بخش دوم
بسیاری از قبایل آفریقای جنوبی به چیزی باور دارند که میدزیمو(Midzimu) یا بادیمو (Badimu) نامیده شده است. میدزیمو یا بادیمو یعنی "کسانی که در آسمان هستند"، اما در سرزمین زولو، میان مردمان من، شما اختلاف عقیده ی جالبی را که نسل به نسل منتقل شده پیدا می کنید. برخی باور دارند که افراد مرده، آباپانسی (Abapansi) هستند، به چم "کسانی که در زیر هستند، کسانی که زیر زمین هستند". در عین حال دیدگاه دیگری هست که از واژه ی آباپزولو (Abapezulu) استفاده می کند. واژه ی آباپزولو یعنی "افرادی که بالا هستند" و واژه ی آباپانسی که کهن ترین واژهی است که برای ارواح مردگان به کار می رود، به چم افرادی است که زیر زمین هستند. درنتیجه آقا، شما تا به همین امروز در میان صدها قبایل آفریقایی این اختلاف عقیده را پیدا می کنید که شماری بر این باورند که مردگان به آسمان می روند و برخی اعتقاد دارند مردگان به زیر زمین می روند. این باور که مردگان به زیر زمین می روند به هنگامی بازمی گردد که مردم ما معتقد بود ند که خداوند ماده است، مادر کائنات و این با باور آباپزولو که خداوند نر است و در آسمان ها حضور دارد در تضاد است و در ادامه آقا، چیز دیگری که چیتائولی به مردم ما گفت این بود که انسان ها اینجا بر روی زمین هستند تا آن را دگرش دهند و آن را برای فرود آمدن خدا و فرمانروایی در آن، آماده کنند.
و کسانی که این کار را برای خدای ابلیس (خدای مار - Serpent God) یعنی چیتائولی انجام دهند، قدرت و ثروت گزافی به آنها تعلق خواهد گرفت. آقا، من پس از سال ها مطالعه، سال ها آشنایی با اسرار شامنی گری آفریقا و دانش و خرد این سرزمین، خودم را متعجب و درمانده پیدا کردم که چرا ما انسان ها در حال نابود کردن زمینی که روی آن زندگی می کنیم هستیم. ما داریم کاری را انجام می دهیم که تنها به دست یکی از گونه های هیوانان انجام می شود: فیل های آفریقایی؛ آنها همه ی درختان محل زیست خود را نابود می کنند. ما انسان ها دقیقن داریم همین کار را انجام می دهیم. شما به هر کجای آفریقا بروید که پیشتر در آنجا تمدن های بزرگی وجود داشته، خشکی پیدا می کنید. برای نمونه سهرای کالاهاری در نیمروز آفریقا، من در زیر شن های این سهرا ویرانه های شهرهای کهنی را پیدا کردم، به این معنا که انسان ها این قطعه از زمین را که زمانی سبز و بارور بوده به سهرایی بی آب و علف تبدیل کرده اند.
همچنین هنگامی که من همراه با پژوهشگران و گشت گروهی در سهرای بزرگ بودم، شواهد و بازمانده های حیرت انگیزی از زیست انسان ها در مکان هایی که اکنون به جز صخره های خشمگین و شن های نجواگر چیزی نیست، پیدا کردم. به سخنی دیگر، سهرای بزرگ روزگاری یک سرزمین بارور بوده که به دست انسان ها به یک سهرا تبدیل شده است؛ چرا ؟ من باید از خودم بپرسم، بارها و بارها، که چرا انسان ها با ترس از نا امنی، حرص و آز و شهوت قدرت به پیش می روند و زمین را به یک سهرای بی آب و علف تبدیل می کنند که هیچ کس قادر به زندگی در آن نیست؛ چرا ؟ گرچه ما از فرجام های دهشتناکی که در پی خواهند داشت آگاهیم، اما چرا داریم جنگل های انبوه آفریقا را از بین می بریم ؟ چرا ما بر روی زمین دستورهایی را انجام می دهیم که چیتائولی برای ما برنامه ریزی کرده بود ؟ اگر چه مغز من از پذیرش این ماجرا جلوگیری می کند، اما پاسخ مثبت و دهشتناک است، بله، بله، بله.
در میان بسیاری از مردم دانا و آگاه که افتخار دوستیشان را داشتم، مرد بسیار دانایی هست که در اسراییل زندگی می کند، یعنی استاد زکریا زیچین (Zecharia Sitchin)، مترجم زبان های باستانی و مولف کتاب های مهیج بسیاری در زمینه ی برخورد نژادهای غیر زمینی با مردم زمین در زمان های بسیار دور است؛ وی هم اکنون درگزشته است). بر اساس کتاب های کهنی که از سوی مردم سومر نوشته شده، بر روی سفالینه ها، خدایانی از آسمان آمدند و انسان را مجبور به انجام کارهایی برای خود کردند، مجبور به کندن و کاویدن کان های زر نمودند. این داستان با روایت های مردم آفریقا تصدیق می شود که خدایان از آسمان آمدند و ما را به برده های خودشان تبدیل کردند و به گونه ای این کار را انجام دادند که ما هرگز متوجه نمی شویم که اسیران آنها هستیم. چیز دیگری که مردم ما می گویند این است که چیتائولی مانند لاشخورها به ما نهیب می زنند. آن ها برخی از ما را بزرگ می کنند، با خشم و تکبر و جاه طلبی بسیاری پر می کنند و از این انسان ها سربازان بزرگی را می سازند که جنگ های دهشتناک را به راه می اندازد. اما در پایان، چیتائولی به این سربازان و پادشاهان جنگ اجازه نمی دهند تا مرگ آسوده ای داشته باشند. سردار جنگجویان وظیفه دارد تا هر چه بیشتر مردم خودش و دشمنانش را بکشد و سپس در پایان کار، به شکلی دهشتناک خود نیز به دست دیگران کشته می شود.
و من دیده ام که این جریان بارها و بارها در تاریخ مردم من روی داده است. پادشاه بزرگ ما شاکازولو، که در بیش از ۲۰۰ جنگ در درازنای ۳۰ سال حکومت خود جنگیده بود، در کشتار دهشتناکی مرد. او مانند یک مرد دلشکسته مرد، به خاطر مرگ مادرش قدرت پیروزی در هیچ نبردی را نداشت و پیش از شاکازولو پادشاه قدرتمند دیگری وجود داشت که شاکا را پرورش داد تا تبدیل به پادشاه بزرگی که خودش بود شود. نام این پادشاه دینگیسوایو (Dingiswayo) بود. دینگیسوایو جنگ های بزرگی انجام داد تا مردم زولو را با هم متحد کند. او مردم سپید پوست دماغه را دیده بود و فکر می کرد با متحد کردن مردمش به یک ملت بزرگ، تهدیدی که از سوی سپید پوستان برای مردمش وجود داشت را برطرف می کند. اما چیزی که رخ داد این بود که پس از پیروزی در جنگ های بسیاری برای یکپارچه کردن قبیله های گوناگون، پادشاه دینگیسوایو ناگهان به یک بیماری چشمی مبتلا شد که سرانجام او را کور کرد و او این حقیقت که کور شده بود را پنهان کرد. اما این واقعیت دهشتناک از سوی یک زن برملا شد، یعنی ملکه ی قبیله ی دیگری به نام انتومبازی (Ntombazi). انتومبازی پس از اینکه او را به زیستگاه خود برده و به او خوراک و شراب داده بود، یک تبر جنگی برداشت و سر دینگیسوایو را با یک ضربه برید.
همچنین جریان مشابهی در مورد یک جنگجوی سپید پوست وجود دارد: ناپلئون در اروپا، کسی که در آبخستش (جزیره اش) در اقیانوس اتلس مرگ اسرارآمیزی داشت؛ همچنین هیتلر در اروپا که با قرار دادن اسلحه در دهان خود و خودکشی، مرگ دهشتناکی داشت (به روایت تئوری توتئه، هیتلر خودکشی نکرد و به همراه یگان های ویژه ی خود به آمریکای نیمروزی یا جنبوگان رفته بود. -دا/۸)؛ آتیلا پادشاه هان (Hun) پادشاه سده ی پنجم جهانگیری هان، کسی که بخش های گسترده ای از اروپای میانه و خاوری را گشود؛ کسی که به دست یک زن به قتل رسید و خیلی سرداران دیگر که پس از اینکه تا حد ممکن مصیبت و کشتار به راه انداختند، به مرگ سختی دچار شدند. پادشاه شاکا به دست نابرادریش به قتل رسید، کسی که همان شیوه ای را برای قتلش به کار برد که به وسلیه ی آن آن مردم را هر چه بیشتر کشتار کرده بود. همینگونه ژولیوس سزار هم پس از فتوحات فراوانی که انجام داد به سرنوشت یکسانی با شاکازولو دچار شد. همیشه قهرمان جنگنده به مرگی دچار می شود که در واقع نبایستی اینگونه می مرد. پادشاه آرتور در انگل ستان پس از یک دوره حکومت شجاعانه و دراز به دست پسرش موردرد (Mordred) به قتل رسید. من می توانم همینگونه ادامه بدهم. اگر همه ی اینها را با هم گرد آوریم، نشان می دهند که چه مردم به این موضوع بخندند یا نه، چه آن را تمسخر کنند یا نه، قدرتی وجود دارد که در حال سوق دادن ما انسان ها به سوی قلمروزی تاریک خود ویرانگری است و ما هر چه زودتر از این ماجرا آگاه شویم، بهتر خواهیم توانست با آن برخورد کنیم.
مارتین: به باور شما این موجودات به گونه ای یکسان در سراسر جهان وجود دارند یا تنها در آفریقا متمرکز شده اند ؟
موتوا: آقا، من معتقدم که این موجودات در هر کجای سیاره ی زمین وجود دارند و با ارج باید بگویم اگر چه از صحبت کردن راجع به خودم بیزارم، اما من کسی هستم که به مکان های بسیار فراوانی از جهان سفر کرده ام. من مدتی در کشور شما ایالات متحده بودم، همینجور در استرالیا و ژاپن و فرقی نمی کند به کجا رفته باشم آقا، مردم با من راجع به موجودات یکسانی صحبت کردند. برای نمونه، در ۱۹۹۷، من به استرالیا سفر کردم آقا و تلاش بسیاری انجام دادم تا سیاه پوستان بومی استرالیا، مردم ابریجینی (Aborigine) را پیدا کنم و پس از اینکه آنها را پیدا کردم، مطالبی به من گفتند که مرا به شدت حیرت زده کرد. همچنین در ژاپن و تایوان هم به موارد یکسانی برخوردم. در هر جایی که هنوز شامن ها و درمانگران سنتی وجود دارند، شما این روایت های حیرت انگیز را پیدا می کنید.
اکنون بگزارید راجع به چیزی که در استرالیا پیدا کردم برایتان بگویم. مردم ابریجینی در استرالیا که خودشان را کوری (Coorie) به معنای "مردم ما" می نامند، به یک خدای بزرگ آفریننده به نام بیامی (Byamie) باور دارند آقا. چند تن از شامن های کوری تصویرهایی از بیامی برای من کشیدند و یکی از آنها تصویر کنده کاری شده روی صخره ای را به من نشان داد که این خدای آفریننده را که از آسمان ها آمده بود به تصویر می کشید و هنگامی که آنها نقاشی خود را روبروی من قرار دادند، آنچه تصویر شده بود یک چیتائولی بود. من این را به واسطه ی دانش و تبار آفریقایی خودم تشخیص دادم. او سر و چشمان بزرگی داشت که به دست نقاش بر روی آن تاکید شده بود. او دهانی نداشت و دست ها و پاهای بسیار بلندی داشت. آقا، این یک توصیف نمادین از چیتائولی است که من از مردم خودم در آفریقا می دانم. من از خودم پرسیدم "چرا؟ " من اینجا در کشوری هستم که هزاران مایل از آفریقا فاصله دارد و من اینجا موجودی به نام بیامای (Biamai) یا بیمی (Bimi) را می بینم که به عنوان یک آفریقایی با آن آشنایی دارم.
در میان بومیان آمریکایی آقا، در میان قبیله هایی مانند هوپی (Hopi) و آن مردمی که در ساختمان هایی به نام پوئبلو (Pueblo) زندگی می کنند، من فهمیدم این مردم موجوداتی را به اسم کاچینا (Katchina) می شناسند. در جایی که این مردم صورتک به چهره ی خود می زنند و نقش موجودات ویژه ای را بازی می کنند و برخی از این کاچیناها بسیار بسیار قد بلند هستند با سرهایی مدور و بزرگ. دقیقن همانند موجوداتی را که در آفریقا داریم را من در آمریکا پیدا کردم. ما در آفریقا این موجودات را ایگووگوو (Egwugwu) یا چینیاوو (Chinyawu) صدا می زنیم. کاچینا در بومیان آمریکایی و چینیاوو در مردم ما دقیقن موجودات یکسانی هستند. چرا باید اینگونه باشد ؟ چه زمانی بومیان آفریقایی و آمریکایی با یکدیگر در تماس بودند ؟ کی ؟ آقا، این یکی از بزرگ ترین رازهای همه ی روزگاران است. این یکی از آن چیزهایی است که من در جهان با آن برخورد کردم و من را کاملن حیرت زده باقی گزاشت.
این موجودات "وجود دارند" و هر چه زودتر متخصصین با این حقیقت رو در رو شوند بهتر خواهد بود. چرا آدمیزاد پیشرفت نمی کند ؟ چرا ما در یک چرخه ی خود ویرانگری گرفتار شدیم و به دور خود می چرخیم ؟ مردم از آغاز خوب هستند. من به این باور دارم. مردم نمی خواهند جنگ ها را آغاز کنند. مردم نمی خواهند جهانی را که در آن زندگی می کنند نابود کنند، اما موجوداتی وجود دارند یا قدرتی وجود دارد که ما انسان ها را به سوی خود ویرانگری سوق می دهد و هر چه زودتر این را تشخیص بدهیم بهتر خواهد بود.
من در آفریقا زندگی می کنم، مردم من و خانه ی من اینجا هستند. اما من دارم نابودی آفریقا را به دلایلی که هیچ معنی نمی دهند به عنوان یک آفریقایی می بینم. من هندوستان را می بینم که مانند آفریقا از صدمات استعمارگری فرانسه، انگل ستان و دیگر قدرت های اروپایی رنج می برد. اما هندوستان از راه استقلال خود به عنوان یک کشور، به موفقیت هایی دست پیدا کرده که آفریقا از انجامشان باز مانده؛ چرا ؟
هند توانسته به بمب اتمی دست پیدا کند و به یکی از ملت های قدرتمند تبدیل شود. همچنین هندوستان کامیاب شده تا ماهواره ی خودش را در مدار قرار دهد. اگرچه هند با مشکلات یکسانی با آفریقا همچون افزایش جمعیت، اختلاف قبیله ای، مذهبی و طبقاتی روبرو است، اما به کامیابی هایی دست پیدا کرده که آفریقا هرگز نتوانسته به آنها دست پیدا کند. با این اوصاف من از خودم می پرسم چرا اوضاع این گونه است ؟ به راستی چرا ؟ به این خاطر که هندوستان از سوی مردم آفریقا پایه گزاری شده و من فکر نمی کنم سایر سیاه پوستان اینگونه راجع به این قضیه فکر کنند. حقیقت این است که هزاران سال پیش، مردم آفریقا پایه های تمدن پرشکوه هندوستان را بنا کردند، همینگونه در مورد دیگر کشورهای آسیای نیمروزی. شواهد باستان شناسی تایید کننده ای نیز در این مورد وجود دارند. اما چرا آفریقا در حال غرق شدن در جنگ، بیماری و گرسنگی به سر می برد ؟ چرا ؟ بیشتر اوقات آقا، من در خانه ی کوچکم می نشینم و گریه می کنم هنگامی که می بینم بیماری هایی مانند ایدز دارند مردم ما را نابود می کنند؛ هنگامی که می بینم جنگ های بی معنا در حال نابود کردن کشورهایی در آفریقا هستند که هزاران سال دیرینگی دارند. از خودم می پرسم چه کسی یا چه چیزی دارد آفریقا را نابود می کند و چرا ؟
به این خاطر که قبیله هایی در شهرهایی که من در آن زندگی کردم وجود دارند که پیش از جنگ جهانی دوم و پس از آن به گردآوری دانش من بسیار کمک کردند، اما امروز این قبیله ها دیگر وجود ندارند. آنها کاملن ناپدید شده اند، به کلی در جنگ های بی معنایی که هیچ منفعتی برای مردمان سیاه نداشت از بین رفتند.
من اکنون در آفریقای نیمروزی هستم. اینجا زاده شده ام و همین جا خواهم مرد. اما می بینم که کشورم مانند یک بهنشان (Mango) گندیده دارد رو به زوال می رود. آفریقای نیمروزی روزگاری یک کشور قدرتمند بود و ارتش قدرتمندی داشت. این کشور صنعت قدرتمندی داشت که هر چیزی را از قتار تا رادیوهای کوچک تولید می کرد. اما امروزه کشور من به یک زباله دانی از اعتیاد و جرم و جنایت تبدیل شده؛ چرا ؟ هیچ کشوری یک شبه رو به نابودی نمی رود مگر اینکه قدرت های خاصی مصمم شوند تا آن را نابود کنند. من به تازگی آقا، نابودی سرزمین دیگری را در آفریقای نیمروزی دیده ام. این کشور لسوتو(Lesotho) است. ساکنان این ایالت از کهن ترین و خردمندترین قبیله ها در آفریقای جنوبی هستند. در میان آنها یک قبیله به نام باکواما (Bakwama) وجود دارد. مردم باکواما به قدری پیشینه ی کهنی دارند که قادرند از سرزمینی دارای کوهستان های مرتفع که خدای بزرگی بر آن فرمانروایی می کرد، خدایی با سر یک انسان و بدن یک شیر برایتان سخن بگویند (یادآور ابولهول در مسر).
مردم باکواما این شهر را نتسواما- تفاتفی (Ntswama-tfatfi) می نامند، به چم "سرزمین شاهین خورشید" ( The Land Of Sun-Hawk) و باید بدانید که شاهین پرنده ی شکار در آسمان است. مردم باکواما می گویند نیاکان بسیار دورشان از سرزمین مسر آمده اند و آنها این سرزمین اسرارآمیز خدایان را سرزمین شاهین خورشید" می نامند که دقیقن همانگونه است که مسریان سرزمین خود را توصیف می کنند، آقا. آنها آن را "سرزمین هور" (Hor) می نامد، خدای هوروس (Horus) در یونان (هوروس>خوروس>خروس>خورشید. -دا/۸)
هنگامی که شهبانو دایانا در ۱۹۹۷ مرد، من یکی از نخستین مردمان سیاه پوست بودم که شک بردم او در واقع به قتل رسیده و به شما می گویم چرا این رخداد روی داد آقا. به این دلیل که حدود یک سال یا هشت ماه پیش از مرگ دایانا، یکی از پادشاهان لسوتو به نام موسوئشوی (Moshoeshoe) دوم نیز مرد. مرگ او کاملن در جزییات با مرگ شهبانو دایانا مطابقت می کرد. شمایی که روایت مرا حیرت انگیز می یابید، لتفن این را تجسم کنید: شهبانو دایانا در یک نقب جان باخت، اما پادشاه لسوتو در یک دره مرد. او به مکان دوری برای بررسی مشکل دام خود رفته بود. پس از اینکه مردم احساس کردند او تاخیر کرده به جستجوی او رفتند و پسرهایی که آن اطراف به دنبال گله ی دام در کوه های سرزمین باسوتو (Basotho) بودند به آنها گفتند که صدای چیزی شبیه شلیک اسلحه شنیدند و هنگامی که مردم به محل شنیده شدن صدا رفتند، خودروی پادشاه را در حالی که در ژرفای دره واژگون شده بود پیدا کردند. آنها به پایین دره رفتند و پادشاه لسوتو را در خودرویش پیدا کردند. او کمربند ایمنی را بسته بود اما زخم کارایی در پشت سرش وجود داشت و راننده ی پادشاه پشت فرمان مرده بود، اما دو محافظ پادشاه که در صندلی پشت نشسته بودند بدون هیچ خراشی جان سالم به در برده بودند. یکی از آنها پادشاه در حال مرگ را از ماشین بیرون کشید. پادشاه از آنها به خاطر آلوده کردن دستانشان به خون خود عذرخواهی کرد، که این یک رسم است که پادشاه در حال مرگ از کسانی که در حال جابجایی او هستند قدردانی می کند و او باید از آنها به خاطر اینکه آنان را به دردسر انداخته بود پوزش خواهی می کرد، به این خاطر که کسی که خون مقدس پادشاه را حمل می کند پس از آن به مشکلات روحی دچار خواهد شد.
ترجمه: کامورا
ویرایش: داریوش افشار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر