او را "سلطان پاپ" می خوانند آنها که این سخن میهن ستیزانه را از وی نشنیده باشند؛ با آهنگ هایش سال ها سرخوش شده اند و با نوای غمگینش در لاک اندوهبار روزگاران خویش فرو رفته اند مردم بی لبخند.
او که بنیانگزار موسیقی پاپ در ایران است و در میان نسل ها و در دل های ملیون ها ایرانی جا خوش کرده است. بی گمان من خود نیز تا پیش از آنکه این ویدیو را از وی دیده باشم، او را یکی از خوش صدایان میهن دوستی می شناختم که جانش برای ایران درمی رود و چه خوشحال اینکه موسیقی پاپ که مورد آویژه ی بسیاریست را، او بوده است که با ذوق و تلاش خود در ایران وارد کرده و رواج داده و شکوفا کرده است.
این سخن را که از وی شنیدم، به خود گفتم که این مصداق همان چرک و عفونت های فرهنگی ایی است که باید از دل رنجور و بیمار ایرانی بیرون شود و با خود چنین کردم.
در بخشی از سخنان ویگن، وی که مشغول تعریف خاطرات دوران کودکیش می باشد، راستی را در پیرانه سری پیشه کرده و اعترافی می کند که نقطه ی عطفش را ناکسانی رقم زده اند که هم از دولت کودتاگر هزرط "محمد مصدق دله السلطنه" پشتیبانی می شد و هم سرکردگان آن نقطه ی عطف شوم، خود از وکیلان مجلس شورای ملی بوده اند. نقطه ی عطفی که شاهنشاه میهن پرست ما و ملت ایران پرور و غیور آذربایگان، با رویارویی با آن برخاسته و دشمن ایران ستیز دژخیم را از خاک پاک ایران بیرون کردند.
در آن بخش از سخنانش، ویگن می گوید که به هنگام ورود نیروهای اشغالگر ارتش سرخ شوروی در آذربایگان و اشغال تبریز، او که به مانند دیگر دوستانش از ورود سربازان اشغالگر روسیه ی شوروی "خوشحال" شده بود، به همراه دیگر هم سن و سالانش به کوچه و خیابان می ریزد و شادی و پایکوبی می کند. هنگامی که به میان سربازان اشغالگر می رسد، از آنجا که آنها به ترکی و ارمنی سخن می گفتند، به وجد می آید و خوشحال می شود، چرا که وی هر دوی این زبان ها را بلد بوده است !!
در ادامه ی این اعتراف تلخ و دشمن دوستانه و ایران ستیزانه اش، ویگن روایت می کند که مادرش نیز از این اتفاق شوم یعنی اشغال آذربایگان به دست شوروی کمونیست خوشحال می شود و از آنجا که فکر می کرده است که سربازان اشغالگر روس آمده اند که بمانند، ویگن را به مانند بسیاری دیگر از هم پالگی هایش به مدرسه ی روس ها می فرستد تا زبان روسی یعنی زبان اشغالگران آذربایگان را بیاموزد !!
ویگن همان ناخاله ی بیگانه پرست ایران ستیزی است که در نخستین جرقه و نخستین فرصت در دشمنی با ایران، در خاک اشغال شده ی میهنمان، رخت نظامی اشغالگران را بر تن کرد و از دستشان تفنگ گرفت تا برایشان خون ایرانی را بریزد. اگر سرخرها و سرکردگان فرقه ی تجزیه طلب و استالینی دمقراط آن سید حرامزاده "جعفر پیشه وری"، پشت سر امثال این نخود ناخاله ها را خالی نکرده بودند، البته که این حرامیان نیز ایستادگی می کردند و تا می توانستند خون ایرانی را می ریختند.
میهن پرست من کسی است که فرهیخته وار در نبرد با اهریمن اسلام و آخوند الله فروش و دستگاه ستمکاره ی فرقه باز و تجزیه طلب، یک تنه ایستاد و جانش و آبرویش را در راه ایران و پدافند از میراث هزاران ساله ی تمدن ایرانی داد. هم او که در اوج عربی نویسی و بیگانه پرستی هزاران دجال میهن فروش و پارسی ستیز، روزنامه نوشت و منتشر کرد و کتاب هایش را با خرج و هزینه ی شخصی تا توانست در میان مردم پراکند تا روزنی از نژادگی پارسی را به سان آن زاده ی آذربایگان در دل تاریکی شب ایران ستیزان، ایجاد کرده باشد. او کسی نیست جز زنده یاد جاوید نام "کسروی تبریزی".
هم او سردار روشنفکر و روشنگر میهن پرست ایرانیست که داغ دل خود را درباره ی اشغال آذربایگان به دست همان نیروهای ارتش شوروی، در کتاب مستطاب خود با عنوان "تاریخ مشروطه ی ایران"، این چنین روایت می کند:
"ماه محرم بود و سربازان روسی در تبریز مشغول دار زدن آزادی خواهان بودند، اما یک مشت آدم پای منبری و چاقوکش عین خیالشان نبود و برای کشتار آزادی خواهان جشن می گرفتند و برای عمام اوسیتی که هزار سال پیش کشته شده بود، عزاداری می کردند و سینه می زدند که داد از ظلم یزید !!".
اینگونه است که آن توده های گجستک پای منبر الاغ پیامبر وق می زدند و برای اوسین اُبنه آب طالبی ماتحت پاره می کردند و اینگونه است که همان مردم در برابر ستم آخوندی که اسلام تحمیلی عرب را برای بار دیگر بر کشور ما سوار ساخته است، خفه خون گرفته اند و تا آب و علفشان کم نشود، قطع نشود، دست از روی دست برنخواهند داشت.
ذهنیت ایرانی تنها به واسطه ی هزار دستگی فرقه های کزایی دینی نیست که دچار فرومایگی و پستی شده است و همیشه مردم مجبورند در زیر سایه ی ترس اینکه مبادا سنی و شیعه مانند سگ و گربه ی وحشی به جان هم بیفتند، افسار زندگی خود را به دست قلدری دهند که آنها را با چوب تر سیاست کند تا سپس همان جمهوری اسلامی فخرش را به خود همان گله ی الله زده ی فرقه باز بفروشد که دیدید من برای شما گله های امة اسلام، امنیت آوردم !!
ذهنیت ایرانی، به واسطه ی آنکه هنوز پایش را کامل وارد تمدن شهری نکرده است و لنگیش از او در روزگار صنعتی و لنگ دیگرش در روزگار دهگانی و زمین سالاری و باغ داری فلان عیاش پول خواره گیر کرده است، نه تنها هنوز عناوینی چون دکتر و مهندس برایش تشخص اجتماعی می آورد، که هیچ این همه کژی و پلشتی را به عنوان عیب و کاستی ایی در خود احساس نمی کند !! گویی با بیشعورانی یخ زده روبرویم که هر آنچه بگویی و هر آنچه بکنی، با سخن گفتنم با جرز دیوار برایشان هیچ تفاوتی ندارد !!
اینگونه نیست که در آن کشور دین باید باشد که بخواهد بر دل و ذهن ایرانیان سلطه گری کند. اینگونه نیست که در ایران قومیت داشته باشیم؛ ایرانی تنها ایرانی است و تنها به منافع ملی و خرسندی از وضعیت خویش و هم میهنانش به شکلی برابر و هم زمان می اندشید. اگر اینگونه نمی اندیشید، اخلاق شما فاسد است و آنچه در دست دارید، میراثی است که خود را با آن بزک کرده اید و می پندارید روزگاری خوش را سپری می کنید. انسان هایی الله زده و فقر زده اید که نه جهان را دیده اید و نه کشور خویش را شناخته اید و هر آیینه با کوچک ترین شناسایی از هویت و جغرفیا و تاریخ کشور خود، هم احساس غربت خواهید کرد و هم چون میمونی در باغ وحش قومیت ها، انگشت حیرت و واماندگی به کون و دندان می کشید. اوف بر شما.
کسروی تبریزی: ملتی که گزشته ی خود را نداند، ملتی که نخواهد گزشته ی خود را بداند، به آینده ی خود نیز بی تفاوت است و بازیچه قرار خواهد گرفت |
این سخن را که از وی شنیدم، به خود گفتم که این مصداق همان چرک و عفونت های فرهنگی ایی است که باید از دل رنجور و بیمار ایرانی بیرون شود و با خود چنین کردم.
ویگن خواننده ی دل ها نیست. او هم دزدی است که با چراغ آمده و از جمله انیرانیانی است که عمری را نان ایران خورده، اما دل در گروی دشمنان ایران داشته است |
در آن بخش از سخنانش، ویگن می گوید که به هنگام ورود نیروهای اشغالگر ارتش سرخ شوروی در آذربایگان و اشغال تبریز، او که به مانند دیگر دوستانش از ورود سربازان اشغالگر روسیه ی شوروی "خوشحال" شده بود، به همراه دیگر هم سن و سالانش به کوچه و خیابان می ریزد و شادی و پایکوبی می کند. هنگامی که به میان سربازان اشغالگر می رسد، از آنجا که آنها به ترکی و ارمنی سخن می گفتند، به وجد می آید و خوشحال می شود، چرا که وی هر دوی این زبان ها را بلد بوده است !!
در ادامه ی این اعتراف تلخ و دشمن دوستانه و ایران ستیزانه اش، ویگن روایت می کند که مادرش نیز از این اتفاق شوم یعنی اشغال آذربایگان به دست شوروی کمونیست خوشحال می شود و از آنجا که فکر می کرده است که سربازان اشغالگر روس آمده اند که بمانند، ویگن را به مانند بسیاری دیگر از هم پالگی هایش به مدرسه ی روس ها می فرستد تا زبان روسی یعنی زبان اشغالگران آذربایگان را بیاموزد !!
ویگن همان ناخاله ی بیگانه پرست ایران ستیزی است که در نخستین جرقه و نخستین فرصت در دشمنی با ایران، در خاک اشغال شده ی میهنمان، رخت نظامی اشغالگران را بر تن کرد و از دستشان تفنگ گرفت تا برایشان خون ایرانی را بریزد. اگر سرخرها و سرکردگان فرقه ی تجزیه طلب و استالینی دمقراط آن سید حرامزاده "جعفر پیشه وری"، پشت سر امثال این نخود ناخاله ها را خالی نکرده بودند، البته که این حرامیان نیز ایستادگی می کردند و تا می توانستند خون ایرانی را می ریختند.
میهن پرست من کسی است که فرهیخته وار در نبرد با اهریمن اسلام و آخوند الله فروش و دستگاه ستمکاره ی فرقه باز و تجزیه طلب، یک تنه ایستاد و جانش و آبرویش را در راه ایران و پدافند از میراث هزاران ساله ی تمدن ایرانی داد. هم او که در اوج عربی نویسی و بیگانه پرستی هزاران دجال میهن فروش و پارسی ستیز، روزنامه نوشت و منتشر کرد و کتاب هایش را با خرج و هزینه ی شخصی تا توانست در میان مردم پراکند تا روزنی از نژادگی پارسی را به سان آن زاده ی آذربایگان در دل تاریکی شب ایران ستیزان، ایجاد کرده باشد. او کسی نیست جز زنده یاد جاوید نام "کسروی تبریزی".
زنده یاد کسروی تبریزی، میهن پرستی که برای ایران و روشنگری دل های تاریک الله زده و قومگرایانه ی توده های این سرزمین، جانش را پیشکش ایران عزیز کرد |
"ماه محرم بود و سربازان روسی در تبریز مشغول دار زدن آزادی خواهان بودند، اما یک مشت آدم پای منبری و چاقوکش عین خیالشان نبود و برای کشتار آزادی خواهان جشن می گرفتند و برای عمام اوسیتی که هزار سال پیش کشته شده بود، عزاداری می کردند و سینه می زدند که داد از ظلم یزید !!".
اینگونه است که آن توده های گجستک پای منبر الاغ پیامبر وق می زدند و برای اوسین اُبنه آب طالبی ماتحت پاره می کردند و اینگونه است که همان مردم در برابر ستم آخوندی که اسلام تحمیلی عرب را برای بار دیگر بر کشور ما سوار ساخته است، خفه خون گرفته اند و تا آب و علفشان کم نشود، قطع نشود، دست از روی دست برنخواهند داشت.
ذهنیت ایرانی تنها به واسطه ی هزار دستگی فرقه های کزایی دینی نیست که دچار فرومایگی و پستی شده است و همیشه مردم مجبورند در زیر سایه ی ترس اینکه مبادا سنی و شیعه مانند سگ و گربه ی وحشی به جان هم بیفتند، افسار زندگی خود را به دست قلدری دهند که آنها را با چوب تر سیاست کند تا سپس همان جمهوری اسلامی فخرش را به خود همان گله ی الله زده ی فرقه باز بفروشد که دیدید من برای شما گله های امة اسلام، امنیت آوردم !!
ذهنیت ایرانی، به واسطه ی آنکه هنوز پایش را کامل وارد تمدن شهری نکرده است و لنگیش از او در روزگار صنعتی و لنگ دیگرش در روزگار دهگانی و زمین سالاری و باغ داری فلان عیاش پول خواره گیر کرده است، نه تنها هنوز عناوینی چون دکتر و مهندس برایش تشخص اجتماعی می آورد، که هیچ این همه کژی و پلشتی را به عنوان عیب و کاستی ایی در خود احساس نمی کند !! گویی با بیشعورانی یخ زده روبرویم که هر آنچه بگویی و هر آنچه بکنی، با سخن گفتنم با جرز دیوار برایشان هیچ تفاوتی ندارد !!
اینگونه نیست که در آن کشور دین باید باشد که بخواهد بر دل و ذهن ایرانیان سلطه گری کند. اینگونه نیست که در ایران قومیت داشته باشیم؛ ایرانی تنها ایرانی است و تنها به منافع ملی و خرسندی از وضعیت خویش و هم میهنانش به شکلی برابر و هم زمان می اندشید. اگر اینگونه نمی اندیشید، اخلاق شما فاسد است و آنچه در دست دارید، میراثی است که خود را با آن بزک کرده اید و می پندارید روزگاری خوش را سپری می کنید. انسان هایی الله زده و فقر زده اید که نه جهان را دیده اید و نه کشور خویش را شناخته اید و هر آیینه با کوچک ترین شناسایی از هویت و جغرفیا و تاریخ کشور خود، هم احساس غربت خواهید کرد و هم چون میمونی در باغ وحش قومیت ها، انگشت حیرت و واماندگی به کون و دندان می کشید. اوف بر شما.
آن خائن، خانه اش ویران باد |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر