بیشتر به سراغ گفگتو می رویم...

مارتين: نخست از همه بايد بگویم اين برای من يک افتخار و امتياز خاص است که با شما گفتگو می کنم و بايد از ديويد آيک و دکتر جوبرت که بدون کمک هایشان اين گفتگو انجام نمی شد، سپاسگزاری کنم. خواننده های ما بايد از وجود خزنده های دگرش شکل دهنده ی فضایی با خبر باشند و من هم می خواهم راجع به جزیيات حضور، فرمانروایی، نقشه های آنان و شیوه های اجراییشان با شما گفتگو کنم. در نتیجه، پرسش نخست اینکه آیا شما می توانید ثابت کنید که آنها هم اکنون روی سیاره ی زمین زندگی می کنند ؟ و اگر این درست باشد، خواهشمندم راجع به جزِییات حضور آنها سخن بگویید. آنها از کجا می آیند ؟

موتوا: آقا، آیا روزنامه ی شما می تواند مردم را به آفریقا بفرستد ؟

مارتین: می بخشید می شود تکرار کنید ؟

موتوا: روزنامه ی شما می تواند لتف کرده و کسی را در آینده ی نزدیک به آفریقا بفرستد ؟

مارتین: در حال حاضر توان مالی این کار را نداریم، ولی شاید در آینده فرق کند.

موتوا: به این خاطر که چیزهایی وجود دارد که من می خواهم روزنامه ی شما، خواهشن، به شکلی مستقل بررسی کند. شما راجع به کشور روآندا در آفریقای مرکزی شنیده اید ؟

مارتین: بله.



موتوا: مردم روآندا، مردم هوتو (Hutu)، همینگونه مردم واتوسی (Watusi)، باور دارند، وتنها اینها در آفریقا نیستند که اینگونه فکر می کنند و می گویند که نیاکان بسیار دور آنها یک نژاد به اسم ایمانوجلا (Imanujela) به معنای "سرورانی که آمده اند" (The Lords Who Have Come) هستند؛ و برخی قبایل آفریقای جنوبی همچون مردم بامبارا (Bambara) نیز چیز مشابهی می گویند. آنها می گویند در نسل های بسیار بسیار دور، یک نژاد بسیار پیشرفته و دهشت آور که به مانند انسان بودند و آنها را زیشوزی (Zishwezi) می نامند از آسمان آمدند. زیشوزی یعنی "موجوداتی که از آسمان فرود می آیند" یا "به درون آب می روند". آقا، هر کسی راجع به مردم دوگون (Dogon) در باختر آفریقا شنیده است که مانند بسیاری دیگر عقیده دارند که قبیله یا پادشاه آنها نخست از همه از سوی نژادی فراطبیعی که از آسمان آمدند پایه گزاری شده است. آیا هنوز صدای من را دارید آقا ؟

مارتین: بله، ارتباط خوبه خواهش می کنم ادامه بدهید.

موتوا: آقا، من می توانم همینگونه ادامه بدهم، اما بگزارید راجع به مردم زولو (Zulu) در آفریقای جنوبی برایتان بگویم.

مارتین: بله خواهش می کنم.

موتوا: مردم زولو، کسانی به مردم جنگجو معروف هستند، مردمی که پادشاه شاکا زولو (Shaka Zulu) متعلق به آنهاست. اگر شما از یک انسان شناس سپید پوست در آفریقای جنوبی معنای زولو را بپرسید، می گوید "آسمان" [خنده]. در نتیجه مردم زولو به خودشان می گویند: "مردمی از آسمان"، که این آقا، جفنگ است. در زبان زولو هم تراز آسمان یا آسمان آبی، سیباکاباکا (Sibakabaka) است. هم تراز فضای دربرگیرنده ی سیارات، ایزولو (Izulu) و ودوزولو (weduzulu) یعنی آسمان تاریکی است که هر شب همراه ستارگان دیده می شوند. همچنین هم تراز سفر کردن، کوچ های هر از گاهی یا کوچ نیز، ایزولا (Izula) است. شما می بینید که مردم زولو از این واقعییت آگاه بودند که شما می توانید در فضا سفر کنید - نه مانند یک پرنده در آسمان - بلکه در فضا، و مردم زولو می گویند که هزاران هزار سال پیش نژادی از آسمان ها آمدند که مانند مارمولک ها بودند وهر وقت اراده می کردند می توانستند دگرش شکل دهند. نژادی که دخترانشان با "فرازمینیان راه روند روی دو پا" (Walking (Extraterrestrial ازدواج کردند و نژاد قدرتمندی از پادشاهان و سران قبیله ای به وجود آوردند.

صدها داستان و روایت وجود دارد آقا، که یک مارمولک ماده خودش را جای یک شاهزاده ی انسان جا زد و با یک شاهزاده ی زولو ازدواج کرد. آقا، هر بچه مدرسه ای در آفریقای جنوبی راجع به داستان شاهزاده ای به نام "خومبکانسینی" (Khombecansini) می داند. خومبکانسینی با یک شاهزاده خوش قیافه به نام کاکاکا (Kakaka) ازدواج کرد که نامش به معنای داننده وآگاه (The Enlightened One). سپس یک روز که خومبکانسینی در میان بوته ها هیزم جمع می کرد، با موجودی به نام ایمبولو (Imbulu) دیدار کرد و این ایمبولو یک مارمولک با اندام وشمایل انسان بود ولی دم بلندی داشت و این مارمولک به شاهزاده خومبکانسینی گفت: "آه، شما چه قدر زیبا هستید . من آرزو داشتم مانند شما زیبا بودم. می توانم به شما نزدیک تر شوم ؟ "و شاهزاده پاسخ داد: "بله، می توانید". و مارمولک که از گونه ی قد بلند آنها بود، به دختر نزدیک تر شد، به چشم های او خیره شد و آغاز به دگرش کرد. او ناگهان به یک انسان دگردیسی کرد و بیشتر و بیشتر به شاهزاده مانند می شد، به جز دم بلندی که داشت.

اما ناگهان به شکلی خشونت بار به سوی شاهزاده یورش برد و دستبند و گلوبند و رخت عروسی او را گرفت و آنها را پوشید. در نتیجه کاملن به مانند شهبانو شد. سپس به وی گفت که "اکنون تو اسیر من هستی. باید من را در ازدواجم همراهی کنی. من تو خواهم بود و تو اسیر من هستی، اکنون با من بیا !! "او یک چوب برداشت و شاهزاده ی بیچاره را کتک زد. و سپس بر اساس سنت زولو، همراه بقیه ی خدمتکارانش رفت تا به دهکده ی پادشاه کاکاکا رسید. اما پیس از آن باید فکری برای دمش می کرد. بنابراین از شاهزاده خواست تا برای او توری ببافد ودمش را در آن جای داد و محکم پشتش جمع کرد. اکنون با برآمدگی پشتش به مانند یک زن جذاب زولو شده بود و سپس، هنگامی که با شاهزاده ازدواج کرد چیز عجیبی در دهکده رخ داد.

شیرهای خوراکی در دهکده ناپدید می شدند، به این دلیل که هر شب شاهزاده ی دگرش شکل دهنده، همان شهبانوی دروغین، شیرهای مانده را از سوراخی که نوک دمش وجود داشت سرمی کشید. مادر خوانده می گفت: "چه شده است ؟ چرا شیرها ناپدید می شوند ؟" سپس گفت: "نه، اکنون می فهمم، باید یک ایمبولو میان ما باشد". مادر خوانده که یک زن دانا وپیر بود، گفت: "یک چاله باید روبروی دهکده کنده شده و با شیر پر شده باشد" و همینگونه هم بود. سپس به همه ی دخترهایی که همراه شهبانوی دروغین بودند گفته شد از روی چاله بپرند. هنگامی که دگرش شکل دهنده مجبور شد بپرد، موقع پریدن دمش از تور درآمد واز درون چاه آغاز به بلعیدن شیر کرد و جنگجوها دگرش شکل دهنده را کشتند و پس از آن شاهزاده خومبکانسینی همسر پادشاه کاکاکا شد.

هم اکنون آقا، این داستان به شکل های گوناگونی نقل می شود. در قبایل آفریقای جنوبی شما داستان های فراوانی پیرامون این موجودات شگفت آور که قادرند از قالب خزنده به انسان یا هر جانور دیگری دگرش شکل دهند پیدا می کنید و این موجودات آقا، واقعن وجود دارند. مهم نیست شما در کجای آفریقا در نیمروز، خاور، باختر یا مرکز آن بروید، شما توصیف این موجودات را یکسان پیدا می کنید. هتا در میان قبایلی که هرگزدر درازنای تاریخ کهنشان همدیگر رو ملاقات نکرده اند. در نتیجه این موجودات "وجود دارند". آنها از کجا می آیند، من هیچ گاه اعتراف نمی کنم که می دانم آقا، ولی آنها با ستاره های مشخصی در آسمان مرتبطند و یکی از آنها گروه بزرگی از ستاره ها در کهکشان راه شیری هستند که مردم ما به آن اینگیاب (Ingiyab) می گویند که به چم "ابلیس (مار) بزرگ" (The Great Serpent) است؛ و یک ستاره ی متمایل به سرخ نزدیک این ستارگان وجود دارد که مردم ما به آن آیزون نکانیامبا (Isone Nkanyamba) می گویند.

من تلاش کردم هم تراز انگل ایسی آن را پیدا کنم، این ستاره، همان آلفا سنتوری (Alpha Centauri) نامیده شده است و این آقا چیزی است که ارزش پژوهش را دارد. چرا اینگونه است که بالای ۵۰۰ قبیله در آفریقا که من در ۴۰ یا ۵۰ سال گزشته با آنها دیدار کرده ام، همگی موجودات یکسانی را توصیف می کنند ؟ گفته شده که این موجودات از ما انسان ها تغذیه می کنند؛ که آنها روزگاری خدا را به جنگ طلبیدند، به این خاطر که آنها مهار کامل بر جهان را می خواستند؛ و خدا جنگ دهشتناکی را علیه آنها آغاز کرد و بر آنها چیره شد، آنها را مجروح کرد و مجبورشان کرد در شهرهایی در زیر زمین زندگی کنند. آنها در ژرفای زمین پنهان شدند، چون همیشه احساس سرما می کنند. در این مکان ها، به ما گفته شده آتش های بزرگی وجود دارند که به دست اسیران، انسان ها، اسیرهایی مانند زامبی، نگهداری می شوند و گفته شده که این زوسوازی ها (Zuswazi) یا ایمبولو ها، یا هر چیزی که آنها را نام می برید، قادر به خوردن خوراک های جامد نیستند. آنها یا خون انسان ها را می خورند یا قدرت آنها را، یعنی همان انرژی که به هنگام جنگ انسان ها و کشتار آنها، در مقیاس انبوهی ایجاد می شود را به مصرف تغذیه می رسانند. من با مردمی دیدار کردم که سال ها پیش از ماساکی اخیر در روآندا گریختند و آنها از چیزی که در کشورشان داشت روی می داد دهشت زده بودند. آنها می گفتند کشتاری که مردم هوتو و واتوسی علیه هم انجام می دادند در واقع دارد هیولاهای ایمانوجلا را تغذیه می کند. به این خاطر که ایمانوجلا دوست دارد انرژی که از ترسیدن بیش از حد یا کشتار انبوهی از مردم ایجاد شده را ببلعد. آیا شما هنوز با من هستید آقا ؟

مارتین: بله، کاملن.

موتوا: بگزارید به نکته ی جالبی اشاره کنم آقا. اگر شما زبان اقوام مختلف آفریقا را مطالعه کنید، واژگان مشترکی با آسیای جنوبی، خاور میانه و هتا بومی های آمریکا پیدا می کنید وواژه ی "ایمانوجلا" یعنی "اربابی که آمده است" می باشد، واژه ای که هر کسی می تواند در روآندا، در میان مردم هوتو و واتوسی اهل روآندا پیدا کند که بسیار با واژه ی ایمانوئل (Immanuel) به چم "ارباب با ماست" شباهت دارد. و ایمانوجلا، "افرادی که آمده اند، اربابانی که اینجا هستند" می شود. مردمان ما اعتقاد دارند آقا، که ما انسان های روی زمین صاحبان زندگی خود نیستیم، اگر چه به ما اجبار شده فکر کنیم هستیم. مردمان ما، مردمان سیاه از تمام قبایل ، تمام شامن های آفریقا هر گاه که به شما اعتماد کنند وژرف ترین راز هایشان را با شما در میان بگزارند، می گویند که (همراه) ایمانوجلا، ایمبولو هم وجود دارد.



و نام دیگری هم برای این مخلوقات هست: "چیتائولی" (Chitauli). واژه ی چیتائولی یعنی "دیکتاتورها، کسانی که به ما قانون رو می گویند"؛ به معنای دیگر، "کسانی که پنهانی به ما می گویند که چه کار باید بکنیم". و گفته شده که این چیتائولی ها هنگامی که به این سیاره آمدند کارهایی را در مورد ما انجام دادند. خواهش می کنم من را ببخشید، اما من باید این داستان را به شما بگویم. این یکی از عجیب ترین داستان هایی است که شما هر جایی از آفریقا در جوامع سری شامنیک و سایر مکان هایی که در آنجا بقایای دانش ما هنوز وجود دارد را پیدا می کنید. و ماجرا اینست که زمین در آغاز، با لایه ی کلفتی از مه پوشیده شده بود و مردم آن زمان قادر نبودند خورشید را ببینند. مگر پرتو لرزانی از فروغ، و ماه هم به خاطر مه سنگینی که وجود داشت به صورت هلال محوی از روشنایی دیده می شد. و باران خیلی ملایمی همیشه به گونه ای پیوسته می بارید. هیچ توفان وتندری وجود نداشت.

زمین با پوشش انبوهی از جنگل ها پوشیده شده بود و مردم در صلح زندگی می کردند. مردم در آن زمان خوشحال بودند و گفته شده که انسان در آن زمان قدرت سخن گفتن نداشت. ما تنها مانند میمون ها و بابون های خوشحال صداهایی از خودمان در می آوردیم، اما مانند امروز قدرت سخن گفتن نداشتیم. در آن سده ها، مردم در ذهنشان با یکدیگر حرف می زدند. یک مرد می توانست با فکر کردن به همسرش و تجسم کردنش، او را صدا کند. و یک شکارچی، به میان بوته ها می رفت و هیوانان را صدا می کرد و آنها هم از بین خودشان پیرترین را انتخاب می کردند و آن هیوان خودش به سمت شکارچی می رفت و شکارچی آن رو می کشت واز گوشتش استفاده می کرد. هیچ خشونتی علیه جانوران وجود نداشت. در آن روزگاران هیچ خشونتی علیه طبیعت از سوی انسان وجود نداشت. انسان خوراکش را از طبیعت درخواست می کرد. او پیش یک درخت می رفت و به میوه ی آن فکر می کرد و درخت شماری از میوه هایش را برای او به زمین می انداخت.

و سپس گفته شده هنگامی که چیتائولی به زمین آمد، آنها با کشتی های دهشتناک خود به زمین آمدند، سفینه هایی که به مانند بشقاب های بزرگ بودند و صداهای وحشتناکی درست می کرد و آتش پر مهیبی در آسمان به وجود می آورد. و چیتائولی مردم را با زور و به وسیله ی اصابت های آذرخش گرد هم آورد وبه آنها گفت که آنها خدایان بزرگ از آسمان ها هستند و مردم از این لحظه به پس هدایای بزرگی از خدا دریافت می کنند. این خدایان، که به مانند انسان بودند، ولی خیلی قد بلند، با دمی دراز و چشم هایی آتشین و دهشتناک و برخی از آنها با دو چشم زرد رنگ، برخی سه چشم، چشم های گرد و سرخ، برخی در میان پیشانیشان قرار داشت. پس از آن، این موجودات قدرت های بزرگی که انسان ها داشتند را از آنها گرفتند: قدرت سخن گفتن در ذهن، قدرت حرکت دادن چیزها به وسیله ی ذهن، قدرت دیدن گزشته و آینده ی خود و قدرت سفر کردن به وسیله ی روحشان در جهان های گوناگون. چیتائولی این قدرت ها را از انسان گرفتند و به آنها قدرت تازه ای دادند، قدرت سخن گفتن. ولی انسان ها با دهشت دریافتند که قدرت تکلم به جای متحد کردن آنها، آنها رآ از هم جدا می کند، به این خاطر که چیتائولی با نیرنگ زبان های مختلفی ایجاد کرده بود و این باعث درگیری بزرگی میان انسان ها شد.

همچنین چیتائولی کاری کرد که تا پیش از آن هرگز انجام نشده بود: آنها به انسان مردمانی دادند تا بر آنها حکمرانی کنند و به آنها گفتند: "اینها اربابان شما هستند، اینها سران شما هستند. خون ما در رگ های آنها جاری است. آنها فرزندان ما هستند و شما باید از آنها پیروی کنید، چون از جانب ما سخن می گویند؛ اگر سرپیچی کنید، ما به سختی شما را تنبیه خواهیم کرد". پیش از آمدن چیتائولی، پیش از آمدن ایمبولو، انسان ها روح یگانه ای داشتند. اما با آمدن آنها انسان ها هم از دید روحی از یکدیگر جدا شدند و هم به وسیله ی زبانشان و سپس چیتائولی احساسات تازه ای را به انسان ها وارد کرد. انسان ها آغاز به احساس نا امنی کردند و در نتیجه دست به ساختن دهکده هایی با حصارهای سخت چوبی به دور خودشان زدند. انسان ها آغاز به ایجاد کشورها کردند. به عبارتی دیگر، آنها آغاز به ایجاد قبیله هایی کردند با زمین های اختصاصی و مرزها، تا از ورود هر دشمن احتمالی جلو گیری کنند. انسان ها به خست و زیاده خواهی دچار شدند و می خواستند به روش جانوران طماع، رفاه به دست بیاورند

ترجمه: کامورا
ویرایش: داریوش افشار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر