ما خدای خود هستیم و بدین معنی، خدایی وجود ندارد. انسان همیشه خویشتن خویش و آرزوها و امیدها و خواهش هایش را پرستیده است. برای آنکه نمودی جسمانی از آنچه در ذهنش می گزرد داشته باشد، به موجودیتی دست آفریده ی خویش به نام خدا دست یازید و آن را برساخت و به عنوان نمادی از آنچه دوست دارد و می خواهد، می ترسد و بدان پناه می برد، آرزو می کند و قدرتش کفاف خواسته اش را نمی دهد، بدان موجود آفریده ی خویش پناه برد و خدای خویش را تجسم بخشید و او را پرستیدن گرفت. اینگونه بود که خدا آفریده شد.
اما خداوند مرده است، شاید بدین جهت که عشق او به انسان او را کشته باشد. اما خداوند مرده است زیرا انسانیت مرده است و زود باشد که افسانه ی خدا نیز بمیرد.
از ۶۵ ملیون سال پیش که می گویند خزندگان سترگ پیکر منقرض گشته اند، تا به امروز که انسان پرواز می کند و زیر آبی می رود و با خدایان مشتری و زحل و ایزد بانوی ماه و دیگر خدایان کزایی دیگر - که سپس معلوم شد سیاره هستند !! - محشور گشت، انسانیت رو به زوالی گزاشته است که طبیعت خود را و سرشت اصیل خود را کاملن فراموش کرده و از دست داده است.
انسان عمری بسیار کوتاه دارد. به سان خوراکی است که تا به کام جهان خورده می شود، هنوز گوارش نشده از ماتحت این جهان خارج می شود. پیش خود فلسفه بافی ها و ترازوهای مقیاس سره از ناسره علم کرده و می پندارد اگر این بشود خوب است و اگر آن بشود بد است و مصحلت اندیشان و کورمال کورمال، خود را به آستانه ی تمدن کشانده است. تمدنی که اگر بنا به تعریفی، سه بخش آغازی تا پیشرفته حسابش کنیم، همه ی این ملیون ها سال انسانیت هنوز مرحله ی یک این تمدن را هم نپیموده است !!
اما می گویند موجودات هوشمند دیگری هم در کیهان هستند. می گویند پیش از انسان ها، تمدن های غیر انسانی دیگری بر این سیاره و در سامانه ی خورشیدی و فرای آن، در این کهکشان و دیگر کهکشان ها، موجودات بسیار هوشمندتری وجود داشته و دارند و آنها هستند که در میان انسان ها، به خدا نیز شهره شده اند و مورد پرستش قرار گرفته اند. موجودات هوشمندی که هم پیش از انسان کنونی وجود داشته اند و هم نه تنها از فراسوی زمین آمده اند، که پیش از انسان ها در زمین می زیسته اند.
شاید آنچه که در ادبیات دینی بدانها به عنوان جن اشاره می شود، همین موجودات باشند.
موجوداتی که عمری بسیار درازتر از انسان ها دارند و به شوند موجودیت بسیار زودهنگامشان نسبت به ما، هم کهن ترند و هم زودتر فرگشت یافته اند و هم امروزه پیشرفته تر، هوشمندتر و تواناتر. از سر این اندیشه است که دیگر گزافه ای به نام "انسان اشرف مخلوقات" که در قرآن نوشته شده است را نمی توان باور کرد، زیرا این یاوه ی قرآنی، آشکارا با دستاوردها و نظریه های علمی تضاد دارد.
پس از آنکه انسان کنونی از دست بری ژنتیکی انسان راست قامت و از سوی فرازمینیانی که خود را "آنوناکی" می خوانند، به وجود آمد، انسان تبدیل به دستگاه زیستی یا رباتی زیستی در خدمت آفرینندگان خویش درآمد. این انسان که در سختی زاییده شده بود، حکم "برده ی انسانی" خدایان فرازمینی ایی را داشت که از سیاره ی دوازدهم همین سامانه ی خورشیدی به زمین آمده بودند تا به منظور نجات سیاره ی خودشان، طلای موجود در زمین را استخراج کرده و با خود به "نیبیرو" ببرند؛
نیبیرو سیاره ی دوزادهم سامانه ی خورشیدی ماست که هر ۳۶۰۰ سال از نزدیکی زمین می گزرد و مداری بیضی شکل دارد و تنها سیاره ای است که مدارش به بیرون از سامانه خورشیدی رفته و سپس وارد می شود. آنها که انسان کنونی را به شکل و هیبت خود ساختند، از لحاظ بزرگی اندام و قد و قامت، از انسان بزرگ تر بودند. آنها از فامتن (DNA) خود، انسان را ساختند. انسان از اینرو، یک رونوشت از خدایان بیشتر نیست و به همین جهت است که انسان خود را پرستش می کند.
در واقع در ادبیات دینی، گفته اند که خودشناسی همان خداشناسی است و به زبان الکن گفته اند که انسان هم خود خداست و هم نمودی است از خدایی آفریننده که در واقع سازنده ی اوست و البته از او نیز بزرگ تر است.
انسان کنونی، نخست ماهیتی مادی و میرا داشت و جزو موجودی زیستی بیش نبود که با داشتن عمری کوتاه، به خدمت گمارد همی شد و سپس که کارایی خود را از دست می داد، می مرد. ارزشی نداشت. اما خدایان در این مجال با یکدیگر دچار اختلاف شدند و خواستند که انسان میرایی نداشته باشد و مانند آنها عمر جاویدان کند و بدین سبب، از بهشت جاوادنگی خویش، آتش خرد را به انسانیت پیشکش کردند و از او پشتیبانی کردند و تا به امروز، انسانیت در پرتو پشتیبانی هم نوعان خداگونه ی خویش، توانسته است بقا یابد و زندگی کند.
در واقع انسان، حکم "نیروی مقاومت" کیهان را دارد !!
در ژنوم هر موجود، با درازای تلومر در پایان هر کروموزوم، درازای عمر طبیعی آن جاندار پیش بینی و تعبیه شده است. درازای این عمر بستگی بدین دارد که چند هزار تلومر در هر پایانه ی کرومزوم وجود داشته باشند. امروزه می توان با درمان ژنتیکی، درازای عمر طبیعی انسان را به افزایش تلومرهای فامتن وی، افزایش داد.
پس انسان دارد پا در جاده ی نامیرایی می گزرد. انسانی که خود را اشرف مخلوقات خوانده است، پس نباید همین انسانی باشد که خود ما باشیم و می شناسیم. بلکه منظور از انسان، خدایانی هستند که از جنس خویش و در قالب و ظاهر خویش، عروسک هایی چون ما را آفریده اند و جزو قبیله ی خودشان تلقی می کنند. خدایانی که می گویند اگر چنین کنی و چنان نکنی، تو را به بهشت جاودانگی خویش راه خواهم داد یا تو را مطرود و پست خواهم کرد که در حالت دوم، قید فراموشی و رها شدگی آنان علیه انسان های کوچک را می توان دریافت.
اما این میان، دعوا بر سر چیست ؟
جنگ های روی زمین و هر آنچه که در زمین از نیک و بد رخ می دهد، نمود و بازتابی است از آنچه که در جهان دیگر رخ می دهد. در واقع، این جهان سایه ی جهان دیگری است که خدایان در آن می زیند. جهانی نامیرا که هم دلپذیر و بهشت است و هم ناخوشایند و جهنمی. جهان هایی که تعریف هایی از آنها شده است، اما آنچه که به خورد توده های مردم داده شده، سرفن به قدر فهم و شعورشان بوده است.
جنگ بر سر همه چیز است. بالاتر از همه، جنگ بر سر موجودیت و بیشتر داشتن و چیرگی و حکومت و قدرت است. جنگ بر سر اینست که حق داشته باشیم که چنان کنیم یا نه و برای آنکه این حق را داشته باشیم، می جنگیم. ذات و سرشت دشمنی و دوستی، در جهان وجود دارد و این بنیان روابطی است که آن را به عنوان روابط اجتماعی و سیاسی می شناسیم. بدین معنی که در عین آنکه انسان دوستانی دارد، دشمنانی نیز دارد.
اما آنها که پیش از ما می زیسته اند، نمی توانند جز موجوداتی خزنده باشند. موجوداتی که امروز بدانها به عنوان جن و خون آشام اشاره می شود، موجودات هوشمند و خزنده ای هستند که در عین هوشمندی بیشتر، دشمن پستانداران نیز هستند. همانگونه که ما با دیگر پستانداران رفتار می کنیم و با خود برهمکنش داریم، آنها نیز با دیگر خزندگان و جانوران و خودشان، رفتار کرده و برهمکنش می کنند. این دیدگاهی کلی است و می تواند بسیار مورد افت و خیز قرار گیرد.
اما داستان روح، داستان دیگری است...
اما خداوند مرده است، شاید بدین جهت که عشق او به انسان او را کشته باشد. اما خداوند مرده است زیرا انسانیت مرده است و زود باشد که افسانه ی خدا نیز بمیرد.
از ۶۵ ملیون سال پیش که می گویند خزندگان سترگ پیکر منقرض گشته اند، تا به امروز که انسان پرواز می کند و زیر آبی می رود و با خدایان مشتری و زحل و ایزد بانوی ماه و دیگر خدایان کزایی دیگر - که سپس معلوم شد سیاره هستند !! - محشور گشت، انسانیت رو به زوالی گزاشته است که طبیعت خود را و سرشت اصیل خود را کاملن فراموش کرده و از دست داده است.
انسان عمری بسیار کوتاه دارد. به سان خوراکی است که تا به کام جهان خورده می شود، هنوز گوارش نشده از ماتحت این جهان خارج می شود. پیش خود فلسفه بافی ها و ترازوهای مقیاس سره از ناسره علم کرده و می پندارد اگر این بشود خوب است و اگر آن بشود بد است و مصحلت اندیشان و کورمال کورمال، خود را به آستانه ی تمدن کشانده است. تمدنی که اگر بنا به تعریفی، سه بخش آغازی تا پیشرفته حسابش کنیم، همه ی این ملیون ها سال انسانیت هنوز مرحله ی یک این تمدن را هم نپیموده است !!
اما می گویند موجودات هوشمند دیگری هم در کیهان هستند. می گویند پیش از انسان ها، تمدن های غیر انسانی دیگری بر این سیاره و در سامانه ی خورشیدی و فرای آن، در این کهکشان و دیگر کهکشان ها، موجودات بسیار هوشمندتری وجود داشته و دارند و آنها هستند که در میان انسان ها، به خدا نیز شهره شده اند و مورد پرستش قرار گرفته اند. موجودات هوشمندی که هم پیش از انسان کنونی وجود داشته اند و هم نه تنها از فراسوی زمین آمده اند، که پیش از انسان ها در زمین می زیسته اند.
شاید آنچه که در ادبیات دینی بدانها به عنوان جن اشاره می شود، همین موجودات باشند.
موجوداتی که عمری بسیار درازتر از انسان ها دارند و به شوند موجودیت بسیار زودهنگامشان نسبت به ما، هم کهن ترند و هم زودتر فرگشت یافته اند و هم امروزه پیشرفته تر، هوشمندتر و تواناتر. از سر این اندیشه است که دیگر گزافه ای به نام "انسان اشرف مخلوقات" که در قرآن نوشته شده است را نمی توان باور کرد، زیرا این یاوه ی قرآنی، آشکارا با دستاوردها و نظریه های علمی تضاد دارد.
پس از آنکه انسان کنونی از دست بری ژنتیکی انسان راست قامت و از سوی فرازمینیانی که خود را "آنوناکی" می خوانند، به وجود آمد، انسان تبدیل به دستگاه زیستی یا رباتی زیستی در خدمت آفرینندگان خویش درآمد. این انسان که در سختی زاییده شده بود، حکم "برده ی انسانی" خدایان فرازمینی ایی را داشت که از سیاره ی دوازدهم همین سامانه ی خورشیدی به زمین آمده بودند تا به منظور نجات سیاره ی خودشان، طلای موجود در زمین را استخراج کرده و با خود به "نیبیرو" ببرند؛
نیبیرو سیاره ی دوزادهم سامانه ی خورشیدی ماست که هر ۳۶۰۰ سال از نزدیکی زمین می گزرد و مداری بیضی شکل دارد و تنها سیاره ای است که مدارش به بیرون از سامانه خورشیدی رفته و سپس وارد می شود. آنها که انسان کنونی را به شکل و هیبت خود ساختند، از لحاظ بزرگی اندام و قد و قامت، از انسان بزرگ تر بودند. آنها از فامتن (DNA) خود، انسان را ساختند. انسان از اینرو، یک رونوشت از خدایان بیشتر نیست و به همین جهت است که انسان خود را پرستش می کند.
در واقع در ادبیات دینی، گفته اند که خودشناسی همان خداشناسی است و به زبان الکن گفته اند که انسان هم خود خداست و هم نمودی است از خدایی آفریننده که در واقع سازنده ی اوست و البته از او نیز بزرگ تر است.
انسان کنونی، نخست ماهیتی مادی و میرا داشت و جزو موجودی زیستی بیش نبود که با داشتن عمری کوتاه، به خدمت گمارد همی شد و سپس که کارایی خود را از دست می داد، می مرد. ارزشی نداشت. اما خدایان در این مجال با یکدیگر دچار اختلاف شدند و خواستند که انسان میرایی نداشته باشد و مانند آنها عمر جاویدان کند و بدین سبب، از بهشت جاوادنگی خویش، آتش خرد را به انسانیت پیشکش کردند و از او پشتیبانی کردند و تا به امروز، انسانیت در پرتو پشتیبانی هم نوعان خداگونه ی خویش، توانسته است بقا یابد و زندگی کند.
در واقع انسان، حکم "نیروی مقاومت" کیهان را دارد !!
در ژنوم هر موجود، با درازای تلومر در پایان هر کروموزوم، درازای عمر طبیعی آن جاندار پیش بینی و تعبیه شده است. درازای این عمر بستگی بدین دارد که چند هزار تلومر در هر پایانه ی کرومزوم وجود داشته باشند. امروزه می توان با درمان ژنتیکی، درازای عمر طبیعی انسان را به افزایش تلومرهای فامتن وی، افزایش داد.
پس انسان دارد پا در جاده ی نامیرایی می گزرد. انسانی که خود را اشرف مخلوقات خوانده است، پس نباید همین انسانی باشد که خود ما باشیم و می شناسیم. بلکه منظور از انسان، خدایانی هستند که از جنس خویش و در قالب و ظاهر خویش، عروسک هایی چون ما را آفریده اند و جزو قبیله ی خودشان تلقی می کنند. خدایانی که می گویند اگر چنین کنی و چنان نکنی، تو را به بهشت جاودانگی خویش راه خواهم داد یا تو را مطرود و پست خواهم کرد که در حالت دوم، قید فراموشی و رها شدگی آنان علیه انسان های کوچک را می توان دریافت.
اما این میان، دعوا بر سر چیست ؟
جنگ های روی زمین و هر آنچه که در زمین از نیک و بد رخ می دهد، نمود و بازتابی است از آنچه که در جهان دیگر رخ می دهد. در واقع، این جهان سایه ی جهان دیگری است که خدایان در آن می زیند. جهانی نامیرا که هم دلپذیر و بهشت است و هم ناخوشایند و جهنمی. جهان هایی که تعریف هایی از آنها شده است، اما آنچه که به خورد توده های مردم داده شده، سرفن به قدر فهم و شعورشان بوده است.
جنگ بر سر همه چیز است. بالاتر از همه، جنگ بر سر موجودیت و بیشتر داشتن و چیرگی و حکومت و قدرت است. جنگ بر سر اینست که حق داشته باشیم که چنان کنیم یا نه و برای آنکه این حق را داشته باشیم، می جنگیم. ذات و سرشت دشمنی و دوستی، در جهان وجود دارد و این بنیان روابطی است که آن را به عنوان روابط اجتماعی و سیاسی می شناسیم. بدین معنی که در عین آنکه انسان دوستانی دارد، دشمنانی نیز دارد.
اما آنها که پیش از ما می زیسته اند، نمی توانند جز موجوداتی خزنده باشند. موجوداتی که امروز بدانها به عنوان جن و خون آشام اشاره می شود، موجودات هوشمند و خزنده ای هستند که در عین هوشمندی بیشتر، دشمن پستانداران نیز هستند. همانگونه که ما با دیگر پستانداران رفتار می کنیم و با خود برهمکنش داریم، آنها نیز با دیگر خزندگان و جانوران و خودشان، رفتار کرده و برهمکنش می کنند. این دیدگاهی کلی است و می تواند بسیار مورد افت و خیز قرار گیرد.
اما داستان روح، داستان دیگری است...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر