این ادبیاتی جا افتاده در ایران ماست که ایرانی ها آریایی بوده و اگر نه باهوش ترین نژاد بشری، که یکی از باهوش ترین مردم جهانند؛ سخنی که با نگاهی به واقعیات موجود و هتا تاریخی، نه می توان از آن دفاع کرد و نه با ادامه ی این روند تاریخی و کنونی، می توان به آن امیدوار بود. این درآمدی است بر ذهنیت ایرانی و نگاهی به کاستی های بنیادین ملت ما در یادگیری، فهم و تجزیه و تحلیل امور پیرامون.
هنگامی که می گویند نخستین ملت واقعی جهان که هگل آن را روزگاری بیان کرده است، ملتی را ستایش می کنند که مردمش هنوز رعیت بوده اند و به جای دولت، یک جهانگیری بر این سرزمین چیره بوده است. هنگامی که می گویند ملت، این مردم را بنا به همان تعریف سیاسی ملتی دسته بندی می کنند که گویی همین تعریف در روزگار باستان نیز وجود داشته است !! واقعیت اینست که رعیت و مملوک بودن با ملت و صاحب حق بودن، نه تنها دو امر متفاوت که هتا متضادند.
پس بگزارید با خود صادق باشیم و بدانیم که واژه ی ملت و ملی بودن، عباراتی نوین هستند که برآمده از روحیه ی مردمان یک سرزمینند، با ریشه هایی مشترک از لحاظ تبار، زبان، سرزمین، تاریخ و منافع که توانسته اند در زیر یک پرچم و یک مرزبندی مشخص جغرافیای سیاسی، دولت تشکیل داده یا دولتی بر آنها حکومت کند. به دیگر سخن، تا پانصد سال پیش هیچ کشوری نه ملت بود و نه بیشتر کشورهای کنونی وجود خارجی داشتند.
از این دیدگاه، ملی بودن منافعی را نمایندگی می کند که به سرنوشت و آینده ی مردم آن کشور مربوط می شود. سرنوشتی که بنا بر تاریخ مشترک، آینده ای مشترک را رقم می زند. در این میان، به همین مقدار توضیح اندک برای بن مایه ی این نوشتار و توضیح اصلی که خواهد آمد، بسنده می کنم.
اینک ملت ما فلج است. ملتی که نمی داند فلج است و هتا نمی داند فلج بودن چیست و چرا. هتا ملتی هستیم که احساس درد و نیاز نسبت به حرکت نکرده و خود را گرفتار و در بند نمی بینیم. می پنداریم که در گزشته های دور و همیشه آزاد بوده ایم و از اینرو، می خواهیم تا بار دیگر به آزادی برسیم. این دروغ است که انسان ها از جمله ما ایرانیان، در گزشته ها آزاد یا آزادتر بوده ایم و این دروغ است که با این چراغ موشی، بتوانیم آینده ای آزاد را برای خود رقم بزنیم. واقعیت اینست که انسان هرگز نه آزاد بوده و نه روند فرگشت اجتماعی جهان به سوی آزادی مطلق انسان گام برمی دارد. واقعیت اینست که انسان ساخته و پرداخته ی قدرت هایی است که او را همواره در مهار خود داشته اند و در امور او دخالت و شیوه و راه زندگیش را دستکاری کرده اند.
اینکه می بینیم بیشتر مردم جهان و از جمله مردم میهن ما، درکی مناسب از بسیاری از امور را ندارند، به واسطه ی در نادانی نگاه داشتن آنهاست. خردمند می پرسد، تنبل و بیمار ایراد می گیرد و سلطه طلب می سازد و ساخت و پاخت می کند. منفعت طلبی ملی در چنین جوی پایمال و منفعت طلبی شخصی، خاندانی، طبقه ای و قومی، جای آن را می گیرد. وضعیتی که ایران ما هم اکنون بدان گرفتار است.
اینکه در سامانه ی آموزشی کشور ما، هرگز اصول مهم زیستمان که با دستاورد تلاش ما یعنی "پول و سرمایه" در ارتباط است، آموزش داده نشده است و اینکه مردم ما نسبت به دارایی های ملی خود از جمله ی مهم ترین آنها، نفت و گاز و منابع کانی و دریایی، جغرافیایی و میراث فرهنگی و... هرگز آگاه نشده اند، دلیلش خام نگاه داشتن دید ایرانیان نسبت به دارایی های خودشان می باشد. در این شرایط، آنها که به دنبال منافع غیر ملی هستند، بر جان و مال و ناموس مردم چیره شده، مخالفان گهگاهی را سرکوب و کشتار کرده و به ویرانه سازی کشور ادامه می دهند.
هرگز نشده است که این دغدغه در ذهن ایرانیان پدیدار گشته باشد و از به اصطلاح مسئولان دست نشانده ی حکومتی بپرسند که چرا مملکتی که روی نفت و گاز و طلا و مس و... خوابیده، نباید به فرزندانشان در مدرسه ها آموزش بنیادینی درباره ی "نفت"، "گاز"، "اقتصاد"، "قانون اساسی" و "آداب معاشرت و اخلاق" داده شود.
ملتی که تاریخ هفت ملیون ساله ی آریایی خود را در چمدانی تهی یدک می کشد، هرگز در کلاس های درسش به او ادب و اخلاق انسانی را یاد نداده اند !! به او نیاموخته اند که شیوه ی درخواست و نگاه داشتن احترام چگونه است و نخواستند بگزارند بدانند که حق آنان در برخورد با دیگران چیست و متوقع چه احترامی در چه چارچوبی باشند.
"آداب اجتماعی" را نیاموختند زیرا خیلی ساده رویکرد درست آن را در زندگی خود نداشتیم. حریم شخصی و اجتماعی و حقوق فردی و اجتماعی را نیاموختند، زیرا چنین حقوقی محلی از اعراب نمی داشتند. آیا امروزه هنوز در این بداهه زیستی به سر می بریم و آیا هنوز رعیت و قومیم و آیا هنوز مردم و شهروند نشده ایم ؟؟
در درازنای عمر این رژیم خونریز اسلامی، هتا یک بار نشده است که رژیم بیلانی اقتصادی از فروش نفت و گاز و... این مردم را به آنان تحویل دهد و برایشان توضیح دهد که چه قدر فروختیم و با هر قران از پول فروشش چه کرده ایم !! نه مجلس کزاییش پرسید و نه رسانه هایش به آن خواستند بپردازند و نه مردمش وقت برای این خاله بازی ها داشتند !!
نخبگان این کشور را انگ خیانت و اندیشمندان این کشور را تار و مار و دردمندان آن را آواره و سرکوب کرده اند. این نخبه کشی است که ایران را به پایان سراشیب سقوط اجتماعی کشانده است.
تعریف های آغازین اقتصادی را نیاموخته اند تا برایشان واژه ی اختلاس، واژه ای من درآوردی و تازه جلوه کند. رژیمی که از مردم جداست و به او محل سگ نمی گزارد را رژیمی مردمی و مشروع خواندن، توتئه ای است که به نام مذهب، نژاد و ملی گرایی علیه مردم به کار گرفته می شود و توجیه می گردد. مگر می شود ملتی را اینگونه چنین تحقیر کرد و خار شمرد و صدا از کسی درنیاید ؟!
ملتی که نسبت به اعمال ستم بر قشر و گروهی از هازمان، سکوت پیشه می کند و برایش اهمیتی ندارد، ملتی که درد مشترک ندارد و بی تفاوت نسبت به گرفتاری و رنج دیگرانی در همان ملت است، این ملت یک ملت نیست؛ چند پاره ای است که به آن رنگ و لعاب ملی زده اند. ملت سازی در ایران به حقیقت و گواه تاریخ، از زمانی آغاز شده است که رضا شاه بن مایه های یک سرزمین مشترک را قوام بخشید و ستون های آن را استوار کرد. ملت سازی واقعیتی است که کشورهای جعلی بیش از کشورهای تاریخی بدان می پردازند و در عین حال، واقعیتی است که ساختنی است و هرگز به ارث نمی رسد !!
میراث به ارث می رسد، ملت نه. ملی بودن و از ملت بودن، گزینشی است و باید آن را برگزید.
بدین ترتیب، چرا در قانون اساسی آینده ی کشور نباید این مورد جزو قانون کشور باشد که هر انسانی که در ایران زاده می شود، بتواند در سنی که سن قانونی تعیین می شود و فرد به بزرگسالی رسیده و پس از آن مسئول رفتارهای فردی و اجتماعی خود خواهد بود، این مسئله برای همه مطرح شود که آیا ملیت ایرانی را برمی گزیند یا نه. در ثبت احوال کشور به هنگام صدور مدارک در آن سن ویژه، پرسیده شود که آیا فرد می خواهد جزو ملت ایران باشد. ملتی که پیشتر همه ی جوانب آن تعریف شده باشد. گزینشی که در مدرسه نسبت به آن آموزش کامل و دقیق صورت گرفته باشد.
به یاد دارم که در روزگاری که در دبیرستان کزایی در ایران درس می خواندم، هتا برای درس مهمی چون جغرافیای استان، هتا کتاب هم نداشتیم، اما آن را مسلن آموزش می دادند و مسلن آزمون هم گرفتند و مسلن نمره ی قبولی هم گرفتیم !! خود دبیران می گفتند درس مهمی نیست !!!!
به جای مزخرفات قرآنی و چرندیات الهی و مغزشویی های مذهبی از هر سنخش، ضمن باز ایستاندن آموزش هر دین و مذهب کزایی، اصول و موضوعاتی را آموزش دهیم که به آینده ی ما مربوط می شود. درس هایی همچون ساختارهای سیاسی و اجتماعی واقتصادی، مراحل تولید و فروش نفت و... به گونه ای که چشم و گوش فرزندان این سرزمین، "باز" شود.
اکنون که استخوان های چند ملیون ساله ی دایناسورها را از دل خاک بیرون کشیده و در موزه ها به نمایش گزاشته اند، این آموزش سخیف را داده اند که نفت به علت جمع شدن لاشه ی دایناسورهای مرده و انباشت گیاهان به وجود آمده است؛ و هیچ کس نپرسید پس آیا نفت در همان مکان هایی یافت می شود که استخوان های دایناسورها ؟؟!!
آموزشی که سازمان یافته تلاش کرده است ملت ما را در خفت نادانی نگاه دارد، نادانی آنها را ستایش و به آنها دروغ بگوید و کتمان حقیقت کند، ملتی فلج مغزی ساخته است که امروز جهانیان با این افلیج گری روبرو هستند. این جهان سومی بودن است. اینگونه است که می توان ملتی را بارها با روباه سبز و بنفش فریفت و چپ و راست کرد. اینگونه است که می توان بر گرده ی ملتی پالان انداخت و از او بیگاری کشید و مالیات گرفت و پول نفت و گازش را هم نداد !!
هنگامی که می گویند نخستین ملت واقعی جهان که هگل آن را روزگاری بیان کرده است، ملتی را ستایش می کنند که مردمش هنوز رعیت بوده اند و به جای دولت، یک جهانگیری بر این سرزمین چیره بوده است. هنگامی که می گویند ملت، این مردم را بنا به همان تعریف سیاسی ملتی دسته بندی می کنند که گویی همین تعریف در روزگار باستان نیز وجود داشته است !! واقعیت اینست که رعیت و مملوک بودن با ملت و صاحب حق بودن، نه تنها دو امر متفاوت که هتا متضادند.
پس بگزارید با خود صادق باشیم و بدانیم که واژه ی ملت و ملی بودن، عباراتی نوین هستند که برآمده از روحیه ی مردمان یک سرزمینند، با ریشه هایی مشترک از لحاظ تبار، زبان، سرزمین، تاریخ و منافع که توانسته اند در زیر یک پرچم و یک مرزبندی مشخص جغرافیای سیاسی، دولت تشکیل داده یا دولتی بر آنها حکومت کند. به دیگر سخن، تا پانصد سال پیش هیچ کشوری نه ملت بود و نه بیشتر کشورهای کنونی وجود خارجی داشتند.
از این دیدگاه، ملی بودن منافعی را نمایندگی می کند که به سرنوشت و آینده ی مردم آن کشور مربوط می شود. سرنوشتی که بنا بر تاریخ مشترک، آینده ای مشترک را رقم می زند. در این میان، به همین مقدار توضیح اندک برای بن مایه ی این نوشتار و توضیح اصلی که خواهد آمد، بسنده می کنم.
اینک ملت ما فلج است. ملتی که نمی داند فلج است و هتا نمی داند فلج بودن چیست و چرا. هتا ملتی هستیم که احساس درد و نیاز نسبت به حرکت نکرده و خود را گرفتار و در بند نمی بینیم. می پنداریم که در گزشته های دور و همیشه آزاد بوده ایم و از اینرو، می خواهیم تا بار دیگر به آزادی برسیم. این دروغ است که انسان ها از جمله ما ایرانیان، در گزشته ها آزاد یا آزادتر بوده ایم و این دروغ است که با این چراغ موشی، بتوانیم آینده ای آزاد را برای خود رقم بزنیم. واقعیت اینست که انسان هرگز نه آزاد بوده و نه روند فرگشت اجتماعی جهان به سوی آزادی مطلق انسان گام برمی دارد. واقعیت اینست که انسان ساخته و پرداخته ی قدرت هایی است که او را همواره در مهار خود داشته اند و در امور او دخالت و شیوه و راه زندگیش را دستکاری کرده اند.
اینکه می بینیم بیشتر مردم جهان و از جمله مردم میهن ما، درکی مناسب از بسیاری از امور را ندارند، به واسطه ی در نادانی نگاه داشتن آنهاست. خردمند می پرسد، تنبل و بیمار ایراد می گیرد و سلطه طلب می سازد و ساخت و پاخت می کند. منفعت طلبی ملی در چنین جوی پایمال و منفعت طلبی شخصی، خاندانی، طبقه ای و قومی، جای آن را می گیرد. وضعیتی که ایران ما هم اکنون بدان گرفتار است.
اینکه در سامانه ی آموزشی کشور ما، هرگز اصول مهم زیستمان که با دستاورد تلاش ما یعنی "پول و سرمایه" در ارتباط است، آموزش داده نشده است و اینکه مردم ما نسبت به دارایی های ملی خود از جمله ی مهم ترین آنها، نفت و گاز و منابع کانی و دریایی، جغرافیایی و میراث فرهنگی و... هرگز آگاه نشده اند، دلیلش خام نگاه داشتن دید ایرانیان نسبت به دارایی های خودشان می باشد. در این شرایط، آنها که به دنبال منافع غیر ملی هستند، بر جان و مال و ناموس مردم چیره شده، مخالفان گهگاهی را سرکوب و کشتار کرده و به ویرانه سازی کشور ادامه می دهند.
هرگز نشده است که این دغدغه در ذهن ایرانیان پدیدار گشته باشد و از به اصطلاح مسئولان دست نشانده ی حکومتی بپرسند که چرا مملکتی که روی نفت و گاز و طلا و مس و... خوابیده، نباید به فرزندانشان در مدرسه ها آموزش بنیادینی درباره ی "نفت"، "گاز"، "اقتصاد"، "قانون اساسی" و "آداب معاشرت و اخلاق" داده شود.
ملتی که تاریخ هفت ملیون ساله ی آریایی خود را در چمدانی تهی یدک می کشد، هرگز در کلاس های درسش به او ادب و اخلاق انسانی را یاد نداده اند !! به او نیاموخته اند که شیوه ی درخواست و نگاه داشتن احترام چگونه است و نخواستند بگزارند بدانند که حق آنان در برخورد با دیگران چیست و متوقع چه احترامی در چه چارچوبی باشند.
"آداب اجتماعی" را نیاموختند زیرا خیلی ساده رویکرد درست آن را در زندگی خود نداشتیم. حریم شخصی و اجتماعی و حقوق فردی و اجتماعی را نیاموختند، زیرا چنین حقوقی محلی از اعراب نمی داشتند. آیا امروزه هنوز در این بداهه زیستی به سر می بریم و آیا هنوز رعیت و قومیم و آیا هنوز مردم و شهروند نشده ایم ؟؟
در درازنای عمر این رژیم خونریز اسلامی، هتا یک بار نشده است که رژیم بیلانی اقتصادی از فروش نفت و گاز و... این مردم را به آنان تحویل دهد و برایشان توضیح دهد که چه قدر فروختیم و با هر قران از پول فروشش چه کرده ایم !! نه مجلس کزاییش پرسید و نه رسانه هایش به آن خواستند بپردازند و نه مردمش وقت برای این خاله بازی ها داشتند !!
نخبگان این کشور را انگ خیانت و اندیشمندان این کشور را تار و مار و دردمندان آن را آواره و سرکوب کرده اند. این نخبه کشی است که ایران را به پایان سراشیب سقوط اجتماعی کشانده است.
تعریف های آغازین اقتصادی را نیاموخته اند تا برایشان واژه ی اختلاس، واژه ای من درآوردی و تازه جلوه کند. رژیمی که از مردم جداست و به او محل سگ نمی گزارد را رژیمی مردمی و مشروع خواندن، توتئه ای است که به نام مذهب، نژاد و ملی گرایی علیه مردم به کار گرفته می شود و توجیه می گردد. مگر می شود ملتی را اینگونه چنین تحقیر کرد و خار شمرد و صدا از کسی درنیاید ؟!
ملتی که نسبت به اعمال ستم بر قشر و گروهی از هازمان، سکوت پیشه می کند و برایش اهمیتی ندارد، ملتی که درد مشترک ندارد و بی تفاوت نسبت به گرفتاری و رنج دیگرانی در همان ملت است، این ملت یک ملت نیست؛ چند پاره ای است که به آن رنگ و لعاب ملی زده اند. ملت سازی در ایران به حقیقت و گواه تاریخ، از زمانی آغاز شده است که رضا شاه بن مایه های یک سرزمین مشترک را قوام بخشید و ستون های آن را استوار کرد. ملت سازی واقعیتی است که کشورهای جعلی بیش از کشورهای تاریخی بدان می پردازند و در عین حال، واقعیتی است که ساختنی است و هرگز به ارث نمی رسد !!
میراث به ارث می رسد، ملت نه. ملی بودن و از ملت بودن، گزینشی است و باید آن را برگزید.
بدین ترتیب، چرا در قانون اساسی آینده ی کشور نباید این مورد جزو قانون کشور باشد که هر انسانی که در ایران زاده می شود، بتواند در سنی که سن قانونی تعیین می شود و فرد به بزرگسالی رسیده و پس از آن مسئول رفتارهای فردی و اجتماعی خود خواهد بود، این مسئله برای همه مطرح شود که آیا ملیت ایرانی را برمی گزیند یا نه. در ثبت احوال کشور به هنگام صدور مدارک در آن سن ویژه، پرسیده شود که آیا فرد می خواهد جزو ملت ایران باشد. ملتی که پیشتر همه ی جوانب آن تعریف شده باشد. گزینشی که در مدرسه نسبت به آن آموزش کامل و دقیق صورت گرفته باشد.
به یاد دارم که در روزگاری که در دبیرستان کزایی در ایران درس می خواندم، هتا برای درس مهمی چون جغرافیای استان، هتا کتاب هم نداشتیم، اما آن را مسلن آموزش می دادند و مسلن آزمون هم گرفتند و مسلن نمره ی قبولی هم گرفتیم !! خود دبیران می گفتند درس مهمی نیست !!!!
به جای مزخرفات قرآنی و چرندیات الهی و مغزشویی های مذهبی از هر سنخش، ضمن باز ایستاندن آموزش هر دین و مذهب کزایی، اصول و موضوعاتی را آموزش دهیم که به آینده ی ما مربوط می شود. درس هایی همچون ساختارهای سیاسی و اجتماعی واقتصادی، مراحل تولید و فروش نفت و... به گونه ای که چشم و گوش فرزندان این سرزمین، "باز" شود.
اکنون که استخوان های چند ملیون ساله ی دایناسورها را از دل خاک بیرون کشیده و در موزه ها به نمایش گزاشته اند، این آموزش سخیف را داده اند که نفت به علت جمع شدن لاشه ی دایناسورهای مرده و انباشت گیاهان به وجود آمده است؛ و هیچ کس نپرسید پس آیا نفت در همان مکان هایی یافت می شود که استخوان های دایناسورها ؟؟!!
آموزشی که سازمان یافته تلاش کرده است ملت ما را در خفت نادانی نگاه دارد، نادانی آنها را ستایش و به آنها دروغ بگوید و کتمان حقیقت کند، ملتی فلج مغزی ساخته است که امروز جهانیان با این افلیج گری روبرو هستند. این جهان سومی بودن است. اینگونه است که می توان ملتی را بارها با روباه سبز و بنفش فریفت و چپ و راست کرد. اینگونه است که می توان بر گرده ی ملتی پالان انداخت و از او بیگاری کشید و مالیات گرفت و پول نفت و گازش را هم نداد !!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر