سال ها پس از زندان تازه فهمیدم آنچه که با من می کرده اند، "شکنجه ی سپید" نام داشته است. بعدها بود که فهمیدم بازی "بازجوی خوب و بازجوی بد" یعنی چه. گیرم که مرا له کردید، با جوجه های نشسته در آشیان چه می کنید ؟
زاده ی پس از سقوط ۵۷ بودن و میراث کشتارهای انقلاب و دهه ی ۶۰ و هشت سال جنگ بی فرجام ویرانگر بودن، سخت است. آسان نبود با خودم کنار بیایم، نمی توانستم سکوت کنم. در من چیزی می جنبید، دردناک بود که تماشاگر باشم. اشکانم برای #ندا بی اجازه جاری می شد. باور نمی کردم آنچه را که بر آنان گزشت و بر من گزشت و بر #ایران گزشت.
تقصیر خودم بود، اما باور کنید زمانی که مردم به جنایات #خمینی و خمینی زادگان رام شده بودند و سر در گریبان فرو کرده بودند، من تنها کودکی بودم که دلش می خواست برود جبهه !! من خام ترین و ساده ترین و لگد مال شده ترین کودک آن شهر نبودم، اما دردناک اینجاست که شاید تنها ترین کودکی بودم که زود یا زودتر از بقیه فهمیدم که همه چیز تنها یک دروغ است.
فهمیدم که خدایی نیست، زمانی که آموزگار یکم راهنمایی آداب نماز را به گوشم می خوراند. فهمیدم که هم کلاسی من از من محترم تر است چون پدرش فلان کاره ی جایی است و با مدیر و زیر دستی هایش رابطه ی سرور و نوکری دارد، برای راه انداختن کاری یا وامی یا سفارشی.
فهمیدم تحقیر من سازمان یافته است. پیرتر که شدم، به راستی بیشتر دلم برای خودم سوخت. یاد خدمتی که بی کم و کاست کردم و تازیانه ها و فشارهایی که در عوضش به من دادند.
اپوزوسیون مردمی بودن برای من ذاتی بود؛ برای دیگران می شد با یک جفت کفش تاختش زد و رفت به دنبال زندگی !!
مرگ بر جمهوری اسلامی در من بود، اما نمی توانستم گوسپند و گرگ در رخت گوسپند را تشخیص دهم. روحم را یک بار ندا آتش زد... دخترکان نازنینی که می توانستند امروز باشند و نفس بکشند، اما امان از خمینی زادگان آدمکش.
خدایی نیست. باردارم از این همه تجاوز، از اینکه هر کسی با هر ترفندی هر گاه که توانست به من دست اندازی کرد و من از این همه تجاوز مردم باردارم. از تجاوز سرمایه داری، از تجاوز تحقیر و استبداد و شکنجه و آزار و انسان ستیزی. از تجاوزهای دینی و دولتی و آرمانی و نژادی و ملی و قومی و عقیدتی و از تجاوز بانک ها و ارتش ها و مدرسه ها و مسجد ها، متنفرم... بیزارم.
من از این همه تجاوز باردارم و روزی نه چندان دور فرزند عقده ی خود را با فریاد درد و نفرین انتقام خواهم زایید.
باشد تا آتش دوزخ از تو چه سازد، که مادران داغدیده هنوز از سجاده ها سر برنگرفته اند.
به امید روز ملی آخوند کشان...
جاوید ایران زمین
زنده باد آزادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر