۱۳۹۵ مرداد ۲۱, پنجشنبه

تجربه های نزدیک به مرگ

در سالهای اخیر تحقیقات زیادی در مورد گزارش های افرادی که به علت ایست قلبی و یا سایر حوادث یا امراض مرگبار به طور موقت علائم حیات را از دست داده ولی دوباره احیاء شده و به زندگی برگشته اند شده است. بسیاری از این افراد خبر از دیدن دنیائی دیگر می دهند. کمتر کسی می تواند تعدادی از این گزارش ها را خوانده و به فکر فرو نرود. به علت پیشرفت علم پزشکی شمار این افراد بسیار بیشتر از سابق بوده است. تعداد این گزارش ها و شباهت بین آنها چندان زیاد است که محققین و افراد عادی علاقه مند هر دو را کنجکاو کرده است. این پدیده به اصطلاح «تجربه نزدیک به مرگ» (Near Death Experience یا به طور خلاصه NDE) نامیده شده است ولی گاهی به آن تجربۀ «مرگ تقریبی» یا «مرگ موقت» نیز می گویند. منابع انگلیسی زبان متعددی در مورد این پدیده و هزاران گزارش در مورد آن موجود می باشد ولی برای عزیزان فارسی زبان در ایران منابع چندانی در دست نیست. هدف این سایت اطلاع رسانی در مورد تجربیات نزدیک به مرگ و برخی از گزارش های مربوط به آن به زبان فارسی می باشد. امید ما این است که این مطالب بتواند دریچه ای به دنیای نادیده به روی شما بگشاید و شاید درسهای آن بتواند باعث رشد شما و زندگی شما گردد.



تجربه ی نزدیک به مرگ چیست ؟

رایان در سن ۵ سالگی از طبقۀ دوم ساختمان به پایین افتاد ولی اتفاق عجیبی برایش رخ داد [۱۰]: “من وقتی ۵ ساله بودم عادت داشتم اسباب بازی هایم را از پنجرۀ اتاقم که در طبقۀ دوم بود به پائین و روی لبه ای که بین دو طبقه و زیر پنجره بود بیاندازم و از پنجره بیرون می رفتم تا آنها را بردارم. یک بار بدون توجه به اینکه شب قبل باران باریده، از پنجره بیرون رفتم و پایم از روی لبه زیر پنجره که خیس بود لیز خورد. در اینجا ناگهان گذشت زمان بسیار کند شد، بطوری که پائین افتادن خود را به آرامی میدیدم و در این حال هزاران فکر از ذهن من عبور می کرد: آیا من به اندازه کافی زندگی کرده ام؟ آیا زنده خواهم ماند؟ آیا مادرم از دست من عصبانی خواهد شد؟ آیا من به همین سادگی بخاطر حماقتم خواهم مرد؟…در همین حال بدنم به زمین خورد و متعجب شدم از اینکه دردی احساس نکردم. ناگهان در یک لحظه متوجه این واقعیت شدم که من مرده ام و در بدنم نیستم ولی عجیب است که این برایم تعجب آور نبود، مانند اینکه با مرگ همیشه آشنائی کامل داشته ام. کمی از آنچه میگذشت گیج شده بودم، ولی احساس آرامش و رضایت کاملی را حس میکردم. اطراف من مانند یک منظرۀ کاملاً زیبا در یک زمینۀ کاملاً تاریک بود. می توانستم هر چیزی را که میخواهم ببینم بدون اینکه نیاز باشد سرم (جهت دیدم) را بچرخانم، و اگر میخواستم می توانستم ما ورای دیوار و اشیاء را نیز ببینم. ناگهان یک نقطۀ کوچک نورانی برایم ظاهر شد و دید من را تغییر داد، مانند نگاه کردن در یک تونل طولانی تاریک با نوری در انتهای آن، و من بی اختیار و با سرعتی باور نکردنی به طرف نقطه نورانی حرکت کردم. این نور زنده و آگاه بود، گوئی طپش قلب میلیونها ضمیر و روح را درون خود داشت. از سوی این نور عشقی بسیار قوی حس می‌کردم، قوی تر از بهترین احساس موفقیت یا عشق یا خوشحالی که در دنیا می‌توان احساس کرد. من فکر می‌کنم که این تونل همان حرکت بینهایت سریع در پهنۀ جهان است. نور از طریق فکر، و نه کلام و کلمات، با من حرف می‌زد و به من گفت که هنوز زمان من فرا نرسیده است. در همین لحظه ناگهان خود را روی زمین یافتم در حالی که گریه می‌کردم و بدنم درد داشت و چشمانم را باز کردم.

آنچه که خواندید یک نمونه از گزارش‌هایی است که امروزه به عنوان «تجربۀ نزدیک به مرگ» نام گذاری شده‌اند. عبارت «تجربۀ نزدیک به مرگ» (Near Death Experience) اولین بار توسط دکتر «ریموند مودی» (Raymond Moody) در سال ۱۹۷۲ در کتاب مشهور وی به نام «حیات بعد از زندگی» [۱] استفاده شد. این یکی از اولین کتاب‌ها در این زمینه بود که در آن دکتر مودی تجربۀ حدود ۱۵۰ نفر را بازگو می‌کند که در اثر حادثه، بیماری، سکته، و یا عوامل دیگری برخورد بسیار نزدیکی با مرگ داشته‌اند ولی دوباره به حیات برگشته‌اند. این افراد علائم حیات مانند ضربان قلب و تنفس و فعالیت مغزی را برای مدتی از دست داده، یا به عبارتی بطور موقت درگذشته اند، ولی بعد از بازگشت به زندگی تجربه‌ای عمیق را گزارش داده‌اند.

دکتر مودی در کتاب خود بیان می‌کند که عوامل مشترکی را در بسیاری از این تجربه‌ها می‌توان دید، از جمله:

۱. توانایی مشاهدۀ بدن خود از خارج

۲. احساس بسیارعمیق آرامش، رضایت خاطر، و عشقی نامشروط

۳. دیدن یک تونل یا کانال تاریک و عبور بسیار سریع از آن

۴. مشاهدۀ نور یا موجودی نورانی

۵. ارتباط با نور از طریق فکر و تله پاتی وبدون نیاز به تکلم

۶. بازدید و مرور سریع زندگی فرد از لحظه تولد تا مرگ

۷. مشاهده ی دنیایی دیگر با زیبایی غیر قابل توصیف

تقریباُ همه افرادی که چنین تجربه هایی را گزارش داده اند آن را بسیار حقیقی، ملموس، واضح، و غیر قابل تردید، و حتی واقعی‌تر از زندگی و حالت هشیاری در این دنیا توصیف کرده‌اند.

تجربۀ نزدیک به مرگ پدیدۀ نادری نیست. طبق آمارگیری های مختلف بین ۵ تا ۱۵ درصد مردم حداقل یک بار تجربۀ نزدیک به مرگ داشته اند. تخمین زده می شود که در آمریکا بین ۱۰ تا ۲۰ میلیون نفر این پدیده را تجربه کرده اند. امروزه در مقایسه با گذشته به خاطر پیشرفتهای پزشکی شمار بسیار بیشتری از افرادی که علائم حیات را از دست میدهند، به خصوص به علت ایست قلبی، قابل باز گرداندن مجدد به زندگی واحیا می باشند. علاوه بر این، به خاطر پیشرفت بسیار زیاد در امکانات ارتباطاتی در چند سال اخیر، به خصوص اینترنت، این گزارش ها مخاطبین بسیار بیشتری را به خود جذب کرده اند، و امکان منتشر کردن این تجربه‌ها برای عموم فراهم آمده است. همچنین با بازتر و پذیراتر شدن افکار عمومی، افراد تجربه کننده کمتر از گذشته با قضاوت های منفی دیگران و اتهام به دروغ و دیوانگی و هزیان مواجه می شوند و آزادانه تر آن را بازگو می کنند. تمام اینها باعث شده که امروزه هزاران نفر تجربه نزدیک به مرگ خود را از طریق نوشتن کتاب یا انتشار در فضای مجازی با دیگران به اشتراک بگذارند.

تعداد این گزارش ها در سالهای اخیر به حدی زیاد بوده است که هر روز محققین و پزشکان بیشتری به مطالعه آن علاقه نشان می‌دهند. شمار بسیار زیاد این تجربه ها و شباهت های غیر قابل تردید بین مؤلفه های اصلی آنها بین تجربه گران مختلف، حس کنجکاوی دانشمندان و عموم را برانگیخته است. به طوری که بحث دربارۀ ماهیت این تجربه ها به نهادهای مختلف علمی، رسانه های گروهی و شبکه های مهم تلویزیونی در کشورهای مختلف، و حتی سازمان ملل نیز گسترش یافته است. همانطور که در صفحات دیگر این تارنما توضیح داده شده است، شباهت هایی که در چهارچوب اصلی این تجربه ها دیده می شود مستقل از سن، جنسیت، تحصیلات، دین و مذهب، اعتقادات معنوی و اعتقاد به خدا و زندگی بعد از مرگ، علت مرگ موقت، داروهای استفاده شده، زمینه های فرهنگی و اجتماعی و تربیتی و دیگر عوامل می باشد و هرگونه توجیه ی که بر پایۀ اثر چنین عواملی باشد را مردود می سازد. با مطالعه این تجربه ها و تحقیقات انجام شده به سختی می توان به این تجربه ها به دیدی کاملاً مادی و فیزیکی نگاه کرد. این تجربه ها دیدگاه امروز بشریت را در مورد ماهیت فکر و ضمیر انسان و حیات به شدت به چالش می اندازد. ما از شما دعوت می کنیم که خود در این زمینه مطالعه کرده و شخصاً قضاوت کنید.

یکی از این تجربه گران دکتر «ایبن الگزاندر» (Eben Alexander) دکتر متخصص در جراحی مغز و استاد دانشگاه هاروارد بود. دکتر الگزاندر یکی از منکرین سرسخت این بود که NDE ها نشانۀ حیات بعد از مرگ هستند. او که یک دانشمند متخصص از یکی از بهترین دانشگاه‌های دنیا در این زمینه است، اصرار داشت که آگاهی و ضمیر ما تنها ساختۀ فعالیتهای مغزی ما هستند. در سال ۲۰۰۸ دکتر الگزاندر خود دچار یک نوع عفونت مننژیت شدید مغزی بسیار نادر گردید. دکتر الگزندر در اثر این عفونت بالاخره از پا درآمده و برای مدت یک هفته در حالت کما فرو رفت. تیم پزشکی او انتظار داشتند که او ظرف چند روز مرده یا اگر به زندگی برگردد، به صورت کامل فلج باشد. ولی او بطور معجزه آسا و بدون هیچگونه آسیب دائمی بهبود یافته و آنچه را که واقعی بودن آنرا برای سالها انکار کرده بود خود شخصاً تجربه کرد.

زندگی و دیدگاه دکتر الگزاندر در اثر این تجربه و برخورد بسیار نزدیک با مرگ بکلی دگرگون شده و برای او جای شک و تردیدی در مورد اینکه ضمیر ما مستقل از مغز و بدن ماست و بعد از مرگ ما باقی می ماند نگذاشت. دکتر الگزاندر می گوید که چطور در ابتدا به خاطر ترس از قضاوت و تمسخر دیگران و به خطر افتادن شهرت علمی و حرفه‌ایش از بازگو کردن تجربۀ خود و بخصوص ارتباط دادن آن به حیات بعد از مرگ و خدا واهمه داشت. او بالاخره بعد از ۲ سال تصمیم به صحبت راجع به تجربۀ خود و نشر آن نمود، و در سال ۲۰۱۲ کتابی در این زمینه به نام «اثبات وجود بهشت» (Proof of Heaven) منتشر کرد [۱۲۶]. وی در این کتاب علاوه بر بازگوئی تجربۀ خود، استدلال های مختلفی که از نظر پزشکی و بیولوژی برای توضیح و توجیه این تجربه‌ها داده می‌شوند را مورد بررسی قرار داده و از دیدی اصولی آنها را یک به یک رد کرده است. او که خود یک جراح و متخصص مغز است می گوید «تمامی قسمت کورتکس مغز من، قشاء خاکستری و لایۀ خارجی مغز که به ما هوش و توانائی های ذهنی انسانی را می دهد بطور کامل از کار افتاده بود و در این حال امکان تجسم، رؤیا، و شکل گرفتن خاطره و حافظه غیر ممکن است».

او به تازگی در چندین برنامۀ تلویزیونی در آمریکا مانند شوی مشهور اپرا (Oprah Winfrey) و شوی دکتر اوز در این مورد گفتگو کرده است و اتفاقی که برای او افتاد و تحولی که در زندگی او بوجود آورد در مجلاتی مانند نیویورک تایمز (۲۵ نوامبر ۲۰۱۲) درج شده است. ما در اینجا تنها به یکی از نکات جالب در مورد تجربۀ او اشاره می کنیم. او در تجربۀ خود یک دختر جوان را ملاقات می کند و با او حرف می زند. او از اینکه چرا پدر خود که با او رابطۀ بسیار خوبی داشته و ۴ سال قبل در گذشته بود را ندیده متعجب بود. ولی در عوض درکتر الگزاندر چیز جالبی را در می یابد. او از بدو تولد توسط خانواده ای به فرزندی قبول شده و با آنها بزرگ شده بود. بعد از این اتفاق او به سراغ خانوادۀ اولیۀ خود رفته و بعد از کمی تحقیق در می‌یابد که خواهری داشته که پیش از تولد او فوت کرده بوده و وی هرگز او را ندیده و از وجود او نیز خبر نداشته است. هنگامی که برای اولین بار عکس خواهر خود را می بیند، با شگفت زدگی در می یابد که او همان دختر جوانی بود که در تجربه‌اش او را همراهی کرده بود.‌

تجربه‌های NDE از قرن‌ها پیش گزارش شده‌اند. دانشمند مشهور یونانی افلاطون در کتاب معروفش به نام «جمهوری» داستان یک سرباز به نام اِر (Er) را بازگو می‌کند که جزء کشته شدگان محسوب شده بود ولی دوباره به حیات بازگشته و سفر خود در سرای دیگر را بازگو کرد. در «کتاب مردگان تبت» (The Tibetan Book of the Dead) مراحلی که توسط روح بعد از مردن تجربه می شود شرح داده شده است. اعتقاد بر این است که این کتاب حدوداً در قرن هشتم بعد از میلاد مسیح نوشته شده است. جالب اینجا است که مراحل توضیح داده شده در این کتاب شباهت غیر قابل تردیدی با آنچه در گزارش‌های نزدیک به مرگ در عصر جدید می خوانیم دارند.

در نقاشی مشهور «صعود به آسمان» (TheASCENT of the Blessed) اثر «هیرونیموس باش» (Hyeronimus Bosch) که در قرن چهاردهم میلادی نقاشی شده [۴] و اکنون در موزۀ پلازو دکال در شهر ونیز در کشور ایتالیا قرار دارد، فرشتگان روح یک انسان را از درون تونلی بسوی نور می‌برند. عبور از یک تونل با سرعت بسیار زیاد به طرف نوری درخشان و پر از عشق یکی از متداول ترین مؤلفه های تجربه های بعد از مرگ است.

در کتاب «از ماده تا معنی» (From Matter to Spirit) که توسط سوفیا دمرگان (Sophia Elizabeth De Morgan) همسر ریاضی دان بسیار مشهور انگلیسی «آگوستوس دمرگان» (Augustus De Morgan) در تاریخ ۱۸۶۳ نوشته شده است، تجربۀ نزدیک به مرگ یک افسر دریادار عالی رتبۀ انگلیسی و عضو انجمن سلطنتی انگلستان به نام «فرانسیس بیوفورت» (Sir Francis Beaufort) نقل شده است که در سال ۱۷۹۵ در سن حدود ۲۰ سالگی در اثر غرق شدن مرگ موقت و تجربۀ نزدیک به مرگ داشته بود. اجزاء تجربۀ وی از قبیل احساس آرامش عمیق، مرور زندگی، احساس حضور در عالمی معنوی، و .. شباهت غیر قابل تردیدی به آنچه در تجربه های جدید NDE می بینیم دارد.

دکتر«پیترفنویک» (Peter Fenwick) پزشک نروفیزیولوژیست و روانشناس محقق و استاد دانشگاه رویال کینگ کالج در شهرلندن در کتاب «حقیقت در نور» به بررسی وتحلیل ۳۰۰ مورد NDE که از میان بیش از ۳۰۰۰ مورد انتخاب شده‌اند می‌پردازد [۳]. در این کتاب دکتر فنویک بدون اینکه توجه به اثبات یا رد حیات بعد از مرگ نماید، به ذکر شباهت ها و تفاوت‌های این گزارش‌ها پرداخته و آن‌ها را مورد نقادی علمی قرار می‌دهد و در نهایت این نکته را خاطر نشان می‌کند که بسیاری از جنبه‌های NDE از دید علمی قابل توجیه نیستند.

دکتر فنویک اولین بار از طریق کتاب دکتر مودی با این پدیده آشنا شد و در ابتدا به صحت آن و ادعاهایی که در مورد آن می‌شود شک داشت. بعد از اینکه وی شخصاً با تعدادی از مریضانش که این تجربه را داشتند مصاحبه نمود و تحقیقاتی دراین زمینه انجام داد، اعتقاد او کاملاً تغییر یافت و در نهایت علیرقم شماتت بسیاری از پزشکان لندن و دنیا اذعان داشت که «به نظر می آید که این تجربه‌ها جنبۀ معنوی و ماورای دنیایی دارند».‌

دکتر «سام پرنیا» که یکی از محققین در این زمینه است در کتاب «وقتی می میریم چه اتفاقی می افتد» [۱۳۰] توضیح داده که چگونه وی هنگامی که در بخش مراقبتهای ویژۀ بیمارستان مونت سنای در شهر نیویورک آمریکا بعنوان پزشک کار میکرد مرگ و تجربه و احساس آدمی در حال مرگ حس کنجکاوی او را چنان برانگیخت که او چندین سال بعدی تحقیقات پزشکی خود را به این موضوع اختصاص داد. دکتر پرنیا نیز مانند دکتر مودی شباهت های خیره کننده ای در گزارش‌های افرادی که مبتلا به ایست قلبی شده ولی مجدداً به حیات بازگشته‌اند مشاهده نمود.

دکتر «زالیکا کتیس» (Zalika Klemenc-Ketis) از دانشگاه ملبورن در کشور استرالیا که منکر معنوی بودن این تجربه هاست و سالها است که تحقیقات و تلاش خود را متمرکز کرده که این تجربه ها را از دید کاملاً پزشکی و بیولوژی شرح دهد، کماکان اقرار می نماید که توضیح کامل این تجربه ها با دانسته های علمی ما ساده نبوده و این تجربه ها مرزهای دانش امروزی ما را به چالش می اندازد. با افزایش روز افزون گزارش های افرادی که احیاء شده و به حیات بازگشته اند، و شباهت تردید ناپذیر بین مؤلفه های اصلی این گزارشها، رد کردن آنها به عنوان توهمات مرتباً سخت تر می گردد.


واقعیت های اساسی در مورد تجربه های نزدیک به مرگ

گرچه هیچ دو تجربۀ نزدیک به مرگی کاملاً یکسان نیستند، شباهت های بسیاری بین تجربه های مختلف وجود دارد و مؤلفه های اصلی یکسانی را در آنها می توان دید. این را می توان به زندگی انسانها شباهت داد: انسانها از نظر اصولی زندگی های مشابهی دارند: تقریباً همه از کودکی رشد کرده، غذا می خورند، به مدرسه می روند، بازی یا کار می کنند، ازدواج می کنند، به دنبال موفقیت و خوشحالی هستند، خوشحال و ناراحت می شوند،…. ولی هیچ دو انسانی داستان زندگی دقیقاً یکسانی ندارند.

تحقیقات متعدد نشان می دهد که محتوای تجربه های نزدیک به مرگ ارتباطی به زمینه های فرهنگی و اجتماعی، تحصیلات، اعتقادات قبلی، دین و مذهب، کشور، سن، علت مرگ موقت، داروهای استفاده شده، و سایر عوامل خارجی ندارد. این یکی از قوی ترین حقایق راجع به این تجربه ها می باشد زیرا اثر عوامل خارجی که بعضی سعی می کنند آن ها را علت این پدیده بدانند را کاملاً منتفی می سازد.

در بسیاری از تجربه های نزدیک به مرگ، شخص تجربه کننده توانسته اتفاقاتی را ببیند و بعداً گزارش کند که به طور منطقی نمی بایست امکان آن باشد. مثلاً افراد توانسته اند آنچه در حین مرگ موقت و توقف قلب و نوار مغزی آنها می گذشته، چه در بیمارستان یا اتاق انتظار، و یا حتی در خانه یا محیطی دور از جائی که بدن فیزیکی آنها بوده را گزارش کنند و آنچه که افراد خانواده مشغول انجام آن بودند را بعداً بازگو نمایند. این افراد گاهی از اتفاقات آینده خبر داده اند که به تحقق پیوسته است. یا مثلاً افراد با اقوام یا افراد خانواده درگذشته ای که گاهی تا قبل از آن حتی از وجود آن شخص یا مرگ او بی خبر بوده اند ملاقات کرده اند که بعد از احیاء آنها، این اطلاعات تأیید شده است. چند نمونه از این موارد در این وبسایت گزارش شده است.

اکثر افراد تجربه کننده در اثر تجربه خود متحول می شوند و این پدیده اثری عمیق و دائمی روی زندگی و جهان بینی و منش آنها می گذارد. این تحول تقریباً همیشه در جهت افزایش مهربانی و خدمت به دیگران و افزایش دیدی معنوی (ولی نه لزوماً مذهبی) و تغییر اولیت ها و ارزش های فرد در زندگی می باشد. این مطلب به طور خلاصه در ادامه شرح داده شده است.

تجربه گران بعد از احیاء، گاهی تجربۀ خود را در بستراعتقادات قبلی خود تعبیر کرده و توضیح می دهند. به عنوان مثال کسانی که در تجربه خود با وجودی نورانی ملاقات کرده اند، گاهی این وجود را مسیح، گاهی بودا، گاهی یک فرشته، و گاهی خود خدا خوانده اند. بسیاری نیز این گونه شرح داده اند که نام و لقبی که استفاده می شود تفاوتی نمی کند. به هر حال می توان دید که در هر صورت اساس تجربه و واقعیت های آن یکسان است، ولی نحوۀ تعبیر و نام گذاری ها ممکن است متفاوت باشد.

اکثریت قریب به اتفاق افراد تجربه کننده، به حقیقی بودن تجربۀ خود اطمینان دارند و آن را بسیار زنده تر و ملموس تر و واقعی تر از زندگی عادی روزمره می خوانند. بعضی از تجربه کنندگان اذعان می دارند که زندگی ما در دنیا در مقایسه با این تجربه ها کمی حالتی رؤیا گونه و تصوری دارد. اکثر این افراد تجربه خود را مهمترین اتفاقی که هرگز در زندگیشان رخ داده و نقطۀ عطفی در مسیر زندگیشان می دانند.

«برای یک پرستار یا دکتر مرگ یک شکست است. برای دوستان و خویشان مرگ یک فاجعه است. ولی برای روح، مرگ یک رهایی است» کتاب «گفتگو با خدا» (Conversations with God)

«مرگ خواب ابدی نیست، بلکه بیداری ابدیست»
والتر اسکات




منبع

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر