۱۳۹۷ مرداد ۸, دوشنبه

سند دوستی مامون عباسی با عمام رضا و عمام جواد !!

اندر باب دل و قلوه دادن مامون خون آشام که به دروغ گفته شده رضا گدا را گور به گور کرده است !! این مامون عباسی نه تنها با رضا جیگیلو جیک و پیک داشته، با عمام جعفر که شماره ی ۹ و پس از رضا گدا بوده هم رابطه اش در حد جون جونی بوده !!

همه ی اون فیلم چرندی که جمهوری اسلامی برای رضا گدا و مامون ساخته، یکسره دروغ و کشک و پشمه...

در واقع نه تنها رضا عمام هشتم الله پرستان رافزی از دوستان بسیار بسیار نزدیک مامون عباسی جانشین هارون الرشید بوده است، بلکه مرگ وی نیز بنا بر این سند تاریخی، کار مامون نبوده است و شیعه ی پشت هم انداز و دروغگوی دروغ زن، علت اصلی قتل این سگ مرده رضا گدا را برای سده ها از مردم الله زده ی رافزی، پنهان کرده و آنها را آنچنان مغزشویی کرده که الله پرستان دشمن کسی باشند که از شیفتگان رضا و از مریدان وی و از سینه چاکانش بوده است !!

در واقع همه ی روایت هایی که جمهوری اسلامی از راه رسانه های کزاییش به خورد مردم می دهد، یکسره دروغ و تحریف و قلب واقعیت بیشتر نیست و این مورد درباره ی فیلم هایی که پیرامون زندگی اعلا حضرت هم ساخته شده اند، به شدت صدق می کند. مردم ما می توانند با همین سند، تومار بساط یک عمر دروغگویی و چاپیدن جیب ملت از گور رضا را پایان دهند؛ البته اگر مردم ایران، سوییسی باشند !!


این سند را بخوانید:

اما مامون پر و بال گشود و شاد و خندان شده، روی به "عمام جواد" کرده، گفت:
"دخترم را خواستگاری می کنی ؟!"

آن جناب پاسخ داد:
"آری یا امیر المومنین".

مأمون گفت:
"الحمد لله اقرارا بنعمته و لا اله الا الله اخلاصا لعظمته وصلى الله على محمد عند ذكره !! الله لطفی به مردم نموده و آنها را با استفاده ی مشروع و حلال از نیروی جنسی بی نیاز نموده که به حرام این نیرو را به کار پرند و فرموده است "وانکحوا الايامی منکم و الصالحين من عبادكم و اماءکم ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله والله واسع عليم" !!

اینک "محمد ابن علی ام الفضل، دختر عبد الله مامون را خواستگاری می کند و مهر او را پانصد درهم قرار می دهد. من "ام الفضل" را به ازدواج او درآوردم، آیا شما قبول...

ترجمه ی جلد چارم بحار الانوار
احتجاج هزرط جواد

از دخترم خواستگاری می کنید یا اباجعفر ؟!

هزرط جواد (ق):
"آری یا امیر المومنین، این ازدواج را با همین مهر پذیرفتم".

سپس مامون وليمه داد و مردم از خواص و غیر خواص طبق منصب و موقعیتشان آمدند. ناگاه دیدم که خدمتکاران یک کشتی نقره ای را روی زمین می کشند که در داخل کشتی پارچه های ابریشمی را به جای تناب معمول در کشتی استفاده کرده بودند. کشتی پر از عطر بود. سر و روی خواص را به وسیله ی آن عطرآگین کردند، سپس بردند به مجلسی که سایر مردم بودند، آنها را نیز معطر کردند.


۱ نظر: