Google Ad

۱۳۹۷ فروردین ۲۷, دوشنبه

عمام عنی (عن) را بیشتر بشناسیم

این ماجرا مربوط به جنگ احزاب یا خندق است که در آن، همه ی اعراب جمع شده بودند تا محمد که به کاروان ها یورش برده بود و مردمانی را قتل عام کرده بود و تهدیدی برای منطقه به شمار می‌ رفت را از بین ببرند. اما "عبدود" برای چه بر چهره ی عمام علی تف انداخت ؟؟


پاسخ بسیار جالبی برای این پرسش وجود دارد. "ود" از بت های مشهور اعراب بوده است و عبدود از پرستندگان آن بت بوده است. عبدود از پهلوانان عرب بود و در آن جنگ از معدود کسانی بود که توانسته بود از خندقی که به پیشنهاد سلمان پارسی کنده شده بود، گزر کرده و پس از گزر از خندق، به دنبال مبارز می‌ گردد و علی داوطلب مبارزه با او می‌ شود. سیره ی "ابن هشام" در پوشینه ی سوم از زبان عمام علی در شرح ماجرای مبارزه ی علی با عبدود نوشته است:

"چگونه با تو بجنگم، در حالی که تو بر اسب نشسته‌ ای (در حالی که من پیاده هستم)، پس از اسب فرود آی تا مانند من (پیاده) شوی، پس از اسبش پیاده شد".


عبدود پهلوان برای اینکه در مبارزه با علی انصاف را رعایت کرده باشد، از اسب پیاده می‌ شود تا هر دو با یکدیگر برابر شوند. اما جنگ سختی درمی‌ گیرد و پهلوان عرب با علی می‌ جنگد. اما عمام علی که گویا آن نیرویی که در هنگام کندن در خیبر داشته است را همراهش نبرده بوده !!، دست به یک حرکت ناجوانمردانه و بسیار زشت می‌ زند. ماجرای این کار ناجوانمردانه ی علی، در بسیاری از کتاب های حدیث اینگونه آورده شده است:

"در جنگ احزاب (خندق)، میان على وعمرو بن عبدود سخنانى گزشت. على به او فرمود: «اى عمرو، در بزدلى تـو هـمین بس نیست كه من به جنگ تن به تن با تو آمده‌ ام و تو كه شهسوارعربى، با خـودت کمک آورده اى ؟» عمرو برگشت كه پشت سر خود را نگاه كند امیر المومنین (عن)، بی درنگ چنان ضربه اى بر دو ساق پاى او وارد آورد كه از پیكرش جدا شدند و گرد و غبارى به هوا برخاست. آن حضرت در حالى كه بر اثر ضربت بر عمرو، خون از فرقش می‌ ریخت و از شمشیرش نیز خون می‌ چكید، نزد رسول الله برگشت و رسول الله فرمود: «اى على، فریبش دادى ؟ عرض كرد: آرى اى رسول الله. جنگ نیرنگ است»".
(میزان الحکمه، جلد دوم، رویه ی ۵۶۴)



به راستی چرا آن ملعون بر روی چهره ی عمام یکم شیعیان و خلیفه ی چارم الله پرستان تف کرد ؟ عبدود از اسب پیاده شد تا اصول جوانمردی را رعایت کرده باشد و جنگی برابر داشته باشد، اما در برابر، علی در میانه ی جنگ به او می‌ گوید که یارانت نیز به کمک تو آمده اند، عبدود که بر می‌گردد تا ببیند آیا به راستی یارانش از خندق گزشته اند یا نه، می‌ بیند که افتخار هر نبی و هر ولی، به او دروغ گفته است !! و در این زمان عمام پاهای پهلوان عرب را قطع می‌ کند. در این هنگام است که آن ملعون بر چهره ی عمام شیعیان تف می اندازد. حال از شما می‌ پرسم:

"کجاست آن عدالت علی که شیعیان از آن سخن می‌ گویند ؟"

پیامبر خودخوانده نیز، گویا می‌ دانسته است که علی از پس عبدود برنمی آید، از علی پرسیده است که آیا وی را فریب دادی ؟ و علی می‌ گوید آری !! به راستی که جنگ همان خدعه و نیرنگ است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر