مرگ بر جمهوری اسلامی شعار نیست، یک هنجار است
شاهپور آذربرزین در کتاب فرماندهی و نافرمانی می نویسد:
مدتی پیش از انقلاب آمده بودند یک ماده به قراردادها اضافه کرده بودند که اگر یکی از طرفین، این قرارداد را کنسل کند، اگر ایران باشد، مبلغ پیش پرداختی که تا پیش از تحویل پرداخت کرده است از بین می رود و اگر دولت آمریکا زیر قرارداد بزند ، باید معادل مبلغی که ما پیش پرداخت کردهایم روی آن پول بگذارد و به ما پس دهد. این قرارداد را نوشتیم و همه هم گفتند که عادلانه است، دو طرفه است. اما نمی دانستند که ما در مملکتمان موجوداتی داریم که کارهایی می کنند که بقیه نمی فهمند !!
چارمین روز نخست وزیری بازرگان خیانت پیشه بود، من را هم دعوت به کار کرده بود که ضمن اینکه فرمانده ی نیروی هوایی باشم، مشاور عالی نخست وزیر (کزایی عمام) در امور دفاع و امنیت ملی هم باشم. صبح داشتم میرفتم اداره که دیدم جناب دکتر یزدی در رادیو اعلام کرد که دولت ایران تمام قراردادهایش را با دولت آمریکا فسخ کرد. بقیه که می شنوند چیزی نمی گویند و می گویند بارکالله !! اینها نمی دانند که چه خبر شده، نخست وزیر هم نمی داند چه شده، هیچ کس نمی دانست !! (عحب !!)
تلفن را برداشتم و به بازرگان گفتم که شما خبر را شنیدی ؟ گفت چه خبر ؟ گفتم الان یزدی اعلام کرد که دولت ایران یک طرفه قراردادهایش را با آمریکا فسخ کرد. گفتم این مسئله فقط در مورد نیروی هوایی نزدیک به ده میلیارد دلار خسارت میشود، حالا من در مورد نیروی زمینی و بقیه نمیدانم. گفت: بیا اینجا.
رفتم سراغش، نشستم و کاغذ گزاشتم و قرارداد را توضیح دادم که اگر یک طرفه فسخ شود، کل پولی که داده ایم بدون بازگشت به آمریکایی ها می رسد. تلفن کرد به یزدی گفت: آقا این چی بوده ؟ من ناسلامتی نخست وزیرم، من باید این اعلامیه رو بدانم یا نه ؟ خلاصه نمی دانم بین اینها چه گذشت، که گوشی را گزاشت زمین.
بازرگان رفت پیش خمینی (حرامزاده)، به من هم گفت اینجا باش تا من برگردم. رفت و ماجرا را به خمینی گفت. خمینی هم گفت بگو حرفش را پس بگیرد. او هم نمی دانست که چه شده !! آمد در دفتر من را صدا کرد و گفت آذربرزین، یک افسر که در مورد این قرارداد مطلع باشد را بفرست برود پیش یزدی.
سفیری که الان در واشنگتن است یکی از افسرهای عالی فنیمان بود که رییس بسیاری از پروژه های بی نظیر بود. به او گفتم که شما با دکتر یزدی برو آنجا. او مذاکراتی می کند، شما هم شرکت کنید. مسئله را به او گفتم. رفت آنجا و به فاصله ی ۲۴ ساعت به من تلفن کرد. گفت: این یزدی می رود درون اتاق، من را بیرون مینشاند؛ (طفلکی)
من به داخل اتاق نمیروم، بنابراین کاری از دست من برنمی آید !!
به بازرگان گفتم و او را برگرداندم. یزدی رفت آنجا، حرفش را هم نتوانست پس بگیرد و با کمال رشادت پول ها را به باد داد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر