برگرفته از:
گروه نرم افزاری آسمان
آئين مزدك
مزدك در اشعار فردوسى
ظهور مزدك
بيامد يكى مرد، مزدك بنام
سخنگوى با دانش و راءى و كام
گرانمايه مردى و دانش فروش
قباد دلاور بدو داد گوش
بنزد جهاندار دستور گشت
نگهبان آن گنج و گنجور گشت
زمينه هاى اجتماعى - اقتصادى قيام
زخشكى خورش تنگ شد در جهان
ميان كهان و ميان مهان
ز روى هوا ابر شد ناپديد
بايران كسى برف و باران نديد
مهان جهان بر در كيقباد
همى هر كس آب و نان كرد ياد
مزدك در رابطه با مردم و قباد و تبيين نظام طبقاتى - اشرافى ساسانى
بديشان چنين گفت مزدك كه شاه
نمايد شما را باميد راه
دوان اندر آمد بر شهريار
چنين گفت كاى نامور شهريار
بگيتى سخن پرسم از تو يكى
گرايد ونك پاسخ دهى اندكى
قباد سراينده گفتش بگوى
بمن تازه كن در سخن آبروى
بدو گفت آنكس كه مارش گزيد
همى از تنش جان بخواهد پريد
يكى ديگرى را بود پاى زهر
گزيده نيابد ز ترياك بهر
سزاى چنين مرد گوئى كه چيست
كه ترياك دارم درم سنگ بيست ؟
چنين داد پاسخ ورا شهريار
كه خونيست اين مرد ترياك دار
بخون گزيده بيايدش كشت
بدرگاه چون دشمن آمد بمشت
آغاز قيام ، انقلاب اجتماعى ، عصيان توده ها
چو بشنيد برخاست از پيش شاه
بيامد بنزديك فريادخواه
بديشان چنين گفت كز شهريار
سخن كردم از هر درى خواستار
بباشيد تا بامداد پگاه
نمايم شما را سوى داد راه
تسخير تيسفون
برفتند و شبگير باز آمدند
شخوده رخ و پرگداز آمدند
تسليم شاه
چو مزدك ز در آن گره را بديد
ز درگه سوى شاه ايران دويد
چنين گفت : كاى شاه پيروز بخت
سخنگوى و بيدار و زيباى تخت
سخن گفتم و پاسخش دادييم
بپاسخ در بسته بگشادييم
شرح مظالم اشرافيت ساسانى و فقر و گرسنگى رعاياى ايرانى
گرايدونك دستور باشد كنون
بگويد سخن پيش تو رهنمون
بدو گفت : برگوى و لب را مبند
كه گفتار باشد مرا سودمند
چنين گفت : كاى نامور شهريار
كسى را كه بندى ببند استوار
خورش باز گيرند زو تا بمرد
ببيچارگى جان و تن را سپرد
مكافات آن كس كه نان داشت او
مرين بسته را خوار بگذاشت او
چه باشد بگويد مرا پادشا
كه اين مرد را نابد و پارسا
قباد، به مصادره اندوخته هاى درباريان راضى مى شود!
چنين داد پاسخ كه : ميكن بنش
كه خو نيست ناكرده بر گردنش
پيروزى
چو بشنيد مزدك زمين بوس داد
خرامان بيامد ز پيش قباد
گشودن انبارها و دستكرت هاى اشراف ايرانى و درباريان ساسانى
بدرگاه او شد با نبوه گفت :
كه جائى كه گندم بود در نهفت
دهيد آن بتاراج در كوى و شهر
بدان تا يكايك بيابيد بهر
دويدند هر كس كه بد گرسنه
بتاراج گندم شدند از بنه
مصادره اموال شاه و درباريان
چه انبار شهرى چه آن قباد
ز يك دانه گندم نبودند شاد
جاسوسان خبر از مصادره اموال قباد دادند
چو ديدند رفتند كار آگهان
بنزديك بيدار شاه جهان
كه تاراج كردند انبار شاه
بمزدك همى بازگردد گناه
قباد مزدك را فراخواند و علت را پرسيد
پاسخ مزدك به قباد
قباد آن ((سخن گوى ))(36) را پيش خواند
زتاراج انبار چندى براند
چنين داد پاسخ كِانُوشَهْ بُدى
خرد را بگفتار توشه بُدى
سهن هَرْچِ بشنيدم از شهريار
بگفتم ببازاريان خوار خوار
بشاه جهان گفتم از مار و زهر
از آن كس كه ترياك دارد بشهر
بدين بنده پاسخ چنين داد شاه
كه ترياك دارست مرد گناه
اگر خون اين مردِ ترياكْ دارْ
بريزد كسى نيست با او شمار
چو شد گرسنه نان بود پاى زهر
بسيرى نخواهد زترياك بهر
اگر دادگر باشى اى شهريار
بانبار گندم نيامد بكار
شكم گرسنه چند مردم بمرد
كه انبار را سود جانش نبرد
ز گفتار او تنگ دل شد قباد
بشد تيز مغزش زگفتار داد
وز آن پس بپرسيد و پاسخ شنيد
دل و جان او پر زگفتار ديد
ز چيزى كه گفتند پيغمبران
همان دادگر موبدان و ردان
بگفتار مزدك همه كز گشت
سخنهاش ز اندازه اندر گذشت
تعاليم و فرامين مزدك : برابرى ، تقسيم عادلانه ثروت ، عدالت اجتماعى
برو انجمن شاه فراوان سپاه
بسى كسى به بيراهى آمد ز راه
همى گفت : هر كو توانگر بود
تهى دست با او برابر بود
نبايد كه باشد كسى بر فزود
توانگر بود تار و درويش پُودْ
جهان راست بايد كه باشد بچيز
فزونى توانگر چرا جست نيز
زن و خانه و چيز بخشيدنى است
تهى دست كس با توانگر يكى است
من اين را كنم راست با دين پاك
شود ويژه پيدا بلند از مغاك
هر آن كس كه او جز برين دين بُوَد
زيزدان وَزْمَنْشْ نِفْرين بُوَد
عدالت اجتماعى مزدك و محو طبقات
بِبُدْ هَرْكِ درويش با او يكى
اگر مرد بودند اگر كودكى
از اين بِسْتَدى چيز و دادى بدان
فرومانده بُدْ زان سخن بِخْردان
محو اشرافيت ساسانى ؛ قباد، خود ((مزدكى )) شد!
چو بشنيد در دين او شد قباد
ز گيتى بگفتار او بود شاد
ورا شاه بنشاند بر دست راست
ندانست لشكر كه موبد كجاست
بَرِ او شد آنكس كه درويش بود
و گرنانش از كوشش خويش بود
محبوبيت مردمى مزدك و قلمرو قيام او، نمايشى از پايگاه مردمى قيام
بگرد جهان تازه شد دين او
نيازست جستن كسى كين او
توانگر همى سر زتنگى نگاشت
سپردى بدرويش چيزى كه داشت .
چنان بُدْ كه يك روز مزدك پگاه
ز خانه بيامد بنزديك شاه
چنين گفت كز دين پرستان ما
همان پاكدل زير دستان ما
فراوان زگيتى سران بردرند
فرود آورى گرز در بگذرند
زمزدك شنيد اين سخنها قباد
بسالار فرمود تا بار دارد
چنين گفت مزدك بِپُرْمايه شاه
كه اين جاىْ تنگست و چندان سپاه
همانا نگنجند در پيش شاه
بهامون خُرامدْ كُنَدْ شانْ نگاه
بفرمود تا تخت بيرون برند
ز ايوان شاهى بهامون برند
بدشت آمد از مزدكى صد هزار
برفتد شادان بر شهريار
هشدار مزدك به قباد در مورد فرزندش انوشه روان كه آلت دست موبدان و اشرافساسانى است .
توصيه هاى مزدك به قباد: هر كس اقتصاد ندارد، اعتقاد ندارد.
چنين گفت مزدك بشاه زمين
كه اى برتر از دانش بآفرين
چنان داد كه كسرى نه بر دين ماست
ز دين سركشيدن وراكى سزاست
يكى خط دستش ببايد ستد
كه سرباز گرداند از راه بد
بپيچاند از راستى پنج چيز
كه دانا برين پنج نفزود نيز
كجا رشك و كينست و خشم و نياز
بپنجم كه گردد برو چيره آز
تو چون چيره باشى برين پنج ديو
پديد آيدت راه كيهان خديو
از اين پنج ما را زن و خواستست
كه دين بهى در جهان كاستست
زن و خواسته باشد اندر ميان
چو دين بهى را نخواهى زيان
كزين دو بود رشك و آز و نياز
كه با خشم و كين اندر آيد براز
همى ديو پيچيد سر بخردان
ببايد نهاد اين دو اندر ميان
نگرانى شديد قباد از سرنوشت انوشيروان كه در محاصره موبدان و اشراف ساسانىاست
چون اين گفته شد دست كسرى گرفت
بدو ماند بد شاه ايران شگفت
ازو نامور دست بستد بخشم
بتندى ز مزدك بخوابيد چشم
بمزدك چنين گفت خندان قباد
كه از دين كسرى چه دارى بباد
قباد از مزدك مى خواهد كه توطئه را افشا كند. قباد فرزند را به دين مزدك دعوت مى كند.
چنين گفت مزدك كه اين راه راست
نهانى نداند كه بر دين ماست
همانگه زكسرى بپرسيد شاه
كه از دين به بگذرى نيست راه
آغاز توطئه عليه مزدك اتحادى از موبدان و فئودالها و اشراف ساسانى و انوشيروان
بدو گفت كسرى چو يابم زمان
بگويم كه كرّست يكسر گمان
چو پيدا شود كژى و كاستى
درفشان شود پيش تو راستى
بدو گفت مزدك زمان چند روز
همى خواهى از شاه گيتى فروز
ورا گفت كسرى زمان پنج ماه
ششم را همه بازگويم بشاه
اجتماع وفاداران به نظام طبقاتى طرح توطئه و تحريك قباد عليه مزدك
برين برنهادند و گشتند باز
بايوان بشد شاه گردن فراز
فرستاد كسرى بهر جاى كس
كه داننده يى ديد و فريادرس
كس آمد سوى خرّه اردشير
كه آنجا بد از داد هرمزد پير
زاصطخر مهر آذر پارسى
بيامد بدرگاه با يارسى
نشستند دانش پژوهان بهم
سخن رفت هر گونه از بيش و كم
بكسرى سپردند يكسر سخن
خردمند و دانندگان كهن
مجلس مناظره و محاكمه مزدك ، و تحريك شاه عليه وى
چو بشنيد كسرى بنزد قباد
بيامد زمزدك سخن كرد ياد
كه اكنون فراز آمد آن روزگار
كه دين بهر را كنم خواستار
بآيين بايوان شاه آمدند
سخن گوى و جوينده راه آمدند
دلارآى مزدك سوى كيقباد
بيامد سخن را در اندر گشاد
اتهامنامه اشرافيت ساسانى عليه مزدك ، دفاع از نظام ارزشى ساسان
چنين گفت كسرى پيش گروه
بمزدك كه اى مزد دانش پژوه
يكى دين نو ساختى پر زيان
نهادى زن و خواسته در ميان
چه داند پسركش كه باشد پدر
پدر همچنين چون شناسد پسر
چو مردم سراسر بود در جهان
نباشد پيدا كهان و مهان
كه باشد كه جويد در كهترى
چگونه توان يافتى مهترى
كسى كو مرد جاى و چيزش كر است
كه شد كار جوينده با شاه راست
جهان زين سخن پاك ويران شود
نبايد كه اين بد بايران شود
همه كدخدايند و مزدور كيست
همه گنج دارند و گنجور كيست
ز دين آوران اين سخن كس نگفت
تو ديوانگى داشتى در نهفت
همه مردمان را بدوزخ برى
همى كاربد را ببد نشمرى
دگرديسى قباد و انفعال شاهانه
چو بشنيد گفتار موبد قباد
برآشفت و اند سخن داد داد
و................
و..................
و................
و..................
فرمان قتل عام
بكسرى سپردش همانگاه شاه
ابا هرك او داشت آئين و راه
بدو گفت هر كو برين دين اوست
مبادا يكى را بتن مغز و پوست
بدان راه بد نامور صد هزار
بفرزند گفت آن زمان شهريار
كه با اين سران هرچ خواهى بكن
ازين پس زمزدك مگردان سخن
باغ سرخ مزدك نشان
بدرگاه كسرى يكى باغ بود
كه ديوار او برتر از راغ بود
همى گرد بر گرد او كنده كرد
مرين مرد مانرا پراكنده كرد
بكشتندشان هم بسان درخت
زبر پاى و زيرش سرآكنده سخت
بمزدك چنين گفت كسرى كه رو
بدرگاه باغ گرانمايه شو
درختان ببين آنك هر كس نديد
نه از كاردانان پيشين شنيد
بشد مزدك از باغ و بگشاد در
كه بيند مگر بر چمن بارور
همانگه كه ديد از تنش رفت هوش
برآمد بناكام زو يك خروش
اعدام مزدك
يكى دار فرمود كسرى بلند
فروهشت از دارپيچان كمند
نگون بخت را زنده بردار كرد
سر مرد بى دين نگون سار كرد
زهر چشم شاهانه به ايرانيان
ازان پس بكشتش بباران تير
تو گر باهشى راه مزدك مگير
نظم گورستانى آرامش اشراف و روحانيون زرتشت
بزرگان شدند ايمن از خواسته
زن و زاده و باغ آراسته
همى بود با شرم چندى قباد
زنفرين مزدك همى كرد ياد
........................(37)
سال چهارم پادشاهى قباد؛ 830 يونانى / 491 ميلادى :
((... انبوه مردم ، به دور مكعب سياهى گرد آمده اند كه آتشكده اى بسيار بزرگ و بى در و پنجره است . همه نگاه ها به آنسوست . سپس مردم تكانى مى خوردند و پس مى روند و تكه جايى در پاى پلكان هاى آتشكده را، كه شن سفيدى آن را پوشانده ، باز مى گذراند.
- اى مزدك !... آى !... آى !
آوائى كه در يك زمان از هزاران سينه بيرون مى آيد، ناله اى آنچنان دردآلود...
برده ها كودكى را كشان كشان مى بردند، كتك و لگدش مى زدند. همان پسرك كولى برهنه اى بود كه بر دروازه تيسفون ، نگهبانان را آزار مى كرد. پس به درون شهر راه نيافته بود... سوارى كه نيمى از چهره اش پنهان بود، به اشاره اى دستور داد كه كودك را رها كنند. چنين مى نمود كه از دروازه دستكرت بيرون آمد، ((سوار)) ديگرى در راه منتظر او بود.
.... آنچه ((موبد)) براى گرسنگان ميدان مى گفت ، باور نكردنى بود: در روز موبدان هفته پارسى ، چنان انبوهى از مردم گرد مى آمدن كه رسيدن به آتشكده ناممكن مى شد... اندوخته توانگران را بگيريم و به برابرى بخش كنيم : اين است پندار - گرائى هميشگى بى خدايان و اين است شكوه جاودانه روان ايرانى كه ماده ميرا را به چيزى نمى گيرد...
آرى ! اين همان پيام آورى بود كه همه او را ((مزدك ))(38) مى خواندند. رداى سرخ هميشگى را به تن داشت ، به همان شيوه ميدان آتشكده سخن مى گفت و دست راست خود را به جلو تكان مى داد...))(39)
زگفتار او تنگدل شد قباد
بشد تيز مغزش زگفتار داد
مزدك ؟
بنا به گفته ((كريستن سن )) ايران شناس دانماركى ، آئين ((مزدك )) يكى از شاخه هاى دين ((مانى )) است كه در ((رم )) و در روزگار ((ديو كلسين )) (300 م ) بوجود آمد. پايه گذار اين آئين شخصى به نام ((زرتشت )) فرزند ((خُرْكان )) بوده كه ((بُونْدُوس )) نيز ناميده مى شده است . پيروان اين آئين خود را ((درست دينان )) مى ناميدند. آوازه پيروان ((زرتشتِ خُرْكان )) دو قرن بعد بلندتر شد.(40)
به گفته همين ايران شناس ((خُرْكان )) از مردم ((فسا)) (فارس ) بوده و همو است كه مؤ سس آئين مزدك بوده است . ((زرتشت )) حامى ((مزدك )) بوده است . محققات زادگاه ((مزدك )) را شهر ((پسا)) يا فسا مى دانند. زرتشت حامى مزدك در ((خُوذاىْ نامَكْ)) نيز مسطور است . بهر حال ((مزدك )) پسر ((پوندس )) به ايران سِفْرِ كرد و به دعوت مردم پرداخت . ايرانيان كيش او را ((تون دارس شنون )) يعنى دين خداى خير مى گفتند؛ چرا كه او گفته بود خداى خير با خداى شر نبرد كرد و او را مغلوب ساخت . پس بايد خداى غالب را پرستيد. اين آئين در زبان پهلوى به ((درست دينان )) مشهور است . منابع عربى و ايرانى كه از ((خُداى نامَكْ)) استفاده كرده اند، على رغم اشكال در ضبط اسامى ايرانى (پهلوى )، نشان مى دهند كه دين مزدك همان آئين درست دينان است كه بوندس آن را انتشار داد. بوندس مانوى بوده و از روم به ايران رفته تا عقايدش را تبليغ كند، و اين مبين اصالت ايرانى بوندس است . كلمه ((بوندس )) شباهتى به اَعلام ايرانى ندارد، اما مى توان گفت كه اين واژه ((لقبِ)) اين شخص بوده است . ((ابن نديم )) در ((الفهرست )) مى گويد كه ((پوندس )) مقدم بر ((مزدك )) بوده و در ((خوذاى نامك )) اسم او را ((زرتشت )) قيد كرده اند. در كتاب منسوب به ((استيلتيس )) (معاصر مزدك ) همين اسم را براى فرقه مزبور ذكر كرده اند. تحقيقا مى توان گفت كه ((بوندس )) و ((زرتشت )) نام يك شخص بوده است . در يك كتيبه يونانى ، نام بوندس (زرتشتى ) آمده است كه در آن سخن از اشتراك در اموال و زنان رفته است . زرتشت بنيان گذار آئين مزدك با پيامبر مزديسنيان هم نام بوده است .
از اين اقوال مى توان نتيجه گرفت كه مزدك شعبه اى از آئين مانى است و در روم پايه گذارى شده و مؤ سس آن يك ايرانى به نام زرتشت خركان از اهالى پسا يا فسا (در فارس ) بوده است .(41)
محققان معترف هستد كه اطلاعات درباره مزدك بسيار اندك است . آنچه درباره او بدست آمده ، مقرون به صحت نيست . در مورد زادگاه او نيز وضع چنين است . و خلاصه همان اطلاعات داده شده نيز با احتمال و ترديد همراه است : شايد زادگاه او شهر ((پسا)) يا فسا باشد؟ شايد زرتشت همان ((بوندس )) باشد كه از روم به ايران آمده است ؟
طبرى مورخ مشهور زادگاه مزدك را ((مدريا)) (احتالا: شهر فعلى كوت العماره در شمال شرقى دجله ) مى داند(؟) برخى اسم ((مزدك )) و پدرش را ((بامداد)) مى دانند(؟) دينورى مى گويد ((مزدك )) از مردم ((استخر)) بوده است . مؤ لف ((تبصرة العوام )) او را اهل تبريز مى داند (؟)
بنابراين ، درست دين كه شريعت ((بوندس )) (زرتشت ) و مزدك باشد، در واقع اصلاحى در كيش ((مانى )) محسوب مى شده است .(42)
در منابع عربى آمده است كه : مزدك فرزند بامداد در سده پنجم ميلادى در زمان پادشاهى قباد ظهر كرد. قباد از پيروان او گرديد. در ترجمه طبرى آمده است كه چون ده سال از عهد قباد بگذشت ، مردى به نام مزدك در خراسان و از شهر نسا ادعاى پيامبرى كرد...(43)
بدون شك منابع عربى بنا به عادت ديرينه ، در تحريف بيوگرافى و عقايد مزدك كوشيده اند و تا آنجا كه توانسته اند، در تهمت بر مزدك و جعل مطالبى منسوب به او خوددارى نكرده اند. بنابراين ((چون تاريخ آن به دست دشمنان تدوين شده و چهره اش را قلم معاندان بر صفحه روزگار نقش كرده اند، نمى توان تصوير روشنى از گفته ها و نوشته هايش به دست داد؛ ولى آنچه مسلم است اين است كه مزدك يكى از پيشوايانى بود كه اهميت مسائل اقتصادى و مادى را در زندگى انسانها دريافته و راهى باز كرده كه در صورت موفقيت ، دگرگونى هاى ناپيوسته اى در جهان بوجود مى آورد. آئين مزدك شايد نخستين دينى بود كه امور اقتصادى و مذهبى را با هم آميخته بود و گامى بود براى بهبود وضع طبقات محروم . اين دين زودتر از دورانى كه جبر تاريخ اجازه مى داد، مطرح شده بود. مزدكى گرى حاكى از جهش فكرى عظيمى بود كه در جامعه اى متعصب و خشك مغز، محال بود بوجود بيايد و ريشه بدواند.
آئين مزدك از يك سو پاسخ دهنده غريزه دستبرد و تصاحب مال غير است كه در دل هر كسى با شدت و ضعف در حال خلجان است ، ولى معمولا كسى جراءت ابراز آن را ندارد، و از سوى ديگر آرزوى ايجاد وضعى كه عدالت اجتماعى را در جامعه تاءمين نمايد. مزدكى گرى از ميان رفت ، ولى انديشه عصيان عليه وضع موجود و بهم ريختن نظام جامعه را پس از آنكه در ميان مردم پراكنده شد، به دشوارى مى توان از ميان برد، و به همين دليل در ايران مسلمانان ، مزدكيان گاهى به نام خرم دينان و گاهى به نام بابكيه و يا نام هاى ديگر قيام مى كردند و باعث آشوب هاى عظيم مى شدند... اديان ديگر از جمله دين مسيح فقط از رابطه ميان آفريدگار و بندگانش سخن مى گفت و كارى به كار اميران و پادشاهان نداشت ... ولى مزدك به تنهايى روابط نوى ميان بنده و خدا بوجود آورد، بلكه در امور اقتصادى هم سخنان تازه و عقايد جديدى پيش كشيد. وى براى بار اول در تاريخ ، اعلام كرد كه : و دارايى هر چه هست ، از آن خداست و همه مردم در آن حق تصرف دارند و كسانى كه اموال مورد نياز مردم را جمع مى كنند و وقت خود را با شمردن آن مى گذرانند و از آن تقسيم آن تن مى زنند، مانند كسانى هستند كه نوش دارو را از بيمار دريغ مى كنند و بايد با آنها مانند آدمكشان رفتار كرد.)) (44)
دشمنى با مزدك و عقايد او تنها جنبه عربى - اسلامى ندارد، اشرافيت ايرانى نيز در اين راه با تازيان همگام بوده است . در بخش زمينه هاى اجتماعى - اقتصادى قيام مزدك خواهيم ديد كه جامعه طبقاتى - اشرافى ايران چگونه ((فقر)) را در گستره جامعه عينيت بخشيده بود. ثروتمندان ايرانى در پگاه نخستين شعاع قيام مزدك ، بر او شوريدند و موبدان و مغان زرتشتى كينه او در دل گرفتند و سرانجام در كنار تخت انوشه روان ، شاهد قتل عام مزدكيان كه تعدادشان به سيصد هزار مى رسيد، بودند و قهقهه مى زدند. و از آن پس نيز، وقتى ايران به اشغال تازيان درآمد، ((رعايا)) از دو سو تحت ستم مضاعف قرار گرفتند؛ از سوى فاتحان بدوى تازه بدوران رسيده و از جانب فئودال هاى ايرانى همدست خليفه . آئين مزدك مشخصه روشنگرائى جامعه متمدن ايرانى است كه با جهل و جور روحانيون و موبدان و شاهان مستبد در ستيز بود. مزدك گرائى فرياد اعتراض آگاهان جامعه عليه اشرافيت پليد طبقاتى و فقرافزائى سلطه سياسى - اقتصادى بود. اين فرياد نوخاسته ، به خون كشيده شد و اندكى بعد در راستاى قيامهاى ملى و مردمى ايرانيان در قالب نهضت مقاومت ملى مردم ايران ، عليه استيلاى تازيان ، حلقوم خليفه عربى و سران قبائل مهاجم بدوى و متحدان فئودال ايرانيشان را فشرد. در چنين هنگامه اى از انقلاب ، فقيهان و محدثان و متكلمان و مفسران و مورّخان عرب و عرب پرستان به يارى خليفه پرداختند و بيدادگاه شرعى او را به حجت فتاواى خويش آراستند و فدائيان جان بركف اين مرز و بوم را مذبح خويش كشاندند. و اوراق تاريخ را در تحريف و تهمت به آنان ، سپاه كردند. بنابراين ، منابع عربى عموما غير قابل اعتبار و اعتماد در اين زمينه مى باشد.
پس بايد كه بدنامان تاريخ دولتى را دوباره باز شناخت و توطئه ناجوانمردانه اى را كه عليه اين قهرمانان بزرگ ملى قرنها ادامه يافته ، رسوا و خنثى كرد.
بيامد يكى مرد مزدك به نام
سخنگوى و با دانش و راءى و كام
گرانمايه مردى و دانش فروش
قباد دلاور بدو داد گوش
به نزد جهاندار دستور گشت
نگهبان آن گنج و گنجور گشت (45)
((شاهنامه فردوسى )) تنها ماءخذ ايرانى است كه ماجراى ((مزدك )) را به حماسه پرداخته است . بر خواننده محقق است كه با شم تاريخى خود ((حقايق )) را از حماسه بازشناسد. در اين راه فقط كافى است بداند كه ((شاهنامه )) محصول مبارزه تاريخى - فرهنگى شعوبيه است و طبعا نقائص كار پوشيده ماند و اين ضروريات زمان فردوسى بوده است .
قيام
زمينه هاى سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى
... مزدك دست راست خود را از شانه چپ برداشت و در هوا افراشت . گفت :
درستى را با شمشير نمى توان به كرسى نشاند. اگر پرستشگاه ها را ويران كنيم ، آتشكده هاى ديگرى پنهانى برپا خواهد شد.
باورهاى نادرست استوارتر خواهد شد. چرا كه ترس و فشار به دروغ دامن مى زند. و هرگز نبوده كه كشتن مردمان خوشبختى به بار آورد... زمانى بود كه مردم لخت مى گشتند و گوشت خام مى خوردند. هوشنگ پادشاه آتش را به آنان شناساند و به آنان آموخت كه پوست جانوران را تن پوش كنند. اما من مى دانم كه اين نيكى ها را با زور به مردم پذيراند. اكنون سى سال است كه من ستيزه هاى مردم را آشتى مى دهم و مى دانم كه آدمى چه جانور كوته انديشه اى است . هوشنگ هرگز وجود نداشته است .(46)
شد اين بندها را سراسر كليد
چو زين بگذرى مردم آمد پديد
سرش راست بر شد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خردكار بند
پذيرنده هوش و راءى و خرد
مر او را دد و دام فرمان برد
ز راه خرد بنگرى اندكى
كه معنى مردم چه باشد يكى
مگر مردمى خيره دانى همى
جز اين را ندانى نشانى همى
ترا از دو گيتى برآورده اند
به چندين ميانجى بپرورده اند
نخستين فطرت ، پسين شمار
تويى ، خويشتن را به بازى مدار(47)
قيام ((مزدك )) معلول دورانى است كه تاريخ در ترسيم آن درنگ بخود راه نمى دهد: امپراطورى كهن سال ساسانيان ، نظام اشرافى - طبقاتى ، روابط و مناسبات بحرانى و پيچيده جامعه ايرانى ، قطب هاى ممتاز دوازده گانه دربار شاهنشاهى ، موبدان و... تزوير مذهبى و تخدير توده ها، آوارگى و فقر روستائيان ، هجوم گرسنگان به شهرها، ازدحام زنان و دختران در حرمسراها، تجارت برده و زن به ديگر سرزمينها، ((دستكرت ))(48)هاى بزرگ و بى انتها و تجلى تمام عيار فئوداليسم كهن سال و متمركز در شاهنشاهى ساسانى و... مشخصه هاى بارز جامعه ايرانى عصر ساسانى است . تصاوير تاريخ از ((تيسفون )) بزرگ شهر شاهنشاه ايران از سال 491 ميلادى شروع مى شود: نماى كاخ پهناور شاه را آئينه هاى سيمين درخشان پوشانده است . اين درخشندگى از آن است كه در آخرين شب هر هفته ، نماى آن با شن سفيد فرات سائيده مى شود. قوس نقره پوش طاق كاخ به رنگ سرخ خيره كننده اى مى درخشد. ديوار ((آفتاب )) به چند بخش مى شود و آسمان و زمين را در هم مى آميزد. پنج شاه نشين عظيم كه هر كدام برجى را مى سازد، در دل ديوار جا گرفته و هر كدام از آن ها خورشيدى را باز مى تاباند. شيپورها بر روى پايه هاى بلند جاى دارند و تا زير گنبد سركشيده اند. بر دهنه هر كدام از شيپورها دمه اى ديده مى شود كه ((برده ))اى لال و آبى پوش كنار آن ايستاده است .كاخ پادشاه ايران شب و روز رو به آسمان باز است و تنها در ته آن جايگاهى است كه از قالى هاى سنگين پوشيده شده است . عود سوزهائى به شكل جانوران افسانه اى بالدار به ديوارها آويخته است . چشم جانوران از ياقوت است . بردگان برهنه حبشى دمه ها را مى فشارند و شيپورها به غرش در مى آيند.
((ساتراپ ))ها و ((شهرداران ))، ((كنارنگان )) و ((اسپهبدان )) شمال و جنوب و خاور و باختر در چپ و راست به صف ايستاده اند. روحانيان دولتى و رسمى با ريشهاى بلند و زمرّدنشان و ابروان پر پشت خط و خال نشان ، بر دو پهلوى شاه شاهان ايستاده اند. ((گاهنامك ))(49) جزئيات تشريفات دربار را به تفصيل آورده است . در نزديك پرده گاه ، ((سپهسالاران )) و خويشان خدايگان جاى دارند. دژخيمان شاه : ((زرمهر قارنى بزرگ اسپهبد و شاهپور مهرانى بزرگ وزيرك در جاى خود ايستاده اند.))
شيران درنده شاه در جاى خود به زنجير زرين بسته شده اند. اينجا جايگاه اخذ ((خراج )) است . فرِّ پادشاهى در آن بالا، برفراز سر شاه جوان مى درخشد. زنجيرى كه تاج ساسانى را برفراز تخت آويخته نگه مى دارد، از طلاى ناب است . سنگ هاى آبگون هندى ، پرتو ((آتش مقدس )) را باز مى تابانند. ((موبد موبدان )) در پس پرده سرخى پنهان است و آتش را در آتشكده بزرگ كاخ روشن نگاه مى دارد.
در آنسوى ((تيسفون )) ويلاهاى پهناور ((سپهسالاران )) و ((سپهبدان )) و ((موبدان )) قرار دارد. اندكى آن طرف تر، در آنسوى ديوارهاى بلند سنگ سفيد، كومه ها و كوخ ها از چشم ((تاريخ )) پنهان است . شگفتا كه در آستانه كاخ جسد مرده اى سراپا برهنه افتاده است كه لاشخورها روده هايش را خورده اند. نه ! اين يك ((جنايت )) نيست ، يك ((سنت )) است كه ايرانيان مردگان را نجس مى دانند. در حومه شهر وضع اين چنين است . خدمتكاران دخمه كه مردگان را به آنجا مى برند، به گردآورى اين همه مرده نمى رسند. يك ستون نظامى در حركت است ؛ رعايا به خاك مى افتند. ((اين هفتمين سال قحطى در ايران است .))
اينجا مجلس ضيافت ((اسپهبدان )) ايران است : ميهمانى در كاخ بزرگ و سفيد خاندان ((قارن )) كه از هر بناى ديگرى به كاخ پادشاه نزديك تر است . در سر سفره رنگين : گندمهاى سفيد مرداب هاى هند، تكه هاى آبدار گوشت و ريشه هاى شيرين گياه ويژه ، در دهان آب مى شد بى آنكه بر شكم سنگينى كند. كوهى از انگورهاى سياه و سفيد، مغز بادام و ميوه هاى گوناگون ، شراب تند ارمنى كه در بشكه هاى بلوط ((توروس )) كهنه شده بود، در ميان بود. بردگانى آرام و بى صدا تنگ هايى از اين شراب را مى آوردند و جام جام سركشيده مى شد. شراب عادى را نيز بَرْبَرْوار در شاخ هاى زرين مى نوشيدند. ايرانيان گرسنه همچنان از راه مى رسيدند. اكنون از سرزمين ماد و از خوزستان مى آمدند. سال گذشته ((پيروز)) انبارهاى گندم بزرگان پارسى را به روى دهقانان تنگدست گشوده بود. ((بلاش )) نيز چنين كرد كه همين مايه بدبختى او شد.(50)
در روستاهاى اطراف ((تيسفون )) گندم كهنه ديده مى شد؛ در اندرونى ((دستكرت )) (ويلاىِ) سپندات انبارهاى بزرگى وجود داشت كه پر از گندم و خم هاى روغن بود. دهقانان با برگدان به شهرها روى مى آوردند. در چنين هنگامه اى بود كه اُسْقُفِ ((نصيبين )) به اسقف مسيحيان ((تيسفون )) نامه اى نوشت كه : ((... ايران زمين سراسر دستخوش قحطى ، بيمارى و ناخشنودى همگانى است . آيا تجربه كليسا به ما نياموخته كه بزرگان ايرانى براى گريز از خشم مردم به چه شيوه هائى دست مى يازند...))
((در خوزستان مردم گرسنه ((دستكرت مهرك )) وابسته به شاخه كوچكتر خاندان ((زيخ )) را يك پارچه چپاول كرده و خود او را با داس كشته بودند. گندم ، روغن و هر آن چيز ديگرى را كه در ((دستكرت )) بود، در دهكده ها پخش كرده و زنان و دختران او را نيز به روستاهائى كه زن كم داشت ، برده بودند. سركردگان شورش از دهقانان آزاد دهكده هاى پيرامون بودند. چند روز پيشتر ((دستكرت مهر گودرز)) كه تنها در سه فرسنگى بالاى ((تيسفون )) بود، به آتش كشيده شده بود. هزاران تن از گرسنگان در كوچه هاى تيسفون ، جنديشاپور، استخر و نهاوند گرد مى آمدند و دهقانان تهيدست نيز با آنان بودند.))
اين گزارش استانداران به دربار و شاه بود. دبيران به چاره جوئى پرداختند؛ بزرگ اسپهبد فرمود كه : ((چاره اين آشوبها ((پل )) است ! بايد پيل ها را در سه ستون رزمى ، با پشتيبانى هزار گرگ سر، به سركوب دهكده هاى شورش زده فرستاد و آنها را با خاك يكسان كرد.)) روحانيون ، موبدان و مغان به توجيه وضع موجود پرداختند كه هر كس با فره ايزدى و سايه الهى و روح خدائى در آويزد، بايد به جِدْ كشته شود. اين فرمان و فتوى مطاع مى بايد بود.
هزاران هزار دختر و زن جوان در پناه ديوارهاى بلند حرمسرا در حسرت يك آغوش گرم مى سوختند و در اين سو، مردان و پسران جوان از تنهائى رنج مى بردند.
كامجوئى و ارضاء غريزه عقوبتى سخت داشت ، چرا كه زنان و دختران در رديف كالاها، انحصارى مى نمودند و در ((مالكيت خصوصى )) روحانيان ، ارتشداران ، دبيران و طبقات ممتاز جامعه بودند.
فرمان دبيران و فتواى موبدان يك بار در گذشته اجرا شده بود: در دوران ((بلاش )) زرمهر گاوميش پيلان را به جان روستاهاى قفقاز انداخته بود. و اما اينك ، مردم ايران شهر، امروز به دو گروه پرخواران و گرسنگان تقسيم مى شوند. از اين دو گروه ، يكى همه چيز دارد و ديگرى نمى تواند حتى زنى در بستر خود داشته باشد. اما ايران زمين تجربه كرده است كه هر گاه به فقر كشيده شدگان از ثروتمندشدگان ((نان )) و ((داد)) مى خواهند، اينان خشم خود را با ريختن خون مردم فرو مى نشانند. و اين يك سنت استبداد سياسى - مذهبى است كه هميشه ((زر و زور)) در پناه ((تزوير)) قتل عام كرده است . دو سوم از مردم شهرهاى ايران از بيگانگان بودند. پايان كار ((ايران شهر)) نزديك است ؛ ايران در آستانه يك انفجار عظيم ، آتشى در زير خاكستر...
و اين سيره آريائى است كه همچون آتشفشان ابتدا سرد و خاموش ، ناگهان و بى خبر، در دل شب يا سحرگاهان ، سكوت سياه و سنگين استبداد را در هم شكسته است . و اين حماقت تاريخى حاكمان خودى و بيگانه اين مرز و بوم است كه روان پيچيده و مرموز اين قوم نجيب و صبور را هنوز نشناخته اند و هميشه غافلگير شده و به ((دخمه ))ها ريخته شده اند. گرسنگى بر ((تيسفون )) چيره شده بود. هنگامى كه ((آزادان ))(51) از تيسفون بيرون مى رفتند، مردگان زير پاى اسبان آنان افتاده بودند. توده گرسنگانى كه از سراسر ايران شهر مى آمدند، روز به روز بزرگ تر مى شد. ((اجساد)) سراسر تپه ها و دشت را پر كرده بود. ((كركسان )) سيماى تابناك آفتاب را پوشانده بودند و نسيم بالهاشان يال اسبان سلطنتى را تكان مى داد. آواى شكستن استخوان مرده ها كه مو به تن راست مى كرد، شنيده مى شد. در حومه ((تيسفون )) مردانى رنجور به زنجير كشيده شده بودند. اينان دزدان و آدمكشان بودند كه بايد به جرم گناهشان در زير زمين كاريز حفر كنند و در همانجا بميرند. بر اين مجرمان ، ((گرگخونان )) يعنى پاسداران سلطه شب ديجور سلطنت حكم مى راندند. در اين هنگام مرد سيه چرده كوچك اندامى كه تنش به لرزه درآمده بود، زنجير خود را كشيد و مرد كنار خود را به نيش گرفت . گرسنگى ! بيداد، و...
قيام مزدك
تيسفون ، شهر بيكرانه ، مكعب ها و چهارگوش هائى از سنگ و گل تا بى نهايت ، ميليونها آبراهه ، كوى ها و كوچه هاى بيشمارش تا دل شب كشيده شده بود. شهر كاخ ها و آتشكده ها...
انبوه مردم ، به دور مكعب سياهى گرد آمده اند كه آتشكده اى بسيار بزرگ و بى در و پنجره است . همه نگاهها به آن سو است . سپس مردم تكانى مى خورند و پس مى روند...
آى مزدك ... آى !... آى !
آوايى كه در يك زمان از هزاران سينه بيرون مى آيد... مردى سرخپوش پديدار مى شود؛ چشمان درشت كبودش با حالتى هوشمندانه و زيركانه انبوه مردم را در مى نوردد. مزدك خطاب به انبوه جمعيت مى گويد:
((اين اهريمنان ناپاك را دروغ و كينه و ويرانى زنده مى كند. اما از اين ها نيز بدتر، زردوستى و خواسته اندوزى است . همان گونه كه الگ آسيابان پر از گندم و خس و خاشاك است كه سرانجام از هم جدا خواهند شد، جهان امروز نيز آميزه اى از روشنائى و تيرگى ، خوبى و بدى است ...))
مزدك در اين هنگام با دست اشاره به مرده اى در ميدان مى كند:
((نان اين مرد را كه خورده ؟ زنى را كه آفريدگار براى او فرستاده بود، چه كسى از او گرفته ؟))
مزدك در جمع موبدان و دبيران و اسپهبدان فرياد زد:
((... آئين ما به ما مى آموزد كه هر چه هست ، از سه گوهر است كه مزدا به مردم ارزانى داشته ؛ اين سه گوهر جاودان ((آتش ))، ((آب )) و ((خاك )) است . خداوندگار، در آفرينش گيتى ، اين سه گوهر را پخش نكرد تا از آن به يكى اندك ، و به ديگرى بيشتر دهد؛ ميوه هاى برآمده از اين سه گوهر را نيز به همگان داد. شادى زيستن را به برابرى به همه داد. نظم مزدا اين است . هر چه جز اين ، آشفتگى و تيرگى است .
انديشه نيك ، گفتار نيك و كردار نيك سه بنياد سترگ آئين مزداست . نياز ما به روشنى تنها انديشه است ؛ سرودهاى ما در بزرگداشت آتش ، تنها گفتارى است و بس . كردارى كه بايد اين دو بنياد را در برگيرد، كجاست ؟ مردم از گرسنگى مى ميرند، و انبارهاى ما انباشته است ، بستر مردان و زنان سرد است ، و شبستانهاى ما از زنان ما انباشته است . تنها به هم كيشان شكم سير خود خوراك مى دهيم و زنان خود را نيز براى گذران شب به آنان پيشكش مى كنيم و فراموش مى كنيم كه سيرى و شكمبارگى ، به همان اندازه كه گرسنگى و پرهيز، خون را سست مى كند... نگهداشت آتش در آتشكده هايمان به چه كار مى آيد هنگامى كه تيرگى بر روان هايمان چيره است ؟... نبايد به يك پنجم از اندوخته هاى خود بسنده كنيم ، چرا كه اين اندك چيزى جز صدقه نيست و از صدقه چيزى زشت تر نيست ؛ چرا كه هم دهنده و هم گيرنده را به دروغ مى آلايد. بايد درها و همه قفل ها گشوده شود. آنگاه است كه روشنى مزدا، آنگونه كه هست ، در روان مردم افروخته خواهد شد.))
در اينجا ((مزدك )) به نمايندگى از سوى توده مردم ايران سخن مى گفت . دولتيان سخنان او را به لبخند برگزار كردند. كره ناى ها غريدند كه :
((قباد، پرستنده مزدا، خدايگان و شاه شاهان ايران و انيران ، از نژاد خدايگان ، فرزند پيروز پادشاه و خدايگان ، سخنان شما رسته هاى ايرانى را شنيد
انفجار توده ها
تيسفون شعله ور بود. پرستشگاهها، بيشه زاران ، جزيره هاى پر از نخل و برج هاى بيشمار آن همه سرخ بود. باران مزدك ، آزادان ، همه شب را تاخته بودند. شب نيز سرخ بود. در چپ و راست آتش هايى مى سوخت . كوه نشينان نيز بيدار مانده بودند. ستونهايى از دود سياه با روشنايى بامداد در مى آميخت . مردانى سپيد جامه با مشعل هايى پردود در دست از هزاران راه و كوره راه به سوى شهر روان بودند. گرسنگانى صد صد و هزار هزار همچون توده اى فشرده سراسر زمين را پوشانده بودند. اسبان در درياى مردان شناور شدند.
مزدك در متن مردم : درستى كجاست اى مزدك ؟
درستى در ((نان )) و ((زن )) است ...
ميدان سياه در برابر كاخ تهى است . خروش كره ناى ها زمين را مى لرزاند.. مزدك ميدان سياه و تهى را مى پيمايد و هزاران مغ سرخ به سوى او مى روند. آنچه اتفاق افتاده است ، هرگز تاريخ ايران بياد ندارد. مردم همه شگفت زده شده اند. شيران شاه هراسناك بر زمين مى آرامند سراپرده سنگين پادشاهى از پهنا و درازا به لرزه در مى آيد... هيبت و ابهت و عظمت و شوكت و خشونت شاهنشاهى فرو مى ريزد. پيكر باريك ردا پوش موبدان موبد از بيم و هراس در هم مى پيچد... مزدك در برابر تخت پادشاهى مى ايستد. مشعل را بالا مى برد. آنگاه خدايگان و شاه شاهان بر مى خيزد، به شتاب دو گام پيش مى نهد و دست راست خود را به نشانه كهن درود بر گيتى و بر زندگى بر مى افرازد...
توده ها به ميدان يورش بردند. سواران و سپاه جاويدان خود را كنار كشيدند...
سرهاى ميليونها تن ، همچون تيغى آخته به سوى طاقى كاخ پيش مى رفت ...
سلطنت با يل و كوپالش در برابر اراده توده ها خلع سلاح شده بود و جنگاوران و پاسداران و تيغ داران و پيل سواران و... به مجسمه هائى تبديل شده بودند. تنها مزدك ، مشعل به دست ، در برابر ايستاده بود و نمى جنبيد. شاهنشاه كه خود فرمانروايى و خدايگانى خود را به كنارى نهاده بودن آن بالا كنار تخت ، تنها بود. بزرگان خود را به ديوارها مى فشردند... مزدكيان ، سرخ جامگان با شمشيرى راست بر كمر، بر همه جا مسلط بودند. مغ بزرگ ، مزدك مشعل به دست ، بر اين جايگاه ايستاده بود و از پيروزى و درستى سخن مى گفت :
جهان راست بايد كه باشد به چيز
فزونى حرام است و ناخوب چيز
زن و خانه و چيز بخشيدنى است
تهيدست كس با توانگر يكى است
شب هنگام قفل از همه دستكرت ها گشودند، گرسنگان خود را روى گندم ها مى انداختند، گندم را خام خام مى خوردند و بسيارى از آنان همانجا در كنار ديوارهاى انبار مى مردند.
روز به ، ياز مزدك ، دبيران را فراخواند و به همه گفت كه همه مردم در برابر قانون يكسان اند؛ هر كس بر اساس شايستگى خود دستمزد خواهد گرفت . ديگر دبيران به پنج رسته بخش نخواهند شد.
مزدك دستور داد كه بايد از همه دارايى دستكرت ها، به ويژه گندم انبارهاى آنها، صورتى فراهم كنند. بايد گرسنگى مردمى را كه به تيسفون روى آورده اند، فرو نشانند، و سپس گندم همه دستكرت هاى محلى را ميان همه دهكده ها پخش كنند... در سراسر آن شيب و فردا و فردا شب آن ، گندم خشك و زرد و در دستمال ها مى ريختند. زنان را از حرمسراها خارج ساختند. حرمسراى زرمهر گاوميش هفتاد و دو زن داشت . زندانها و سياهچالهاى ساسانى گشوده شد. ((گرگ خونان ))، وفاداران نظام طبقاتى ، از اوضاع آشفته سود مى جستند و به دزديدن زنان مى پرداختند، دستكرت ها را مى سوزاندند و مردم را مى كشتند. دستكرت ((ايران دبير بدكريتر)) نيز همه قفل هايش گشوده شده بود؛ از اثاثه كاخ و گندم و روغنى كه ميان گرسنگان پخش مى شد، صورت بر مى داشتند. دو كاروان بزرگ را كه صد اشتر داشت ، با بار كيسه و خم هاى سفيد به ((تيسفون )) فرستادند. كار پخش زنان از همه آسوده تر بود. همان گونه كه ((مزدك )) دستور داده بود، بايد پذيرش آنان را مى گرفتند. و همه بجز دو تن ، پذيرفتند كه آنان را ميان خاندان دهقانان و خانواده هاى كشاورزان پخش كنند. گندم ها و زنان دستكرت ((فرشيد ورد)) برادر ((زرمهر گاوميش )) تقسيم شده بود. او هشتاد و يك زن در دستكرت داشت . ((مزدكيان )) يا ((درست دينان )) در ميان مردم آرد سفيد سرخ شده در روغن شيرين ، پخش مى كردند. تكه هاى گوشت خشك گاو را به دوازده بخش مى كردند، پنير را با تيغ تكه تكه مى كردند، زردآلو، خرما و انجير را با كلاه پيمانه مى كردند و...(52) بدين سان نكبت فقر، اندكى و مدتى كاهش يافت و لطافت برابرى و عدل و داد بر ((ايران شهر)) مستولى شد. ((قباد)) به فرمان ((مزدك )) گردن نهاد و از جبروت جباريت سلطنت دست كشيد و بسان مردم زيست . اين قيام هر چند كوتاه و ناپايدار بود، اما در تاريخ ايران جاودانه ماند و الهام بخش نسلها در عصر گرديد. اندكى بعد، دوباره گرگخونان غلبه يافتند و به دريدن گوسفندان پرداختند. انوشه روان ساسانى مزدك را بكشت ، و مزدكيان سرخ جامه را در پهندشت تيسفون تا گردن در زمين بكاشت و ستوران جاويد سپاه خويش را در آن باغ سرخ مزدك نشان به جولان آورد، و سيصد هزار مزدكى را اين سان قتل عام نمود. باغ سرخ مزدك در تاريخ اين مرز و بوم ، پاسخ كسانى است كه پيشينه تاريخ شرق را استبدادى مى بينند و ايرانيان را پذيراى نظام استبدادى !
و اما مردم اين سرزمين كه على رغم ظاهرى آرام و صبور كه حكام مستبد را هميشه فريب مى دهد، باطنى ناآرام و پرجوش و خروش دارند و همچون آتشى داغ نهفته در زير خاكسترى سرد، در انتظار وزش نسيمى اندك ، لحظه شمارى مى كنند، شگفتا كه تاريخ از اينان چه ديده است !
آنگاه كه ستم سيصد ساله ساسانى مقهور ستم چند ده ساله تازيان بدوى شد و خلافت عربى ، سيماى سياه سلطنت را سپيد كرد، همين مردم مزدك نشان ، دوباره بياد سلطنت سياه ساسانى اشك ريختند و آه كشيدند:
كى باشد پيكى آيد از هندوستان
كه آمد شاه بهرام از دوده كيان
با صد هزاران پيل بر همه پيلبان
آراسته درفش دارد به رسم خسروان
مردى گسيل بايد زيرك ترجمان
كه رود و بگويد به هندوان
كه بر ما چه گذشت از ستم تازيان
.................
رفت شاهنشاهى ما بدست ايشان
ستاندند پادشاهى از خسروان
و.....(53)
براستى ! تازيان چه ستمى بر اين مردم روا داشتند كه ستمكده شاهانه برايشان موعود شد و در اعاده آن چند قرن كوشيدند؟!
شگفتا كه اين مردم در چه مدار بسته ى گير افتاده اند! اينان براى نفى خلافت به اثبات سلطنت پرداختند، از چاه به چاه و بالعكس ! و جا دارد كه آن شاعر معاصر بگويد: ((ملت ما حافظه تاريخى ندارد.)) و در اين دور تاريخى اگر اين بار چنان شود، منصفانه بايد گفت كه : ((اين ملت شعور تاريخى ندارد.)) كه هرگز چنان مباد.
ديدگاهها
ديدگاه كريستن سن
كريستن سن مى گويد كه از چگونگى رابطه مزدك با قباد شاه ايران اطلاعى در دست نيست . با استناد به شاهنامه فردوسى و چند منبع عربى ، در قحط سالى ، مزدك نزد قباد رفت و با سخنان مكرآميز قباد را بر آن داشت كه اعلان كند هر كه نان را از مردم گرسنه باز دارد، سزايش مرگ است . و آنگاه مردم گرسنه را به غارت انبارها تحريك كرد و باعث تجرى خلائق شد. در اين روايت بعيد نيست كه حقيقتى تاريخى نهفته باشد. چه ، اتوكيوس هم قصه قحط سالى را نقل كرده است . فقرى كه بر اثر اين بليه بوجود آمد، تقسيم غير عادلانه ثروت را در جامعه ايرانى به سود مقامات مؤ ثر و مقتدر كه طبقه ممتاز بودند، برقرار كرد. ممكن است اين وضع به مردم ستم كشيده جراءت بيشترى داده و شاه را به اصلاحات جسورانه اى برانگيخته باشد. قباد پيرو مزدك شد و طبق دستور او عمل كرد. منابع معاصر قباد بر اين قضيه هم - داستان اند. منابع بعدى بر اين نكته تكيه دارند كه قباد در رابطه با اشترك زنان قوانينى را وضع كرد. استيلتس مى گويد قباد فرقه زردشتگان را دوباره برقرار كرد، اين فرقه هواخواه آن بودند كه كليه زنان بايد در دسترس همگان بالاشتراك قرار گيرند.
اگر چه اين قول با اقوال ديگران فرق دارد. معلوم نيست قوانين جديد قباد در رابطه با ازدواج چگونه بوده است . هيچ منبعى نمى گويد كه قباد ازدواج را منسوخ كرده باشد؛ زيرا چنين تصميمى در عمل غير قابل اجرا مى باشد. شايد او با وضع قوانين جديد يك نوع ازدواج آزادترى برقرار كرده باشد و شايد در بعضى از عناوين فقه ساسانى در باب مناكحات و رفع بعضى از قيودات آن كوشيده باشد؛ چنان كه بر طبق مقررات آن عصر، مرد مى توانست زن يا يكى از زنان و حتى زن ممتاز خود را به مرد ديگرى كه بدون تقصير يعنى با وجود نداشتن مال به ازدواج محتاج باشد، بسپارد تا اين مرد از خدمات آن زن استفاده كند. در هيچ يك از منابع دوره قباد ذكرى از قوانين او در رابطه با اشتراك اموال به ميان نيامده است . فقط در خوذاى نامك از چنين اقدامى سخن رفته است . اگر چه اين امر ممكن است تا اندازه اى حقيقت داشته باشد، ولى اين بدعتها آنقدر مهم نبودند كه نظر ناظرين سريانى و بيزانس را جلب كند. ممكن است اين اقدامات در رابطه با وضع مالياتهاى فوق العاده براى اغنيا و توانگران باشد در جهت بهبود زندگى فقرا و...(54)
و نيز آمده است كه چون در زمان قباد قحط سالى شد و اكثر مردم در مضيقه بودند، مزدك اجازه خواست كه با قباد مذاكره كند و از او پرسيد اگر فردى داروئى براى علاج بيمارى داشته باشد و در اختيار بيمار نگذارد، چه مجازاتى دارد؟ شاه گفت بايد كشته شود. روز بعد مزدك عده اى از مردم گرسنه را به اطراف كاخ قباد دعوت كرد و گفت بيائيد تا من نيازمندى شما را چاره كنم . مزدك بار ديگر با قباد ملاقات كرد و سؤ ال ديروز را تكرار كرد و جوابى همسان شنيد. مزدك نزد مردم آمد و گفت : برويد از هر مالى كه مى توانيد مصرف كنيد، زيرا همه فرزندان آدم در اموال با يكديگر شريكند. مردم به منازل پول داران ريخته و غارت كردند. قباد مزدك را احضار كرد و علت را پرسيد. مزدك گفت : به دستور شاه اين كار را كردم . و پاسخ شاه را يادآور شد.(55)
برخى منابع تاريخ مزدك را متهم به شعبده بازى و سحر كرده اند كه او به اين وسائل قباد را فريب داد.(56) ((كريستن سن )) در پاسخ به اين اتهامات مى گويد منابع تاريخى نشان مى دهند كه قباد از روى اعتقاد پيرو مزدك شد.(57) ((نُلدِكَه )) تاءكيد مى كند كه قباد پادشاهى نيرومند بود و سخت با اراده . او دو مرتبه در شرايط بسيار بحرانى تاج و تخت از دست رفته اش را بدست آورد. او به امپراطورى روم ضرب شستى مهم نشان داد. بنابراين ، به گفته ((نلدكه )) گرويدن قباد به آئين مزدك فقط براى درهم شكستن قدرت اشراف بوده است . منابع تاريخى عصر قباد نشان نمى دهند كه وى فردى مزّور و داراى خصائل ماكياولى بوده باشد. حتى دشمنان قباد اشاره به اين خصائل منفى نكرده اند. منابع نشان مى دهند كه قباد از روى ايمان و اعتقاد به مزدك گرويد. قباد تحت تاءثير مزدك اصلاحات مهمى در كشور كرد و به وضع فقرا رسيدگى نمود.(58)
مورّخان همگى بر اين متفق اند كه آنچه در دره قباد اتفاق افتاد، با نظام طبقاتى - اشرافى ساسانى در تضاد مطلق بود. و كليه عناصر امپراطورى از اين انقلاب بى سابقه تاريخى ناراضى بودند. قباد قلبا به مزدك معتقد بود و در ظاهر از مزدكيان حمايت نمى كرد. او از سوى موبدان به الحاد متهم شد. قباد با آنهمه رنجى كه كشيده بود، هم چنان بر اعتقاد مزدك بود. فرزند قباد، انوشه روان ، به قتل مزدك و مزدكيان همت گماست .(59) در منابع عربى اتهامات بر مزدك به صورت شرم آورى مطرح شده است .(60) عبدالجبار مى گويد: ويژگى مزدك گرائى نسبت به آئين عادى اين است كه مزدكيها معتقد بودند كه ((نور)) با اراده كار مى كند، در حالى كه ((ظلمت )) كوركورانه در كوشش است . عناصر تركيب كننده جهان ، آب و خاك و باد و آتش است . بنظر مزدك آفريدگار جهان بوسيله حروف بر جهان فرمانروائى مى كند و از اين رو هر كس راز اين حروف را دريابد، به بزرگترين نيروها دست مى يابد و اسرار ازل را مى فهمد... مزدك گرائى بشدت سركوب شد. آئين مزدك در جهان اسلام مدتى به نامهاى ديگر زنده بود... برخى فرقه هاى مذهبى در اسلام از انديشه هاى مزدك سخت متاءثر بوده اند.(61)
مزدك در منابع عربى
تحريفات موبدان در منابع عربى منعكس است : مزدك ادعاى پيامبرى كرد. او مادر و خواهر و دختر را بر مردم حلال كرد. مردم از اين آئين استقبال كردند و گروه زيادى گرد او جمع شدند. اين جريان به گوش قباد رسيد. قباد مردى بلهوس و شهوت ران و زن دوست بود. از اين مذهب خوشش آمد و به مزدك گرويد. و مزدك را در گسترش اين ، تقويت و حمايت كرد، تا اينكه كيش مزدك رواج كامل يافت . جوانان ، زنان مردم را در اختيار خود قرار مى دادند. موبدان و روحانيون زرتشت نزد قباد رفتند و از زشتى و فساد اين كيش با او سخن گفتند. قباد نپذيرفت و مزدكيان را تقويت مى كرد و هر روز پيروان آن مذهب رو به فزونى بود و گروه زيادى از اين اعمال نابخردانه و فسادآور در عذاب بودند و خلق فراوانى از اعمال پيروان مزدك بستوه آمدند.(62) در تاريخ بلعمى نيز آمده است كه مزدك مادر و خواهر و دختر را به زنى گرفتن حلال دانست . نكاح را از ميان برداشت و عنوان مالكيت را بطور منسوخ و محكوم كرد و گفت : خداوند اين جهان را ميان مردم قرار داده و به كسى اندازه نداده و اين سخن در ميان درويشان و جوانان استقبال شد و...(63) مزدك از اهالى نسا بود. او مردى بود كه باعث ويرانى و سستى بنيان حكومت و عقل قباد شد. او شيطانى در لباس و شكل انسان بود. صورتى نيكو و سيرتى زشت و ظاهرى پاك و باطنى ناپاك و زبانى شيرين و كردارى بد و تلخ داشت و با مكر و حيله به دربار قباد راه يافت و نظر او را جلب كرد.(64) در فارسنامه ابن بلخى آمده است كه در عهد قباد، مزدك زنديق پديد آمد و او اباحت پديد آورد و آن را مذهب عدل نام گذاشت . عبادت پروردگار از مردم گرفت و گفت : فرزندان آدم همه از يك پدر و مادرند و اموال و املاك جهان در ميان آنان ميراث است ، گروهى با ستم آن را مال خود مى دانند و ديگران از اموال خدادادى محروم اند. او ((زنان )) و ((اموال )) توانگران را بر مردم مباح نمود و به حكم آنكه مردم جهان بيشتر درويش و تهى دست بودند و از نظر عبادت و بندگى خدا كاهل و ضعيف بودند، از مزدك پيروى نمودند. مزدك قباد را بفريفت و گمراه كرد و از قدرت پادشاه استفاده نمود و از اموال شاه و ديگران گرفته ، به بينوايان مى داد و زنان را رسوا مى كرد و آنان را بدست زنُود و مردم هرزه مى داد. چون كار به اينجا كشيد، دنيا از قباد روى برتافت و مردم بر او شوريدند و بزرگان فارس قباد را دستگير و زندانى ساختند و سلطنت را به برادرش ((جاماسب )) دادند. مزدك نيز فرار كرد و به آذربايجان رفت و پيروان او (لعنهم الله ) اطراف او گرد آمدند و قدرتى و عظمتى بدست آورد كه احدى را توان مبارزه و مقابله با او نبود. عاقبت براى رهائى و نجات قباد، خواهرش كوشش فراوان كرده ، ((قباد)) را از زندان خلاص كرد. ((قباد)) به طرف تركستان رهسپار شد تا شايد بتواند راهى براى بازگشت به سلطنت پيدا كند. در بين راه با دختر ((اسپهبد)) ازدواج كرد و مدتى در آنجا اقامت گزيد و چون خواست از آن محل بيرون رود، سفارش كرد اگر اين زن باردار شد و فرزند او پسر بود، نام او را ((انوشيروان )) بگذارند.
پس از مدتى با ياران و حاميان فراوانى به كشور و پايتخت بازگشت ، و بر برادرش جاماسب پيروز گرديد و كارى كرد كه مردم از او راضى شدند. چون كار ((قباد)) سامان يافت ، پدر زن ((قباد)) انوشيروان را كه به حد رشد رسيده بود، نزد پدر برد. در يكى از روزها ((انوشيروان )) پدرش ((قباد)) را تنها ديد و گفت : اى پدر! با تو سخنى دارم ، اگر اجازت فرمائى ، گويم . ((قباد)) او را اجازت داد.
((انوشيروان )) گفت : چرا در موقع حركت از محل سكونت مادرم ، درباره من آنگونه سفارش كرده بودى ...؟ ((قباد)) گفت : براى حفظ نسل و بويژه نسل پادشاهى .
((انوشيروان )) گفت : ((در مذهب ((مزدك )) حفظ نسل بطور كلى مفهوم ندارد...)) اين گفته در دل ((قباد)) اثر عجيبى كرده ، پس از مدتى حكومت و سلطنت را به ((انوشيروان )) واگذار كرد. ((انوشيروان )) چون به سلطنت رسيد، محور اصلى حكومت خود را بر كيش مزديسنى آئين زرتشت قرار داد و در ميان سپاهيان اعتقادات را بسيار محكم نمود. بزرگمهر وزير شاه بود. ((انوشيروان )) به سپاهيان گفت : اين مزدك حكومت طلب و مقام خواه بود و قباد فريب او را خورده بود. داستان اين مرد، مانند ((مانى )) زنديق است كه جد من ((بهرام بن هرمز)) او را بكشت تا فتنه او فرو نشست . در اين مورد نظر شما چيست ؟ سپاهيان گفتند: ((همه بندگانيم خسروپرست .)) انوشيروان گفت : چون جمعيت فراوانى از مزدك حرف شنوى دارند، بايد او را از طريق حيله و نيرنگ كشت و شما اين تصميم را نهفته داريد تا ما ترتيب اين كار را بدهيم . آنگاه انوشيروان پيامى براى مزدك ارسال نمود و به او گفت : ((بر ما روشن گرديده كه تو بر حقى و پدر ما از تو متابعت مى كرد. اكنون بجاست كه شما نزد ما آئيد. احترام فراوانى براى مزدك در نظر داشت تا كه مردم نسبت به انوشيروان سوء ظن بردند... و چون كاملا اعتماد او را به خود جلب كرد، به او گفت : من از دولت مردان خود دل تنگم و افرادى كه تو دارى و مورد اعتماد تو مى باشند، به كارى كه تو بگوئى مى گمارم . مزدك حدود يك صد و پنجاه هزار نفر از مزدكيان را با خود نزد انوشيروان آورد و در اطراف كاخ گرد آمدند. سپاهيان را در آن روز كه روز مهرگان بود، فرمان داد كه در كاخ اجتماع كنند. به آنان گفته بود: چون مزدك و يارانش آمدند، من با شمشير برهنه بر سر مزدك مى ايستم و چون اشاره كردم ، شما نيز دست بكار شويد و پس از آنكه من مزدك را به قتل رساندم ، شما نيز ياران او را تماما گردن بزنيد. مجلس دعوت آماده گرديد مزدك دو هزار نفر از ياران مخلصش را به همراه آورد و داخل كاخ شدند و گروه ديگرى در خارج جمع بودند. خلاصه اينكه بر سر سفره غذا مزدك و يارانش نشسته بودند كه شمشير انوشيروان بر فرق مزدك فرود آمد و او را هلاك كرد، آنگاه اشاره به سربازان اطراف كاخ نمود. آنان به جاى ياران مزدك كه در خارج كاخ بودند، افتادند و آنها را قلع و قمع كردند. گروه زيادى از پيروان مزدك را در شهرها زندانى كردند و گروهى هم توبه كردند... پس از اين جريان بود كه ((موبدان زرتشتى )) به ((انوشيروان )) لقب ((دادگر)) دادند...(65)
محققّان بر اين عقيده اند كه ((قباد)) در ابتدا بنا به جهاتى از ((مزدك )) و مزدكيان جانب دارى مى كرد، به گونه اى كه از ياران وى بشمار مى آمد. همين مسئله باعث شد كه در سال 496 يا 497 ميلادى (سال نهم يا دهم سلطنت قباد) زندانى شد. ((منابع عربى )) اين حادثه را در سال دهم سلطنت قباد مى دانند. ((فردوسى )) اين واقعه را در سن 16 سالگى و ايام اقتدار ((سوفراى )) وزير مى داند:
چنان بود تا بيست و سه ساله گشت
به جام اندر آن باده چون لاله گشت
در همين زمان بود كه تصميم به كشتن سوفراى وزير گرفت . قتل وزير باعث زندانى شدن قباد گرديد. و اين بايد در سال هفتم يا هشتم سلطنت او صورت گرفته باشد. بعيد به نظر مى رسد كه بزرگان و موبدان براى جلوگيرى از آشوب موبدان موبد فتوى به حبس قباد داده باشند و جاماسب برادر او را به تخت نشانده باشند.
خواهر قباد كه زن وى نيز بود، در انديشه آزادى او برآمد و با وعده وصل و عيش ، زندانبان را رام كرد و به درون زندان راه يافت و قباد را در مفرش پيچيد و به خادمى از خدام خود داد و از زندان بيرون آورد و به زندانبان گفت : اين رختخواب نجس گرديد، براى تطهير بايد آن را ببرند. در مورد زندان قباد اختلاف است . در منابع عربى (طبرى ) آمده است : مزدكيان قباد را به جائى بردند كه دسترسى به او ناممكن بود و برادرش جاماسب را به جاى وى نشاندند. به قباد گفتند تو در گذشته گناهكار شده اى و هيچ چيز گناه تو را نمى خرد مگر آنكه زنهايت را فدا كنى . آنان مى خواستند قباد را بر آتش مقدس قربانى كنند. ولى ((زرمهر)) پسر ((سوفرا)) به دفاع از ((قباد)) مزدكيان را كشت و دوباره ((قباد)) بر تخت شاهى نشست و برادرش ((جاماسب )) را خلع كردند. مزدكيان ((قباد)) را عليه ((زرمهر)) اغوا كردند؛ قباد ((زرمهر)) را كشت . اين گزارش با اختلافى اندك در منابع عربى از جمله ((طبرى ))، ((ابن طريق ))، ((ابن قتيبه ))، ((ابن اثير)) و ((مسعودى )) آمده است . ابن قتيبه مى گويد: ((مزدكيان چون قباد را به كشتن سوفرا واداشتند، پسر سوفرا عليه مزدكيان قيام كرد، و مزدك و بسيارى از پيروان او را كشته ، قباد را دوباره به تخت نشاند.))(66)
فردوسى و ثعالبى از يك ماءخذ بهره جسته اند و جريان خلع و زندانى شدن قباد را به گونه اى گزارش كرده اند كه ارتباطى با كار مزدك ندارد. بنابراين ماجراى زندانى شدن و خلع قباد در اين دو منبع ، يك حادثه مستقل و جداگانه اى است .(67) كريستن سن دانماركى مى گويد تاريخ نگاران رومى گفته اند كه گرفتارى قباد، نتيجه ناخشنودى عموم ملت بود كه از بدعت هاى او به تنگ آمده بودند و عاقبت قيام كردند.(68)
قلع و قمع مزدكيان
اين محقق دانماركى عقيده دارد كه جريان قلع و قمع مزدكيان در آخر سال 528 يا اوائل 529 ميلادى اتفاق افتاده است . ((قباد)) فرزند كوچك خود ((انوشيروان )) را ولايت عهد خود كرد. ((كاووس )) فرزند ارشد قباد عليه اين تصميم به يارى مزدكيان كه خود از آنان بود، آشوب كرد تا جاى برادر را بگيرد و اين حادثه قباد را عصبانى كرد. اين گزارش ((تِئُوفانْس )) است كه در اين رابطه نبايد زياد دقيق و درست باشد، اگر چه او و ((مالالاس )) گزارشهاى خود را از يك ايرانى گرفته اند: ((انجمنى از روحانيون آراستند و مزدكيان را فراخواندند. جمعى از پيروان ساير اديان را نيز دعوت كردند تا در اين مجلس مناظره حاضر شوند. قباد شخصا مجلس را اداره مى كرد. خسرو انوشيروان كه ولى عهد بود و حقوق خود را دستخوش توطئه و دسته بندى مزدكيان و كاووس مى ديد و كوشيد تا بر مزدكيان ضربه اى بزند...
اگر چه ((مالالاس )) و ((نئوفانس )) دو مورخ رومى از فعاليت ((انوشيروان )) ذكرى به ميان نياورده اند، ولى در ((پشت 1/6)) اين جريان آمده است : چند نفر از روحانيون مقتدر به نامهاى ((پيرماهذاذ))، ((ويه شاهپور))، ((داذ هرمزد))، ((آذر فروغ بغ ))، ((آذربد))، ((آذرمهر))، ((بخت آفريذ))، ((موبدان موبد)) و دو نفر از اسقف هاى مسيحيان ايران به نم ((گلونارس )) و ((بازانس )) كه در مخالفت با آئين مزدكيان با زرتشتيان همداستان شده بودند، در انجمن حضور يافتند. ((بازانس )) مورد توجه خاص ((قباد)) بود زيرا از علم ، بهره اى داشت .
در اين مناظره مزدكيان مجاب شدند. در اين هنگام سپاهيان مسلح كه در اطراف ميدان بودند و انتظار فرمان مى كشيدند، با شمشير به جان مزدكيان افتادند...))(69)
((ابن نديم )) صاحب كتاب ((الفهرست )) مى گويد: ((مزدكيه و خرميه دو دسته اند؛ خرميه قديمى كه آنها را محمره گويند و در نواحى آذربايجان و ارمنستان و ديلم و همدان و دينور و اصفهان و اهواز پراكنده اند. اينها در اصل مجوس بودند كه بعدا مذهبشان معلوم گرديد. اين گروه را لقطيه گويند كه رهبرشان مزدك است كه ايشان را دستور داد به بهره بردن از لذت ها و دنبال كردن شهوات ؛ و در خوردن و آشاميدن عموم جامعه برابر باشند و ترك هر گونه ظلم و ستم بر يكديگر. اينها در حرم خانواده و زنان مشاركت دارند و هر يك از اينان به زنان يكديگر دست مى اندازند و از اين كار جلوگيرى ندارند، در عين حال به كارهاى نيك و ترك قتل و نيازردن مردم اعتقاد دارند... در ميهمانى روش خاصى دارند كه هيچيك از ملل جهان ندارند؛ وقتى فردى را به خانه خود ميهمان مى كنند، او را از هر چيز كه بخواهد و هر چه باشد منع نمى كنند. اين مذهب را مزدك كه در عصر قباد بن پيروز ظاهر شد، رواج داد. ((انوشيروان )) او و يارانش را به قتل رساند.
دو نفر در اعصار گذشته مزدك نام داشته و صاحب دعوت و فلسفه و مذهب بوده اند، يكى در اعصار باستان و ديگرى در عصر سلطنت قباد بن پيروز، و هر يك از اين دو، پيروان زيادى داشته اند. مزدك دوم را انوشيروان قلع و قمع كرد...(70)
((يعقوبى )) مى گويد: انوشيروان ((مزدق )) (مزدك ) را كه دستور مى داد مردم در اموال و زنان متساوى اند، با ((زرتشت بن خركان )) كه در دين ((مجوس )) بدعت نهاده بودند، هر دو را بكشت .(71)
قضاوت صحيح درباره مزدك
در نگاه و وجدان تاريخ بشر، مزدك بنيانگذار يك فلسفه سياسى - اجتماعى - اقتصادى نوينى است كه قبل از او در تاريخ حيات انسان سابقه نداشته است . او از تساوى حقوقى و برابرى اجتماعى سخن گفته است . اباجيگرى تهمت ناجوانمردانه روحانيون دولتى و اشراف و فئودالهاى ايرانى است كه حرمسراهاى اختصاصى شان بخش بزرگى از زنان جامعه ايرانى را در خود جاى داده بود. بدون شك تاريخ دوره ساسانى از سرنوشت سياه زن ايرانى ورقها سياه كرده است . تاريخ نشان مى دهد كه در جامعه ساسانى ، زن به صورت كالا نگريسته مى شد و مانند گندم و... در انبارها و ابنانها، در حرمسراها و دستكرت ها نگهدارى (احتكار!) مى شد. تاريخ شاهد است كه در دوره ساسانى زن ايرانى به ديگر كشورها صادر مى شد. تنها از يك منطقه مرزى سالى دوازده هزار زن به روم و... صادر مى شد. نظام سياسى - اقتصادى - اجتماعى جامعه ساسانى در دست هفت فاميل بزرگ اداره مى شد. اين هفت فاميل بر تمام كشور سايه ستم و تجاوز خود را گسترده بودند و به وسيله موبدان هر گونه ناروائى را بر جامعه تحميل مى كردند. ثروت يك كشور بزرگ كه در حدود يك صد و چهل ميليون نفر را در خود جاى داده بود، در اختيار چند طبقه ممتاز قرار گرفته بود. قوه مقننه و مجريه يكى شده بود. تجملات دربار شاهان حد نداشت . حداقل احتكارهاى شاهانه در تاريخ ساسانى چنين است : سه هزار زن ، چندين هزار دختر زيباى رومى ، سه هزار نوكر و خدمه ، هشتهزار و پانصد اسب سوارى شخصى ، هفتصد و شصت فيل اختصاصى ، دوازده هزار استربارى و كوههائى از طلا و جواهر و اشياء گرانبها و... و... تمام عايدات كشور پهناور ايران به خزانه طبقات چندگانه ممتاز مى رفت . طبعا در چنين هنگامه اى از بيعدالتى و فقر مطلق اكثريت قريب باتفاق جامعه ايرانى ، قيام مزدك انتظار مى رفت . ((ابن طريق )) كه در سالهاى 263-328 هجرى مى زيسته ، مى گويد: اصول عقايد مزدك بر اين اساس بود كه خداوند ارزاق را در روى زمين آفريد كه مردم آنها را ميان خود تقسيم نمايند، ولى مردم نسبت به يكديگر ستم مى كنند و تفوق و فزونى مى جويند. ما مى خواهيم در اين كار نظارت داشته باشيم و مال فقرا را از اعيان و اشراف و توانگران بگيريم و به فقرا بدهيم . از هر كس كه اموال و امتعه بيش از حد داشته باشد، از وى گرفته به بى چيزان مى دهيم ، تا مساوات برقرار شود.))(72) نظام الملك مى گويد: مزدك مى گفت مال بخشيدنى است ميان مردمان ، زيرا همه بندگان پروردگار و فرزندان آدم اند و چون احتياج پيدا كنند، بايد مال يكديگر را خرج كنند تا هيچ كسى ناتوان و نادار نباشد و همه متساوى المال باشند.(73) كريستن سن مى گويد:
پيشوايان مزدكيه دريافتند كه مردم عادى نمى توانند از چنگال شهوت و هوس مادى نجات يابند مگر اينكه به آنها بدون مانع برسند. اين فكر مبناى عقايد آنان شد. و چون دنبال اين اصل را گرفتند، متهم به اباحه و ترويج فحشا و منكرات شدند، در صورتى كه اين كارها در آئين آنان راه نداشت و مباينت تام با زهد و پارسائى شان داشت . زرتشت و مزدك هر دو تاءكيد مى كردند كه انسان مكلف به عمل خير است ...(74)منابع تاريخى بدرستى نشان مى دهند كه دامنه دعوت و قيام مزدك حوزه وسيعى را در بر گرفته بود. آئين مزدك در آغاز بدون شك جنبه دينى داشته و شخص مزدك به اصلاحات اجتماعى مى انديشيده است . او خواهان زندگى بهتر براى مردم ايران بود و افكار او به هيچ وجه مشوب به غرض نبوده است .
جنبه مذهبى اين دعوت بر بعد سياسى - اجتماعى آن برترى داشته است (75).
اگر چه آئين مزدك پى از ورود به طبقات پائين و سالفه اجتماع تدريجا صورت يك مسلك سياسى - انقلابى بخود گرفت ، ولى جوهره ديانتى آن باقى ماند. در زمان خلع قباد و دوره جاماسب مزدكيه ظاهرا چندان پيشرفتى نداشته است ، مع ذلك افكار اين فرقه رفته رفته در عامه رسوخ كرد و در ابتدا به آهستگى و سپس بسرعت انتشار يافت ...(76)
مزدك انقلابى قربانى مورخان مزدور تاريخ
يك محقق هندى مى گويد: بنظر مى رسد مآخذ تاريخى درباره ظهور مزدك و آئين او از تعصبات شخصى و كينه توزى هاى سياسى - دينى در امان نمانده است .
آئين مزدك در رديف نهضت هاى انقلابى بزرگان جهان جاى دارد. رينالد نيكلسون مى گويد: بيشتر مورّخان دوره ساسانى و پس از آن ، عقيده مزدك را كاملا درك نكرده اند و با تعصب و جهل درباره او قضاوت كرده اند.(77) لكهارت مى گويد: در اين زمينه بايد با اطمينان ادعا كنم كه مزدك چيزى كه درباره اشتراك زنان گفت ، خلاف اخلاق انسانى نگفته است ؛ منظور او اين بود كه زن و اموال در ميان مردم ، مانند آب و هوا مشترك باشد.(78) اين سخن در دوره اى گفته شد كه صدها هزار زن و دختر در اندرون حصارهاى اشراف و حرمسراهاى شاهان و شاهزادگان و درباريان و موبدان و... احتكار شده بودند و مردان و جوانان از تنهائى بشدت رنج مى برند. منظور مزدك از اشتراك زنان ، فحشاى عمومى آنگونه كه منابع متعصب و كينه توز عربى و موبدان دولتى زرتشتى گفته اند نيست ، يعنى كه مردان و جوانان و زنان و دختران بى همسر كه سخت رنج مى بردند، با يكديگر زناشوئى برقرار كنند. و از طرفى بايد دانست كه تاريخ دوره ساسانى بدست موبدان زرتشتى و درباريان نوشته شده است . از تاريخ دولتى و مورّخان مودور چيزى جز اين انتظار نيست .اين دو، در هميشه تاريخ ، قهرمانان بزرگ را بد نام و تحريف كرده اند و نهضت هاى اصيل اجتماعى - سياسى - مردمى را متهم به هراتهامى كه مى توانسته اند ساخته اند. رجال تاريخ سياسى جهان عموما و ايران خصوصا بيشتر از رجاله ها و چهره هاى پليد و منفورى است كه با گريم مورّخان مزدور، به نسلها معرفى شده اند. گ بايد كه اين ساختارهاى سياه را در هم ريخت و دنبال چهره هاى گمنام و بدنام تاريخ را گرفت و آنان را شناسائى كرد. چهره هائى كه با فرامين شاه و خليفه و فتاواى موبد و مغ و فقيه و محدث و متكلم و مورخ و... لكه دار و بايكوت شده اند. خوشبختانه دانش جديد توفيق اين را يافته است كه تا حدودى به اين تزوير و تحريف بزرگ تاريخ پايان دهد و از اعماق سياه تاريخ ، چهره قهرمانان و مصلحان بزرگ اجتماعى را نشان دهد. كارى كه در مورد مزدك شده است ، نمونه روشنى از اين توفيق است .
چيزى كه بيش از همه در ميان مردم ايران عصر ساسانى نفاق افكنده بود امتياز طبقاتى بسيار فاصله دار و خشنى بود كه ساسانيان در ايران برقرار كرده بودند. در درجه اول ، هفت فاميل بزرگ اشراف و در درجه دوم ، طبقات پنجگانه امتيازاتى داشتند و عامه مردم از آن محروم بودند.
مالكيت در انحصار آن هفت فاميل بزرگ بود. از صد و چهل ميليون جمعيت ايران پهناور آن روزگار، تنها هفتصد هزار نفر از آنان كه وابستگان هفت فاميل بزرگ بودند، حق مالكيت داشتند و بقيه مردم از همه چيز محروم بودند(79) ثروت افسانه اى شاهان ساسانى براستى محيرالعقول است : آنان علاوه بر طلا و جواهر بسيار، هزاران زن و دختر و غلام و... در حرمسراهاى شخصى داشتند
مزدك در اشعار فردوسى
ظهور مزدك
بيامد يكى مرد، مزدك بنام
سخنگوى با دانش و راءى و كام
گرانمايه مردى و دانش فروش
قباد دلاور بدو داد گوش
بنزد جهاندار دستور گشت
نگهبان آن گنج و گنجور گشت
زمينه هاى اجتماعى - اقتصادى قيام
زخشكى خورش تنگ شد در جهان
ميان كهان و ميان مهان
ز روى هوا ابر شد ناپديد
بايران كسى برف و باران نديد
مهان جهان بر در كيقباد
همى هر كس آب و نان كرد ياد
مزدك در رابطه با مردم و قباد و تبيين نظام طبقاتى - اشرافى ساسانى
بديشان چنين گفت مزدك كه شاه
نمايد شما را باميد راه
دوان اندر آمد بر شهريار
چنين گفت كاى نامور شهريار
بگيتى سخن پرسم از تو يكى
گرايد ونك پاسخ دهى اندكى
قباد سراينده گفتش بگوى
بمن تازه كن در سخن آبروى
بدو گفت آنكس كه مارش گزيد
همى از تنش جان بخواهد پريد
يكى ديگرى را بود پاى زهر
گزيده نيابد ز ترياك بهر
سزاى چنين مرد گوئى كه چيست
كه ترياك دارم درم سنگ بيست ؟
چنين داد پاسخ ورا شهريار
كه خونيست اين مرد ترياك دار
بخون گزيده بيايدش كشت
بدرگاه چون دشمن آمد بمشت
آغاز قيام ، انقلاب اجتماعى ، عصيان توده ها
چو بشنيد برخاست از پيش شاه
بيامد بنزديك فريادخواه
بديشان چنين گفت كز شهريار
سخن كردم از هر درى خواستار
بباشيد تا بامداد پگاه
نمايم شما را سوى داد راه
تسخير تيسفون
برفتند و شبگير باز آمدند
شخوده رخ و پرگداز آمدند
تسليم شاه
چو مزدك ز در آن گره را بديد
ز درگه سوى شاه ايران دويد
چنين گفت : كاى شاه پيروز بخت
سخنگوى و بيدار و زيباى تخت
سخن گفتم و پاسخش دادييم
بپاسخ در بسته بگشادييم
شرح مظالم اشرافيت ساسانى و فقر و گرسنگى رعاياى ايرانى
گرايدونك دستور باشد كنون
بگويد سخن پيش تو رهنمون
بدو گفت : برگوى و لب را مبند
كه گفتار باشد مرا سودمند
چنين گفت : كاى نامور شهريار
كسى را كه بندى ببند استوار
خورش باز گيرند زو تا بمرد
ببيچارگى جان و تن را سپرد
مكافات آن كس كه نان داشت او
مرين بسته را خوار بگذاشت او
چه باشد بگويد مرا پادشا
كه اين مرد را نابد و پارسا
قباد، به مصادره اندوخته هاى درباريان راضى مى شود!
چنين داد پاسخ كه : ميكن بنش
كه خو نيست ناكرده بر گردنش
پيروزى
چو بشنيد مزدك زمين بوس داد
خرامان بيامد ز پيش قباد
گشودن انبارها و دستكرت هاى اشراف ايرانى و درباريان ساسانى
بدرگاه او شد با نبوه گفت :
كه جائى كه گندم بود در نهفت
دهيد آن بتاراج در كوى و شهر
بدان تا يكايك بيابيد بهر
دويدند هر كس كه بد گرسنه
بتاراج گندم شدند از بنه
مصادره اموال شاه و درباريان
چه انبار شهرى چه آن قباد
ز يك دانه گندم نبودند شاد
جاسوسان خبر از مصادره اموال قباد دادند
چو ديدند رفتند كار آگهان
بنزديك بيدار شاه جهان
كه تاراج كردند انبار شاه
بمزدك همى بازگردد گناه
قباد مزدك را فراخواند و علت را پرسيد
پاسخ مزدك به قباد
قباد آن ((سخن گوى ))(36) را پيش خواند
زتاراج انبار چندى براند
چنين داد پاسخ كِانُوشَهْ بُدى
خرد را بگفتار توشه بُدى
سهن هَرْچِ بشنيدم از شهريار
بگفتم ببازاريان خوار خوار
بشاه جهان گفتم از مار و زهر
از آن كس كه ترياك دارد بشهر
بدين بنده پاسخ چنين داد شاه
كه ترياك دارست مرد گناه
اگر خون اين مردِ ترياكْ دارْ
بريزد كسى نيست با او شمار
چو شد گرسنه نان بود پاى زهر
بسيرى نخواهد زترياك بهر
اگر دادگر باشى اى شهريار
بانبار گندم نيامد بكار
شكم گرسنه چند مردم بمرد
كه انبار را سود جانش نبرد
ز گفتار او تنگ دل شد قباد
بشد تيز مغزش زگفتار داد
وز آن پس بپرسيد و پاسخ شنيد
دل و جان او پر زگفتار ديد
ز چيزى كه گفتند پيغمبران
همان دادگر موبدان و ردان
بگفتار مزدك همه كز گشت
سخنهاش ز اندازه اندر گذشت
تعاليم و فرامين مزدك : برابرى ، تقسيم عادلانه ثروت ، عدالت اجتماعى
برو انجمن شاه فراوان سپاه
بسى كسى به بيراهى آمد ز راه
همى گفت : هر كو توانگر بود
تهى دست با او برابر بود
نبايد كه باشد كسى بر فزود
توانگر بود تار و درويش پُودْ
جهان راست بايد كه باشد بچيز
فزونى توانگر چرا جست نيز
زن و خانه و چيز بخشيدنى است
تهى دست كس با توانگر يكى است
من اين را كنم راست با دين پاك
شود ويژه پيدا بلند از مغاك
هر آن كس كه او جز برين دين بُوَد
زيزدان وَزْمَنْشْ نِفْرين بُوَد
عدالت اجتماعى مزدك و محو طبقات
بِبُدْ هَرْكِ درويش با او يكى
اگر مرد بودند اگر كودكى
از اين بِسْتَدى چيز و دادى بدان
فرومانده بُدْ زان سخن بِخْردان
محو اشرافيت ساسانى ؛ قباد، خود ((مزدكى )) شد!
چو بشنيد در دين او شد قباد
ز گيتى بگفتار او بود شاد
ورا شاه بنشاند بر دست راست
ندانست لشكر كه موبد كجاست
بَرِ او شد آنكس كه درويش بود
و گرنانش از كوشش خويش بود
محبوبيت مردمى مزدك و قلمرو قيام او، نمايشى از پايگاه مردمى قيام
بگرد جهان تازه شد دين او
نيازست جستن كسى كين او
توانگر همى سر زتنگى نگاشت
سپردى بدرويش چيزى كه داشت .
چنان بُدْ كه يك روز مزدك پگاه
ز خانه بيامد بنزديك شاه
چنين گفت كز دين پرستان ما
همان پاكدل زير دستان ما
فراوان زگيتى سران بردرند
فرود آورى گرز در بگذرند
زمزدك شنيد اين سخنها قباد
بسالار فرمود تا بار دارد
چنين گفت مزدك بِپُرْمايه شاه
كه اين جاىْ تنگست و چندان سپاه
همانا نگنجند در پيش شاه
بهامون خُرامدْ كُنَدْ شانْ نگاه
بفرمود تا تخت بيرون برند
ز ايوان شاهى بهامون برند
بدشت آمد از مزدكى صد هزار
برفتد شادان بر شهريار
هشدار مزدك به قباد در مورد فرزندش انوشه روان كه آلت دست موبدان و اشرافساسانى است .
توصيه هاى مزدك به قباد: هر كس اقتصاد ندارد، اعتقاد ندارد.
چنين گفت مزدك بشاه زمين
كه اى برتر از دانش بآفرين
چنان داد كه كسرى نه بر دين ماست
ز دين سركشيدن وراكى سزاست
يكى خط دستش ببايد ستد
كه سرباز گرداند از راه بد
بپيچاند از راستى پنج چيز
كه دانا برين پنج نفزود نيز
كجا رشك و كينست و خشم و نياز
بپنجم كه گردد برو چيره آز
تو چون چيره باشى برين پنج ديو
پديد آيدت راه كيهان خديو
از اين پنج ما را زن و خواستست
كه دين بهى در جهان كاستست
زن و خواسته باشد اندر ميان
چو دين بهى را نخواهى زيان
كزين دو بود رشك و آز و نياز
كه با خشم و كين اندر آيد براز
همى ديو پيچيد سر بخردان
ببايد نهاد اين دو اندر ميان
نگرانى شديد قباد از سرنوشت انوشيروان كه در محاصره موبدان و اشراف ساسانىاست
چون اين گفته شد دست كسرى گرفت
بدو ماند بد شاه ايران شگفت
ازو نامور دست بستد بخشم
بتندى ز مزدك بخوابيد چشم
بمزدك چنين گفت خندان قباد
كه از دين كسرى چه دارى بباد
قباد از مزدك مى خواهد كه توطئه را افشا كند. قباد فرزند را به دين مزدك دعوت مى كند.
چنين گفت مزدك كه اين راه راست
نهانى نداند كه بر دين ماست
همانگه زكسرى بپرسيد شاه
كه از دين به بگذرى نيست راه
آغاز توطئه عليه مزدك اتحادى از موبدان و فئودالها و اشراف ساسانى و انوشيروان
بدو گفت كسرى چو يابم زمان
بگويم كه كرّست يكسر گمان
چو پيدا شود كژى و كاستى
درفشان شود پيش تو راستى
بدو گفت مزدك زمان چند روز
همى خواهى از شاه گيتى فروز
ورا گفت كسرى زمان پنج ماه
ششم را همه بازگويم بشاه
اجتماع وفاداران به نظام طبقاتى طرح توطئه و تحريك قباد عليه مزدك
برين برنهادند و گشتند باز
بايوان بشد شاه گردن فراز
فرستاد كسرى بهر جاى كس
كه داننده يى ديد و فريادرس
كس آمد سوى خرّه اردشير
كه آنجا بد از داد هرمزد پير
زاصطخر مهر آذر پارسى
بيامد بدرگاه با يارسى
نشستند دانش پژوهان بهم
سخن رفت هر گونه از بيش و كم
بكسرى سپردند يكسر سخن
خردمند و دانندگان كهن
مجلس مناظره و محاكمه مزدك ، و تحريك شاه عليه وى
چو بشنيد كسرى بنزد قباد
بيامد زمزدك سخن كرد ياد
كه اكنون فراز آمد آن روزگار
كه دين بهر را كنم خواستار
بآيين بايوان شاه آمدند
سخن گوى و جوينده راه آمدند
دلارآى مزدك سوى كيقباد
بيامد سخن را در اندر گشاد
اتهامنامه اشرافيت ساسانى عليه مزدك ، دفاع از نظام ارزشى ساسان
چنين گفت كسرى پيش گروه
بمزدك كه اى مزد دانش پژوه
يكى دين نو ساختى پر زيان
نهادى زن و خواسته در ميان
چه داند پسركش كه باشد پدر
پدر همچنين چون شناسد پسر
چو مردم سراسر بود در جهان
نباشد پيدا كهان و مهان
كه باشد كه جويد در كهترى
چگونه توان يافتى مهترى
كسى كو مرد جاى و چيزش كر است
كه شد كار جوينده با شاه راست
جهان زين سخن پاك ويران شود
نبايد كه اين بد بايران شود
همه كدخدايند و مزدور كيست
همه گنج دارند و گنجور كيست
ز دين آوران اين سخن كس نگفت
تو ديوانگى داشتى در نهفت
همه مردمان را بدوزخ برى
همى كاربد را ببد نشمرى
دگرديسى قباد و انفعال شاهانه
چو بشنيد گفتار موبد قباد
برآشفت و اند سخن داد داد
و................
و..................
و................
و..................
فرمان قتل عام
بكسرى سپردش همانگاه شاه
ابا هرك او داشت آئين و راه
بدو گفت هر كو برين دين اوست
مبادا يكى را بتن مغز و پوست
بدان راه بد نامور صد هزار
بفرزند گفت آن زمان شهريار
كه با اين سران هرچ خواهى بكن
ازين پس زمزدك مگردان سخن
باغ سرخ مزدك نشان
بدرگاه كسرى يكى باغ بود
كه ديوار او برتر از راغ بود
همى گرد بر گرد او كنده كرد
مرين مرد مانرا پراكنده كرد
بكشتندشان هم بسان درخت
زبر پاى و زيرش سرآكنده سخت
بمزدك چنين گفت كسرى كه رو
بدرگاه باغ گرانمايه شو
درختان ببين آنك هر كس نديد
نه از كاردانان پيشين شنيد
بشد مزدك از باغ و بگشاد در
كه بيند مگر بر چمن بارور
همانگه كه ديد از تنش رفت هوش
برآمد بناكام زو يك خروش
اعدام مزدك
يكى دار فرمود كسرى بلند
فروهشت از دارپيچان كمند
نگون بخت را زنده بردار كرد
سر مرد بى دين نگون سار كرد
زهر چشم شاهانه به ايرانيان
ازان پس بكشتش بباران تير
تو گر باهشى راه مزدك مگير
نظم گورستانى آرامش اشراف و روحانيون زرتشت
بزرگان شدند ايمن از خواسته
زن و زاده و باغ آراسته
همى بود با شرم چندى قباد
زنفرين مزدك همى كرد ياد
........................(37)
سال چهارم پادشاهى قباد؛ 830 يونانى / 491 ميلادى :
((... انبوه مردم ، به دور مكعب سياهى گرد آمده اند كه آتشكده اى بسيار بزرگ و بى در و پنجره است . همه نگاه ها به آنسوست . سپس مردم تكانى مى خوردند و پس مى روند و تكه جايى در پاى پلكان هاى آتشكده را، كه شن سفيدى آن را پوشانده ، باز مى گذراند.
- اى مزدك !... آى !... آى !
آوائى كه در يك زمان از هزاران سينه بيرون مى آيد، ناله اى آنچنان دردآلود...
برده ها كودكى را كشان كشان مى بردند، كتك و لگدش مى زدند. همان پسرك كولى برهنه اى بود كه بر دروازه تيسفون ، نگهبانان را آزار مى كرد. پس به درون شهر راه نيافته بود... سوارى كه نيمى از چهره اش پنهان بود، به اشاره اى دستور داد كه كودك را رها كنند. چنين مى نمود كه از دروازه دستكرت بيرون آمد، ((سوار)) ديگرى در راه منتظر او بود.
.... آنچه ((موبد)) براى گرسنگان ميدان مى گفت ، باور نكردنى بود: در روز موبدان هفته پارسى ، چنان انبوهى از مردم گرد مى آمدن كه رسيدن به آتشكده ناممكن مى شد... اندوخته توانگران را بگيريم و به برابرى بخش كنيم : اين است پندار - گرائى هميشگى بى خدايان و اين است شكوه جاودانه روان ايرانى كه ماده ميرا را به چيزى نمى گيرد...
آرى ! اين همان پيام آورى بود كه همه او را ((مزدك ))(38) مى خواندند. رداى سرخ هميشگى را به تن داشت ، به همان شيوه ميدان آتشكده سخن مى گفت و دست راست خود را به جلو تكان مى داد...))(39)
زگفتار او تنگدل شد قباد
بشد تيز مغزش زگفتار داد
مزدك ؟
بنا به گفته ((كريستن سن )) ايران شناس دانماركى ، آئين ((مزدك )) يكى از شاخه هاى دين ((مانى )) است كه در ((رم )) و در روزگار ((ديو كلسين )) (300 م ) بوجود آمد. پايه گذار اين آئين شخصى به نام ((زرتشت )) فرزند ((خُرْكان )) بوده كه ((بُونْدُوس )) نيز ناميده مى شده است . پيروان اين آئين خود را ((درست دينان )) مى ناميدند. آوازه پيروان ((زرتشتِ خُرْكان )) دو قرن بعد بلندتر شد.(40)
به گفته همين ايران شناس ((خُرْكان )) از مردم ((فسا)) (فارس ) بوده و همو است كه مؤ سس آئين مزدك بوده است . ((زرتشت )) حامى ((مزدك )) بوده است . محققات زادگاه ((مزدك )) را شهر ((پسا)) يا فسا مى دانند. زرتشت حامى مزدك در ((خُوذاىْ نامَكْ)) نيز مسطور است . بهر حال ((مزدك )) پسر ((پوندس )) به ايران سِفْرِ كرد و به دعوت مردم پرداخت . ايرانيان كيش او را ((تون دارس شنون )) يعنى دين خداى خير مى گفتند؛ چرا كه او گفته بود خداى خير با خداى شر نبرد كرد و او را مغلوب ساخت . پس بايد خداى غالب را پرستيد. اين آئين در زبان پهلوى به ((درست دينان )) مشهور است . منابع عربى و ايرانى كه از ((خُداى نامَكْ)) استفاده كرده اند، على رغم اشكال در ضبط اسامى ايرانى (پهلوى )، نشان مى دهند كه دين مزدك همان آئين درست دينان است كه بوندس آن را انتشار داد. بوندس مانوى بوده و از روم به ايران رفته تا عقايدش را تبليغ كند، و اين مبين اصالت ايرانى بوندس است . كلمه ((بوندس )) شباهتى به اَعلام ايرانى ندارد، اما مى توان گفت كه اين واژه ((لقبِ)) اين شخص بوده است . ((ابن نديم )) در ((الفهرست )) مى گويد كه ((پوندس )) مقدم بر ((مزدك )) بوده و در ((خوذاى نامك )) اسم او را ((زرتشت )) قيد كرده اند. در كتاب منسوب به ((استيلتيس )) (معاصر مزدك ) همين اسم را براى فرقه مزبور ذكر كرده اند. تحقيقا مى توان گفت كه ((بوندس )) و ((زرتشت )) نام يك شخص بوده است . در يك كتيبه يونانى ، نام بوندس (زرتشتى ) آمده است كه در آن سخن از اشتراك در اموال و زنان رفته است . زرتشت بنيان گذار آئين مزدك با پيامبر مزديسنيان هم نام بوده است .
از اين اقوال مى توان نتيجه گرفت كه مزدك شعبه اى از آئين مانى است و در روم پايه گذارى شده و مؤ سس آن يك ايرانى به نام زرتشت خركان از اهالى پسا يا فسا (در فارس ) بوده است .(41)
محققان معترف هستد كه اطلاعات درباره مزدك بسيار اندك است . آنچه درباره او بدست آمده ، مقرون به صحت نيست . در مورد زادگاه او نيز وضع چنين است . و خلاصه همان اطلاعات داده شده نيز با احتمال و ترديد همراه است : شايد زادگاه او شهر ((پسا)) يا فسا باشد؟ شايد زرتشت همان ((بوندس )) باشد كه از روم به ايران آمده است ؟
طبرى مورخ مشهور زادگاه مزدك را ((مدريا)) (احتالا: شهر فعلى كوت العماره در شمال شرقى دجله ) مى داند(؟) برخى اسم ((مزدك )) و پدرش را ((بامداد)) مى دانند(؟) دينورى مى گويد ((مزدك )) از مردم ((استخر)) بوده است . مؤ لف ((تبصرة العوام )) او را اهل تبريز مى داند (؟)
بنابراين ، درست دين كه شريعت ((بوندس )) (زرتشت ) و مزدك باشد، در واقع اصلاحى در كيش ((مانى )) محسوب مى شده است .(42)
در منابع عربى آمده است كه : مزدك فرزند بامداد در سده پنجم ميلادى در زمان پادشاهى قباد ظهر كرد. قباد از پيروان او گرديد. در ترجمه طبرى آمده است كه چون ده سال از عهد قباد بگذشت ، مردى به نام مزدك در خراسان و از شهر نسا ادعاى پيامبرى كرد...(43)
بدون شك منابع عربى بنا به عادت ديرينه ، در تحريف بيوگرافى و عقايد مزدك كوشيده اند و تا آنجا كه توانسته اند، در تهمت بر مزدك و جعل مطالبى منسوب به او خوددارى نكرده اند. بنابراين ((چون تاريخ آن به دست دشمنان تدوين شده و چهره اش را قلم معاندان بر صفحه روزگار نقش كرده اند، نمى توان تصوير روشنى از گفته ها و نوشته هايش به دست داد؛ ولى آنچه مسلم است اين است كه مزدك يكى از پيشوايانى بود كه اهميت مسائل اقتصادى و مادى را در زندگى انسانها دريافته و راهى باز كرده كه در صورت موفقيت ، دگرگونى هاى ناپيوسته اى در جهان بوجود مى آورد. آئين مزدك شايد نخستين دينى بود كه امور اقتصادى و مذهبى را با هم آميخته بود و گامى بود براى بهبود وضع طبقات محروم . اين دين زودتر از دورانى كه جبر تاريخ اجازه مى داد، مطرح شده بود. مزدكى گرى حاكى از جهش فكرى عظيمى بود كه در جامعه اى متعصب و خشك مغز، محال بود بوجود بيايد و ريشه بدواند.
آئين مزدك از يك سو پاسخ دهنده غريزه دستبرد و تصاحب مال غير است كه در دل هر كسى با شدت و ضعف در حال خلجان است ، ولى معمولا كسى جراءت ابراز آن را ندارد، و از سوى ديگر آرزوى ايجاد وضعى كه عدالت اجتماعى را در جامعه تاءمين نمايد. مزدكى گرى از ميان رفت ، ولى انديشه عصيان عليه وضع موجود و بهم ريختن نظام جامعه را پس از آنكه در ميان مردم پراكنده شد، به دشوارى مى توان از ميان برد، و به همين دليل در ايران مسلمانان ، مزدكيان گاهى به نام خرم دينان و گاهى به نام بابكيه و يا نام هاى ديگر قيام مى كردند و باعث آشوب هاى عظيم مى شدند... اديان ديگر از جمله دين مسيح فقط از رابطه ميان آفريدگار و بندگانش سخن مى گفت و كارى به كار اميران و پادشاهان نداشت ... ولى مزدك به تنهايى روابط نوى ميان بنده و خدا بوجود آورد، بلكه در امور اقتصادى هم سخنان تازه و عقايد جديدى پيش كشيد. وى براى بار اول در تاريخ ، اعلام كرد كه : و دارايى هر چه هست ، از آن خداست و همه مردم در آن حق تصرف دارند و كسانى كه اموال مورد نياز مردم را جمع مى كنند و وقت خود را با شمردن آن مى گذرانند و از آن تقسيم آن تن مى زنند، مانند كسانى هستند كه نوش دارو را از بيمار دريغ مى كنند و بايد با آنها مانند آدمكشان رفتار كرد.)) (44)
دشمنى با مزدك و عقايد او تنها جنبه عربى - اسلامى ندارد، اشرافيت ايرانى نيز در اين راه با تازيان همگام بوده است . در بخش زمينه هاى اجتماعى - اقتصادى قيام مزدك خواهيم ديد كه جامعه طبقاتى - اشرافى ايران چگونه ((فقر)) را در گستره جامعه عينيت بخشيده بود. ثروتمندان ايرانى در پگاه نخستين شعاع قيام مزدك ، بر او شوريدند و موبدان و مغان زرتشتى كينه او در دل گرفتند و سرانجام در كنار تخت انوشه روان ، شاهد قتل عام مزدكيان كه تعدادشان به سيصد هزار مى رسيد، بودند و قهقهه مى زدند. و از آن پس نيز، وقتى ايران به اشغال تازيان درآمد، ((رعايا)) از دو سو تحت ستم مضاعف قرار گرفتند؛ از سوى فاتحان بدوى تازه بدوران رسيده و از جانب فئودال هاى ايرانى همدست خليفه . آئين مزدك مشخصه روشنگرائى جامعه متمدن ايرانى است كه با جهل و جور روحانيون و موبدان و شاهان مستبد در ستيز بود. مزدك گرائى فرياد اعتراض آگاهان جامعه عليه اشرافيت پليد طبقاتى و فقرافزائى سلطه سياسى - اقتصادى بود. اين فرياد نوخاسته ، به خون كشيده شد و اندكى بعد در راستاى قيامهاى ملى و مردمى ايرانيان در قالب نهضت مقاومت ملى مردم ايران ، عليه استيلاى تازيان ، حلقوم خليفه عربى و سران قبائل مهاجم بدوى و متحدان فئودال ايرانيشان را فشرد. در چنين هنگامه اى از انقلاب ، فقيهان و محدثان و متكلمان و مفسران و مورّخان عرب و عرب پرستان به يارى خليفه پرداختند و بيدادگاه شرعى او را به حجت فتاواى خويش آراستند و فدائيان جان بركف اين مرز و بوم را مذبح خويش كشاندند. و اوراق تاريخ را در تحريف و تهمت به آنان ، سپاه كردند. بنابراين ، منابع عربى عموما غير قابل اعتبار و اعتماد در اين زمينه مى باشد.
پس بايد كه بدنامان تاريخ دولتى را دوباره باز شناخت و توطئه ناجوانمردانه اى را كه عليه اين قهرمانان بزرگ ملى قرنها ادامه يافته ، رسوا و خنثى كرد.
بيامد يكى مرد مزدك به نام
سخنگوى و با دانش و راءى و كام
گرانمايه مردى و دانش فروش
قباد دلاور بدو داد گوش
به نزد جهاندار دستور گشت
نگهبان آن گنج و گنجور گشت (45)
((شاهنامه فردوسى )) تنها ماءخذ ايرانى است كه ماجراى ((مزدك )) را به حماسه پرداخته است . بر خواننده محقق است كه با شم تاريخى خود ((حقايق )) را از حماسه بازشناسد. در اين راه فقط كافى است بداند كه ((شاهنامه )) محصول مبارزه تاريخى - فرهنگى شعوبيه است و طبعا نقائص كار پوشيده ماند و اين ضروريات زمان فردوسى بوده است .
قيام
زمينه هاى سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى
... مزدك دست راست خود را از شانه چپ برداشت و در هوا افراشت . گفت :
درستى را با شمشير نمى توان به كرسى نشاند. اگر پرستشگاه ها را ويران كنيم ، آتشكده هاى ديگرى پنهانى برپا خواهد شد.
باورهاى نادرست استوارتر خواهد شد. چرا كه ترس و فشار به دروغ دامن مى زند. و هرگز نبوده كه كشتن مردمان خوشبختى به بار آورد... زمانى بود كه مردم لخت مى گشتند و گوشت خام مى خوردند. هوشنگ پادشاه آتش را به آنان شناساند و به آنان آموخت كه پوست جانوران را تن پوش كنند. اما من مى دانم كه اين نيكى ها را با زور به مردم پذيراند. اكنون سى سال است كه من ستيزه هاى مردم را آشتى مى دهم و مى دانم كه آدمى چه جانور كوته انديشه اى است . هوشنگ هرگز وجود نداشته است .(46)
شد اين بندها را سراسر كليد
چو زين بگذرى مردم آمد پديد
سرش راست بر شد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خردكار بند
پذيرنده هوش و راءى و خرد
مر او را دد و دام فرمان برد
ز راه خرد بنگرى اندكى
كه معنى مردم چه باشد يكى
مگر مردمى خيره دانى همى
جز اين را ندانى نشانى همى
ترا از دو گيتى برآورده اند
به چندين ميانجى بپرورده اند
نخستين فطرت ، پسين شمار
تويى ، خويشتن را به بازى مدار(47)
قيام ((مزدك )) معلول دورانى است كه تاريخ در ترسيم آن درنگ بخود راه نمى دهد: امپراطورى كهن سال ساسانيان ، نظام اشرافى - طبقاتى ، روابط و مناسبات بحرانى و پيچيده جامعه ايرانى ، قطب هاى ممتاز دوازده گانه دربار شاهنشاهى ، موبدان و... تزوير مذهبى و تخدير توده ها، آوارگى و فقر روستائيان ، هجوم گرسنگان به شهرها، ازدحام زنان و دختران در حرمسراها، تجارت برده و زن به ديگر سرزمينها، ((دستكرت ))(48)هاى بزرگ و بى انتها و تجلى تمام عيار فئوداليسم كهن سال و متمركز در شاهنشاهى ساسانى و... مشخصه هاى بارز جامعه ايرانى عصر ساسانى است . تصاوير تاريخ از ((تيسفون )) بزرگ شهر شاهنشاه ايران از سال 491 ميلادى شروع مى شود: نماى كاخ پهناور شاه را آئينه هاى سيمين درخشان پوشانده است . اين درخشندگى از آن است كه در آخرين شب هر هفته ، نماى آن با شن سفيد فرات سائيده مى شود. قوس نقره پوش طاق كاخ به رنگ سرخ خيره كننده اى مى درخشد. ديوار ((آفتاب )) به چند بخش مى شود و آسمان و زمين را در هم مى آميزد. پنج شاه نشين عظيم كه هر كدام برجى را مى سازد، در دل ديوار جا گرفته و هر كدام از آن ها خورشيدى را باز مى تاباند. شيپورها بر روى پايه هاى بلند جاى دارند و تا زير گنبد سركشيده اند. بر دهنه هر كدام از شيپورها دمه اى ديده مى شود كه ((برده ))اى لال و آبى پوش كنار آن ايستاده است .كاخ پادشاه ايران شب و روز رو به آسمان باز است و تنها در ته آن جايگاهى است كه از قالى هاى سنگين پوشيده شده است . عود سوزهائى به شكل جانوران افسانه اى بالدار به ديوارها آويخته است . چشم جانوران از ياقوت است . بردگان برهنه حبشى دمه ها را مى فشارند و شيپورها به غرش در مى آيند.
((ساتراپ ))ها و ((شهرداران ))، ((كنارنگان )) و ((اسپهبدان )) شمال و جنوب و خاور و باختر در چپ و راست به صف ايستاده اند. روحانيان دولتى و رسمى با ريشهاى بلند و زمرّدنشان و ابروان پر پشت خط و خال نشان ، بر دو پهلوى شاه شاهان ايستاده اند. ((گاهنامك ))(49) جزئيات تشريفات دربار را به تفصيل آورده است . در نزديك پرده گاه ، ((سپهسالاران )) و خويشان خدايگان جاى دارند. دژخيمان شاه : ((زرمهر قارنى بزرگ اسپهبد و شاهپور مهرانى بزرگ وزيرك در جاى خود ايستاده اند.))
شيران درنده شاه در جاى خود به زنجير زرين بسته شده اند. اينجا جايگاه اخذ ((خراج )) است . فرِّ پادشاهى در آن بالا، برفراز سر شاه جوان مى درخشد. زنجيرى كه تاج ساسانى را برفراز تخت آويخته نگه مى دارد، از طلاى ناب است . سنگ هاى آبگون هندى ، پرتو ((آتش مقدس )) را باز مى تابانند. ((موبد موبدان )) در پس پرده سرخى پنهان است و آتش را در آتشكده بزرگ كاخ روشن نگاه مى دارد.
در آنسوى ((تيسفون )) ويلاهاى پهناور ((سپهسالاران )) و ((سپهبدان )) و ((موبدان )) قرار دارد. اندكى آن طرف تر، در آنسوى ديوارهاى بلند سنگ سفيد، كومه ها و كوخ ها از چشم ((تاريخ )) پنهان است . شگفتا كه در آستانه كاخ جسد مرده اى سراپا برهنه افتاده است كه لاشخورها روده هايش را خورده اند. نه ! اين يك ((جنايت )) نيست ، يك ((سنت )) است كه ايرانيان مردگان را نجس مى دانند. در حومه شهر وضع اين چنين است . خدمتكاران دخمه كه مردگان را به آنجا مى برند، به گردآورى اين همه مرده نمى رسند. يك ستون نظامى در حركت است ؛ رعايا به خاك مى افتند. ((اين هفتمين سال قحطى در ايران است .))
اينجا مجلس ضيافت ((اسپهبدان )) ايران است : ميهمانى در كاخ بزرگ و سفيد خاندان ((قارن )) كه از هر بناى ديگرى به كاخ پادشاه نزديك تر است . در سر سفره رنگين : گندمهاى سفيد مرداب هاى هند، تكه هاى آبدار گوشت و ريشه هاى شيرين گياه ويژه ، در دهان آب مى شد بى آنكه بر شكم سنگينى كند. كوهى از انگورهاى سياه و سفيد، مغز بادام و ميوه هاى گوناگون ، شراب تند ارمنى كه در بشكه هاى بلوط ((توروس )) كهنه شده بود، در ميان بود. بردگانى آرام و بى صدا تنگ هايى از اين شراب را مى آوردند و جام جام سركشيده مى شد. شراب عادى را نيز بَرْبَرْوار در شاخ هاى زرين مى نوشيدند. ايرانيان گرسنه همچنان از راه مى رسيدند. اكنون از سرزمين ماد و از خوزستان مى آمدند. سال گذشته ((پيروز)) انبارهاى گندم بزرگان پارسى را به روى دهقانان تنگدست گشوده بود. ((بلاش )) نيز چنين كرد كه همين مايه بدبختى او شد.(50)
در روستاهاى اطراف ((تيسفون )) گندم كهنه ديده مى شد؛ در اندرونى ((دستكرت )) (ويلاىِ) سپندات انبارهاى بزرگى وجود داشت كه پر از گندم و خم هاى روغن بود. دهقانان با برگدان به شهرها روى مى آوردند. در چنين هنگامه اى بود كه اُسْقُفِ ((نصيبين )) به اسقف مسيحيان ((تيسفون )) نامه اى نوشت كه : ((... ايران زمين سراسر دستخوش قحطى ، بيمارى و ناخشنودى همگانى است . آيا تجربه كليسا به ما نياموخته كه بزرگان ايرانى براى گريز از خشم مردم به چه شيوه هائى دست مى يازند...))
((در خوزستان مردم گرسنه ((دستكرت مهرك )) وابسته به شاخه كوچكتر خاندان ((زيخ )) را يك پارچه چپاول كرده و خود او را با داس كشته بودند. گندم ، روغن و هر آن چيز ديگرى را كه در ((دستكرت )) بود، در دهكده ها پخش كرده و زنان و دختران او را نيز به روستاهائى كه زن كم داشت ، برده بودند. سركردگان شورش از دهقانان آزاد دهكده هاى پيرامون بودند. چند روز پيشتر ((دستكرت مهر گودرز)) كه تنها در سه فرسنگى بالاى ((تيسفون )) بود، به آتش كشيده شده بود. هزاران تن از گرسنگان در كوچه هاى تيسفون ، جنديشاپور، استخر و نهاوند گرد مى آمدند و دهقانان تهيدست نيز با آنان بودند.))
اين گزارش استانداران به دربار و شاه بود. دبيران به چاره جوئى پرداختند؛ بزرگ اسپهبد فرمود كه : ((چاره اين آشوبها ((پل )) است ! بايد پيل ها را در سه ستون رزمى ، با پشتيبانى هزار گرگ سر، به سركوب دهكده هاى شورش زده فرستاد و آنها را با خاك يكسان كرد.)) روحانيون ، موبدان و مغان به توجيه وضع موجود پرداختند كه هر كس با فره ايزدى و سايه الهى و روح خدائى در آويزد، بايد به جِدْ كشته شود. اين فرمان و فتوى مطاع مى بايد بود.
هزاران هزار دختر و زن جوان در پناه ديوارهاى بلند حرمسرا در حسرت يك آغوش گرم مى سوختند و در اين سو، مردان و پسران جوان از تنهائى رنج مى بردند.
كامجوئى و ارضاء غريزه عقوبتى سخت داشت ، چرا كه زنان و دختران در رديف كالاها، انحصارى مى نمودند و در ((مالكيت خصوصى )) روحانيان ، ارتشداران ، دبيران و طبقات ممتاز جامعه بودند.
فرمان دبيران و فتواى موبدان يك بار در گذشته اجرا شده بود: در دوران ((بلاش )) زرمهر گاوميش پيلان را به جان روستاهاى قفقاز انداخته بود. و اما اينك ، مردم ايران شهر، امروز به دو گروه پرخواران و گرسنگان تقسيم مى شوند. از اين دو گروه ، يكى همه چيز دارد و ديگرى نمى تواند حتى زنى در بستر خود داشته باشد. اما ايران زمين تجربه كرده است كه هر گاه به فقر كشيده شدگان از ثروتمندشدگان ((نان )) و ((داد)) مى خواهند، اينان خشم خود را با ريختن خون مردم فرو مى نشانند. و اين يك سنت استبداد سياسى - مذهبى است كه هميشه ((زر و زور)) در پناه ((تزوير)) قتل عام كرده است . دو سوم از مردم شهرهاى ايران از بيگانگان بودند. پايان كار ((ايران شهر)) نزديك است ؛ ايران در آستانه يك انفجار عظيم ، آتشى در زير خاكستر...
و اين سيره آريائى است كه همچون آتشفشان ابتدا سرد و خاموش ، ناگهان و بى خبر، در دل شب يا سحرگاهان ، سكوت سياه و سنگين استبداد را در هم شكسته است . و اين حماقت تاريخى حاكمان خودى و بيگانه اين مرز و بوم است كه روان پيچيده و مرموز اين قوم نجيب و صبور را هنوز نشناخته اند و هميشه غافلگير شده و به ((دخمه ))ها ريخته شده اند. گرسنگى بر ((تيسفون )) چيره شده بود. هنگامى كه ((آزادان ))(51) از تيسفون بيرون مى رفتند، مردگان زير پاى اسبان آنان افتاده بودند. توده گرسنگانى كه از سراسر ايران شهر مى آمدند، روز به روز بزرگ تر مى شد. ((اجساد)) سراسر تپه ها و دشت را پر كرده بود. ((كركسان )) سيماى تابناك آفتاب را پوشانده بودند و نسيم بالهاشان يال اسبان سلطنتى را تكان مى داد. آواى شكستن استخوان مرده ها كه مو به تن راست مى كرد، شنيده مى شد. در حومه ((تيسفون )) مردانى رنجور به زنجير كشيده شده بودند. اينان دزدان و آدمكشان بودند كه بايد به جرم گناهشان در زير زمين كاريز حفر كنند و در همانجا بميرند. بر اين مجرمان ، ((گرگخونان )) يعنى پاسداران سلطه شب ديجور سلطنت حكم مى راندند. در اين هنگام مرد سيه چرده كوچك اندامى كه تنش به لرزه درآمده بود، زنجير خود را كشيد و مرد كنار خود را به نيش گرفت . گرسنگى ! بيداد، و...
قيام مزدك
تيسفون ، شهر بيكرانه ، مكعب ها و چهارگوش هائى از سنگ و گل تا بى نهايت ، ميليونها آبراهه ، كوى ها و كوچه هاى بيشمارش تا دل شب كشيده شده بود. شهر كاخ ها و آتشكده ها...
انبوه مردم ، به دور مكعب سياهى گرد آمده اند كه آتشكده اى بسيار بزرگ و بى در و پنجره است . همه نگاهها به آن سو است . سپس مردم تكانى مى خورند و پس مى روند...
آى مزدك ... آى !... آى !
آوايى كه در يك زمان از هزاران سينه بيرون مى آيد... مردى سرخپوش پديدار مى شود؛ چشمان درشت كبودش با حالتى هوشمندانه و زيركانه انبوه مردم را در مى نوردد. مزدك خطاب به انبوه جمعيت مى گويد:
((اين اهريمنان ناپاك را دروغ و كينه و ويرانى زنده مى كند. اما از اين ها نيز بدتر، زردوستى و خواسته اندوزى است . همان گونه كه الگ آسيابان پر از گندم و خس و خاشاك است كه سرانجام از هم جدا خواهند شد، جهان امروز نيز آميزه اى از روشنائى و تيرگى ، خوبى و بدى است ...))
مزدك در اين هنگام با دست اشاره به مرده اى در ميدان مى كند:
((نان اين مرد را كه خورده ؟ زنى را كه آفريدگار براى او فرستاده بود، چه كسى از او گرفته ؟))
مزدك در جمع موبدان و دبيران و اسپهبدان فرياد زد:
((... آئين ما به ما مى آموزد كه هر چه هست ، از سه گوهر است كه مزدا به مردم ارزانى داشته ؛ اين سه گوهر جاودان ((آتش ))، ((آب )) و ((خاك )) است . خداوندگار، در آفرينش گيتى ، اين سه گوهر را پخش نكرد تا از آن به يكى اندك ، و به ديگرى بيشتر دهد؛ ميوه هاى برآمده از اين سه گوهر را نيز به همگان داد. شادى زيستن را به برابرى به همه داد. نظم مزدا اين است . هر چه جز اين ، آشفتگى و تيرگى است .
انديشه نيك ، گفتار نيك و كردار نيك سه بنياد سترگ آئين مزداست . نياز ما به روشنى تنها انديشه است ؛ سرودهاى ما در بزرگداشت آتش ، تنها گفتارى است و بس . كردارى كه بايد اين دو بنياد را در برگيرد، كجاست ؟ مردم از گرسنگى مى ميرند، و انبارهاى ما انباشته است ، بستر مردان و زنان سرد است ، و شبستانهاى ما از زنان ما انباشته است . تنها به هم كيشان شكم سير خود خوراك مى دهيم و زنان خود را نيز براى گذران شب به آنان پيشكش مى كنيم و فراموش مى كنيم كه سيرى و شكمبارگى ، به همان اندازه كه گرسنگى و پرهيز، خون را سست مى كند... نگهداشت آتش در آتشكده هايمان به چه كار مى آيد هنگامى كه تيرگى بر روان هايمان چيره است ؟... نبايد به يك پنجم از اندوخته هاى خود بسنده كنيم ، چرا كه اين اندك چيزى جز صدقه نيست و از صدقه چيزى زشت تر نيست ؛ چرا كه هم دهنده و هم گيرنده را به دروغ مى آلايد. بايد درها و همه قفل ها گشوده شود. آنگاه است كه روشنى مزدا، آنگونه كه هست ، در روان مردم افروخته خواهد شد.))
در اينجا ((مزدك )) به نمايندگى از سوى توده مردم ايران سخن مى گفت . دولتيان سخنان او را به لبخند برگزار كردند. كره ناى ها غريدند كه :
((قباد، پرستنده مزدا، خدايگان و شاه شاهان ايران و انيران ، از نژاد خدايگان ، فرزند پيروز پادشاه و خدايگان ، سخنان شما رسته هاى ايرانى را شنيد
انفجار توده ها
تيسفون شعله ور بود. پرستشگاهها، بيشه زاران ، جزيره هاى پر از نخل و برج هاى بيشمار آن همه سرخ بود. باران مزدك ، آزادان ، همه شب را تاخته بودند. شب نيز سرخ بود. در چپ و راست آتش هايى مى سوخت . كوه نشينان نيز بيدار مانده بودند. ستونهايى از دود سياه با روشنايى بامداد در مى آميخت . مردانى سپيد جامه با مشعل هايى پردود در دست از هزاران راه و كوره راه به سوى شهر روان بودند. گرسنگانى صد صد و هزار هزار همچون توده اى فشرده سراسر زمين را پوشانده بودند. اسبان در درياى مردان شناور شدند.
مزدك در متن مردم : درستى كجاست اى مزدك ؟
درستى در ((نان )) و ((زن )) است ...
ميدان سياه در برابر كاخ تهى است . خروش كره ناى ها زمين را مى لرزاند.. مزدك ميدان سياه و تهى را مى پيمايد و هزاران مغ سرخ به سوى او مى روند. آنچه اتفاق افتاده است ، هرگز تاريخ ايران بياد ندارد. مردم همه شگفت زده شده اند. شيران شاه هراسناك بر زمين مى آرامند سراپرده سنگين پادشاهى از پهنا و درازا به لرزه در مى آيد... هيبت و ابهت و عظمت و شوكت و خشونت شاهنشاهى فرو مى ريزد. پيكر باريك ردا پوش موبدان موبد از بيم و هراس در هم مى پيچد... مزدك در برابر تخت پادشاهى مى ايستد. مشعل را بالا مى برد. آنگاه خدايگان و شاه شاهان بر مى خيزد، به شتاب دو گام پيش مى نهد و دست راست خود را به نشانه كهن درود بر گيتى و بر زندگى بر مى افرازد...
توده ها به ميدان يورش بردند. سواران و سپاه جاويدان خود را كنار كشيدند...
سرهاى ميليونها تن ، همچون تيغى آخته به سوى طاقى كاخ پيش مى رفت ...
سلطنت با يل و كوپالش در برابر اراده توده ها خلع سلاح شده بود و جنگاوران و پاسداران و تيغ داران و پيل سواران و... به مجسمه هائى تبديل شده بودند. تنها مزدك ، مشعل به دست ، در برابر ايستاده بود و نمى جنبيد. شاهنشاه كه خود فرمانروايى و خدايگانى خود را به كنارى نهاده بودن آن بالا كنار تخت ، تنها بود. بزرگان خود را به ديوارها مى فشردند... مزدكيان ، سرخ جامگان با شمشيرى راست بر كمر، بر همه جا مسلط بودند. مغ بزرگ ، مزدك مشعل به دست ، بر اين جايگاه ايستاده بود و از پيروزى و درستى سخن مى گفت :
جهان راست بايد كه باشد به چيز
فزونى حرام است و ناخوب چيز
زن و خانه و چيز بخشيدنى است
تهيدست كس با توانگر يكى است
شب هنگام قفل از همه دستكرت ها گشودند، گرسنگان خود را روى گندم ها مى انداختند، گندم را خام خام مى خوردند و بسيارى از آنان همانجا در كنار ديوارهاى انبار مى مردند.
روز به ، ياز مزدك ، دبيران را فراخواند و به همه گفت كه همه مردم در برابر قانون يكسان اند؛ هر كس بر اساس شايستگى خود دستمزد خواهد گرفت . ديگر دبيران به پنج رسته بخش نخواهند شد.
مزدك دستور داد كه بايد از همه دارايى دستكرت ها، به ويژه گندم انبارهاى آنها، صورتى فراهم كنند. بايد گرسنگى مردمى را كه به تيسفون روى آورده اند، فرو نشانند، و سپس گندم همه دستكرت هاى محلى را ميان همه دهكده ها پخش كنند... در سراسر آن شيب و فردا و فردا شب آن ، گندم خشك و زرد و در دستمال ها مى ريختند. زنان را از حرمسراها خارج ساختند. حرمسراى زرمهر گاوميش هفتاد و دو زن داشت . زندانها و سياهچالهاى ساسانى گشوده شد. ((گرگ خونان ))، وفاداران نظام طبقاتى ، از اوضاع آشفته سود مى جستند و به دزديدن زنان مى پرداختند، دستكرت ها را مى سوزاندند و مردم را مى كشتند. دستكرت ((ايران دبير بدكريتر)) نيز همه قفل هايش گشوده شده بود؛ از اثاثه كاخ و گندم و روغنى كه ميان گرسنگان پخش مى شد، صورت بر مى داشتند. دو كاروان بزرگ را كه صد اشتر داشت ، با بار كيسه و خم هاى سفيد به ((تيسفون )) فرستادند. كار پخش زنان از همه آسوده تر بود. همان گونه كه ((مزدك )) دستور داده بود، بايد پذيرش آنان را مى گرفتند. و همه بجز دو تن ، پذيرفتند كه آنان را ميان خاندان دهقانان و خانواده هاى كشاورزان پخش كنند. گندم ها و زنان دستكرت ((فرشيد ورد)) برادر ((زرمهر گاوميش )) تقسيم شده بود. او هشتاد و يك زن در دستكرت داشت . ((مزدكيان )) يا ((درست دينان )) در ميان مردم آرد سفيد سرخ شده در روغن شيرين ، پخش مى كردند. تكه هاى گوشت خشك گاو را به دوازده بخش مى كردند، پنير را با تيغ تكه تكه مى كردند، زردآلو، خرما و انجير را با كلاه پيمانه مى كردند و...(52) بدين سان نكبت فقر، اندكى و مدتى كاهش يافت و لطافت برابرى و عدل و داد بر ((ايران شهر)) مستولى شد. ((قباد)) به فرمان ((مزدك )) گردن نهاد و از جبروت جباريت سلطنت دست كشيد و بسان مردم زيست . اين قيام هر چند كوتاه و ناپايدار بود، اما در تاريخ ايران جاودانه ماند و الهام بخش نسلها در عصر گرديد. اندكى بعد، دوباره گرگخونان غلبه يافتند و به دريدن گوسفندان پرداختند. انوشه روان ساسانى مزدك را بكشت ، و مزدكيان سرخ جامه را در پهندشت تيسفون تا گردن در زمين بكاشت و ستوران جاويد سپاه خويش را در آن باغ سرخ مزدك نشان به جولان آورد، و سيصد هزار مزدكى را اين سان قتل عام نمود. باغ سرخ مزدك در تاريخ اين مرز و بوم ، پاسخ كسانى است كه پيشينه تاريخ شرق را استبدادى مى بينند و ايرانيان را پذيراى نظام استبدادى !
و اما مردم اين سرزمين كه على رغم ظاهرى آرام و صبور كه حكام مستبد را هميشه فريب مى دهد، باطنى ناآرام و پرجوش و خروش دارند و همچون آتشى داغ نهفته در زير خاكسترى سرد، در انتظار وزش نسيمى اندك ، لحظه شمارى مى كنند، شگفتا كه تاريخ از اينان چه ديده است !
آنگاه كه ستم سيصد ساله ساسانى مقهور ستم چند ده ساله تازيان بدوى شد و خلافت عربى ، سيماى سياه سلطنت را سپيد كرد، همين مردم مزدك نشان ، دوباره بياد سلطنت سياه ساسانى اشك ريختند و آه كشيدند:
كى باشد پيكى آيد از هندوستان
كه آمد شاه بهرام از دوده كيان
با صد هزاران پيل بر همه پيلبان
آراسته درفش دارد به رسم خسروان
مردى گسيل بايد زيرك ترجمان
كه رود و بگويد به هندوان
كه بر ما چه گذشت از ستم تازيان
.................
رفت شاهنشاهى ما بدست ايشان
ستاندند پادشاهى از خسروان
و.....(53)
براستى ! تازيان چه ستمى بر اين مردم روا داشتند كه ستمكده شاهانه برايشان موعود شد و در اعاده آن چند قرن كوشيدند؟!
شگفتا كه اين مردم در چه مدار بسته ى گير افتاده اند! اينان براى نفى خلافت به اثبات سلطنت پرداختند، از چاه به چاه و بالعكس ! و جا دارد كه آن شاعر معاصر بگويد: ((ملت ما حافظه تاريخى ندارد.)) و در اين دور تاريخى اگر اين بار چنان شود، منصفانه بايد گفت كه : ((اين ملت شعور تاريخى ندارد.)) كه هرگز چنان مباد.
ديدگاهها
ديدگاه كريستن سن
كريستن سن مى گويد كه از چگونگى رابطه مزدك با قباد شاه ايران اطلاعى در دست نيست . با استناد به شاهنامه فردوسى و چند منبع عربى ، در قحط سالى ، مزدك نزد قباد رفت و با سخنان مكرآميز قباد را بر آن داشت كه اعلان كند هر كه نان را از مردم گرسنه باز دارد، سزايش مرگ است . و آنگاه مردم گرسنه را به غارت انبارها تحريك كرد و باعث تجرى خلائق شد. در اين روايت بعيد نيست كه حقيقتى تاريخى نهفته باشد. چه ، اتوكيوس هم قصه قحط سالى را نقل كرده است . فقرى كه بر اثر اين بليه بوجود آمد، تقسيم غير عادلانه ثروت را در جامعه ايرانى به سود مقامات مؤ ثر و مقتدر كه طبقه ممتاز بودند، برقرار كرد. ممكن است اين وضع به مردم ستم كشيده جراءت بيشترى داده و شاه را به اصلاحات جسورانه اى برانگيخته باشد. قباد پيرو مزدك شد و طبق دستور او عمل كرد. منابع معاصر قباد بر اين قضيه هم - داستان اند. منابع بعدى بر اين نكته تكيه دارند كه قباد در رابطه با اشترك زنان قوانينى را وضع كرد. استيلتس مى گويد قباد فرقه زردشتگان را دوباره برقرار كرد، اين فرقه هواخواه آن بودند كه كليه زنان بايد در دسترس همگان بالاشتراك قرار گيرند.
اگر چه اين قول با اقوال ديگران فرق دارد. معلوم نيست قوانين جديد قباد در رابطه با ازدواج چگونه بوده است . هيچ منبعى نمى گويد كه قباد ازدواج را منسوخ كرده باشد؛ زيرا چنين تصميمى در عمل غير قابل اجرا مى باشد. شايد او با وضع قوانين جديد يك نوع ازدواج آزادترى برقرار كرده باشد و شايد در بعضى از عناوين فقه ساسانى در باب مناكحات و رفع بعضى از قيودات آن كوشيده باشد؛ چنان كه بر طبق مقررات آن عصر، مرد مى توانست زن يا يكى از زنان و حتى زن ممتاز خود را به مرد ديگرى كه بدون تقصير يعنى با وجود نداشتن مال به ازدواج محتاج باشد، بسپارد تا اين مرد از خدمات آن زن استفاده كند. در هيچ يك از منابع دوره قباد ذكرى از قوانين او در رابطه با اشتراك اموال به ميان نيامده است . فقط در خوذاى نامك از چنين اقدامى سخن رفته است . اگر چه اين امر ممكن است تا اندازه اى حقيقت داشته باشد، ولى اين بدعتها آنقدر مهم نبودند كه نظر ناظرين سريانى و بيزانس را جلب كند. ممكن است اين اقدامات در رابطه با وضع مالياتهاى فوق العاده براى اغنيا و توانگران باشد در جهت بهبود زندگى فقرا و...(54)
و نيز آمده است كه چون در زمان قباد قحط سالى شد و اكثر مردم در مضيقه بودند، مزدك اجازه خواست كه با قباد مذاكره كند و از او پرسيد اگر فردى داروئى براى علاج بيمارى داشته باشد و در اختيار بيمار نگذارد، چه مجازاتى دارد؟ شاه گفت بايد كشته شود. روز بعد مزدك عده اى از مردم گرسنه را به اطراف كاخ قباد دعوت كرد و گفت بيائيد تا من نيازمندى شما را چاره كنم . مزدك بار ديگر با قباد ملاقات كرد و سؤ ال ديروز را تكرار كرد و جوابى همسان شنيد. مزدك نزد مردم آمد و گفت : برويد از هر مالى كه مى توانيد مصرف كنيد، زيرا همه فرزندان آدم در اموال با يكديگر شريكند. مردم به منازل پول داران ريخته و غارت كردند. قباد مزدك را احضار كرد و علت را پرسيد. مزدك گفت : به دستور شاه اين كار را كردم . و پاسخ شاه را يادآور شد.(55)
برخى منابع تاريخ مزدك را متهم به شعبده بازى و سحر كرده اند كه او به اين وسائل قباد را فريب داد.(56) ((كريستن سن )) در پاسخ به اين اتهامات مى گويد منابع تاريخى نشان مى دهند كه قباد از روى اعتقاد پيرو مزدك شد.(57) ((نُلدِكَه )) تاءكيد مى كند كه قباد پادشاهى نيرومند بود و سخت با اراده . او دو مرتبه در شرايط بسيار بحرانى تاج و تخت از دست رفته اش را بدست آورد. او به امپراطورى روم ضرب شستى مهم نشان داد. بنابراين ، به گفته ((نلدكه )) گرويدن قباد به آئين مزدك فقط براى درهم شكستن قدرت اشراف بوده است . منابع تاريخى عصر قباد نشان نمى دهند كه وى فردى مزّور و داراى خصائل ماكياولى بوده باشد. حتى دشمنان قباد اشاره به اين خصائل منفى نكرده اند. منابع نشان مى دهند كه قباد از روى ايمان و اعتقاد به مزدك گرويد. قباد تحت تاءثير مزدك اصلاحات مهمى در كشور كرد و به وضع فقرا رسيدگى نمود.(58)
مورّخان همگى بر اين متفق اند كه آنچه در دره قباد اتفاق افتاد، با نظام طبقاتى - اشرافى ساسانى در تضاد مطلق بود. و كليه عناصر امپراطورى از اين انقلاب بى سابقه تاريخى ناراضى بودند. قباد قلبا به مزدك معتقد بود و در ظاهر از مزدكيان حمايت نمى كرد. او از سوى موبدان به الحاد متهم شد. قباد با آنهمه رنجى كه كشيده بود، هم چنان بر اعتقاد مزدك بود. فرزند قباد، انوشه روان ، به قتل مزدك و مزدكيان همت گماست .(59) در منابع عربى اتهامات بر مزدك به صورت شرم آورى مطرح شده است .(60) عبدالجبار مى گويد: ويژگى مزدك گرائى نسبت به آئين عادى اين است كه مزدكيها معتقد بودند كه ((نور)) با اراده كار مى كند، در حالى كه ((ظلمت )) كوركورانه در كوشش است . عناصر تركيب كننده جهان ، آب و خاك و باد و آتش است . بنظر مزدك آفريدگار جهان بوسيله حروف بر جهان فرمانروائى مى كند و از اين رو هر كس راز اين حروف را دريابد، به بزرگترين نيروها دست مى يابد و اسرار ازل را مى فهمد... مزدك گرائى بشدت سركوب شد. آئين مزدك در جهان اسلام مدتى به نامهاى ديگر زنده بود... برخى فرقه هاى مذهبى در اسلام از انديشه هاى مزدك سخت متاءثر بوده اند.(61)
مزدك در منابع عربى
تحريفات موبدان در منابع عربى منعكس است : مزدك ادعاى پيامبرى كرد. او مادر و خواهر و دختر را بر مردم حلال كرد. مردم از اين آئين استقبال كردند و گروه زيادى گرد او جمع شدند. اين جريان به گوش قباد رسيد. قباد مردى بلهوس و شهوت ران و زن دوست بود. از اين مذهب خوشش آمد و به مزدك گرويد. و مزدك را در گسترش اين ، تقويت و حمايت كرد، تا اينكه كيش مزدك رواج كامل يافت . جوانان ، زنان مردم را در اختيار خود قرار مى دادند. موبدان و روحانيون زرتشت نزد قباد رفتند و از زشتى و فساد اين كيش با او سخن گفتند. قباد نپذيرفت و مزدكيان را تقويت مى كرد و هر روز پيروان آن مذهب رو به فزونى بود و گروه زيادى از اين اعمال نابخردانه و فسادآور در عذاب بودند و خلق فراوانى از اعمال پيروان مزدك بستوه آمدند.(62) در تاريخ بلعمى نيز آمده است كه مزدك مادر و خواهر و دختر را به زنى گرفتن حلال دانست . نكاح را از ميان برداشت و عنوان مالكيت را بطور منسوخ و محكوم كرد و گفت : خداوند اين جهان را ميان مردم قرار داده و به كسى اندازه نداده و اين سخن در ميان درويشان و جوانان استقبال شد و...(63) مزدك از اهالى نسا بود. او مردى بود كه باعث ويرانى و سستى بنيان حكومت و عقل قباد شد. او شيطانى در لباس و شكل انسان بود. صورتى نيكو و سيرتى زشت و ظاهرى پاك و باطنى ناپاك و زبانى شيرين و كردارى بد و تلخ داشت و با مكر و حيله به دربار قباد راه يافت و نظر او را جلب كرد.(64) در فارسنامه ابن بلخى آمده است كه در عهد قباد، مزدك زنديق پديد آمد و او اباحت پديد آورد و آن را مذهب عدل نام گذاشت . عبادت پروردگار از مردم گرفت و گفت : فرزندان آدم همه از يك پدر و مادرند و اموال و املاك جهان در ميان آنان ميراث است ، گروهى با ستم آن را مال خود مى دانند و ديگران از اموال خدادادى محروم اند. او ((زنان )) و ((اموال )) توانگران را بر مردم مباح نمود و به حكم آنكه مردم جهان بيشتر درويش و تهى دست بودند و از نظر عبادت و بندگى خدا كاهل و ضعيف بودند، از مزدك پيروى نمودند. مزدك قباد را بفريفت و گمراه كرد و از قدرت پادشاه استفاده نمود و از اموال شاه و ديگران گرفته ، به بينوايان مى داد و زنان را رسوا مى كرد و آنان را بدست زنُود و مردم هرزه مى داد. چون كار به اينجا كشيد، دنيا از قباد روى برتافت و مردم بر او شوريدند و بزرگان فارس قباد را دستگير و زندانى ساختند و سلطنت را به برادرش ((جاماسب )) دادند. مزدك نيز فرار كرد و به آذربايجان رفت و پيروان او (لعنهم الله ) اطراف او گرد آمدند و قدرتى و عظمتى بدست آورد كه احدى را توان مبارزه و مقابله با او نبود. عاقبت براى رهائى و نجات قباد، خواهرش كوشش فراوان كرده ، ((قباد)) را از زندان خلاص كرد. ((قباد)) به طرف تركستان رهسپار شد تا شايد بتواند راهى براى بازگشت به سلطنت پيدا كند. در بين راه با دختر ((اسپهبد)) ازدواج كرد و مدتى در آنجا اقامت گزيد و چون خواست از آن محل بيرون رود، سفارش كرد اگر اين زن باردار شد و فرزند او پسر بود، نام او را ((انوشيروان )) بگذارند.
پس از مدتى با ياران و حاميان فراوانى به كشور و پايتخت بازگشت ، و بر برادرش جاماسب پيروز گرديد و كارى كرد كه مردم از او راضى شدند. چون كار ((قباد)) سامان يافت ، پدر زن ((قباد)) انوشيروان را كه به حد رشد رسيده بود، نزد پدر برد. در يكى از روزها ((انوشيروان )) پدرش ((قباد)) را تنها ديد و گفت : اى پدر! با تو سخنى دارم ، اگر اجازت فرمائى ، گويم . ((قباد)) او را اجازت داد.
((انوشيروان )) گفت : چرا در موقع حركت از محل سكونت مادرم ، درباره من آنگونه سفارش كرده بودى ...؟ ((قباد)) گفت : براى حفظ نسل و بويژه نسل پادشاهى .
((انوشيروان )) گفت : ((در مذهب ((مزدك )) حفظ نسل بطور كلى مفهوم ندارد...)) اين گفته در دل ((قباد)) اثر عجيبى كرده ، پس از مدتى حكومت و سلطنت را به ((انوشيروان )) واگذار كرد. ((انوشيروان )) چون به سلطنت رسيد، محور اصلى حكومت خود را بر كيش مزديسنى آئين زرتشت قرار داد و در ميان سپاهيان اعتقادات را بسيار محكم نمود. بزرگمهر وزير شاه بود. ((انوشيروان )) به سپاهيان گفت : اين مزدك حكومت طلب و مقام خواه بود و قباد فريب او را خورده بود. داستان اين مرد، مانند ((مانى )) زنديق است كه جد من ((بهرام بن هرمز)) او را بكشت تا فتنه او فرو نشست . در اين مورد نظر شما چيست ؟ سپاهيان گفتند: ((همه بندگانيم خسروپرست .)) انوشيروان گفت : چون جمعيت فراوانى از مزدك حرف شنوى دارند، بايد او را از طريق حيله و نيرنگ كشت و شما اين تصميم را نهفته داريد تا ما ترتيب اين كار را بدهيم . آنگاه انوشيروان پيامى براى مزدك ارسال نمود و به او گفت : ((بر ما روشن گرديده كه تو بر حقى و پدر ما از تو متابعت مى كرد. اكنون بجاست كه شما نزد ما آئيد. احترام فراوانى براى مزدك در نظر داشت تا كه مردم نسبت به انوشيروان سوء ظن بردند... و چون كاملا اعتماد او را به خود جلب كرد، به او گفت : من از دولت مردان خود دل تنگم و افرادى كه تو دارى و مورد اعتماد تو مى باشند، به كارى كه تو بگوئى مى گمارم . مزدك حدود يك صد و پنجاه هزار نفر از مزدكيان را با خود نزد انوشيروان آورد و در اطراف كاخ گرد آمدند. سپاهيان را در آن روز كه روز مهرگان بود، فرمان داد كه در كاخ اجتماع كنند. به آنان گفته بود: چون مزدك و يارانش آمدند، من با شمشير برهنه بر سر مزدك مى ايستم و چون اشاره كردم ، شما نيز دست بكار شويد و پس از آنكه من مزدك را به قتل رساندم ، شما نيز ياران او را تماما گردن بزنيد. مجلس دعوت آماده گرديد مزدك دو هزار نفر از ياران مخلصش را به همراه آورد و داخل كاخ شدند و گروه ديگرى در خارج جمع بودند. خلاصه اينكه بر سر سفره غذا مزدك و يارانش نشسته بودند كه شمشير انوشيروان بر فرق مزدك فرود آمد و او را هلاك كرد، آنگاه اشاره به سربازان اطراف كاخ نمود. آنان به جاى ياران مزدك كه در خارج كاخ بودند، افتادند و آنها را قلع و قمع كردند. گروه زيادى از پيروان مزدك را در شهرها زندانى كردند و گروهى هم توبه كردند... پس از اين جريان بود كه ((موبدان زرتشتى )) به ((انوشيروان )) لقب ((دادگر)) دادند...(65)
محققّان بر اين عقيده اند كه ((قباد)) در ابتدا بنا به جهاتى از ((مزدك )) و مزدكيان جانب دارى مى كرد، به گونه اى كه از ياران وى بشمار مى آمد. همين مسئله باعث شد كه در سال 496 يا 497 ميلادى (سال نهم يا دهم سلطنت قباد) زندانى شد. ((منابع عربى )) اين حادثه را در سال دهم سلطنت قباد مى دانند. ((فردوسى )) اين واقعه را در سن 16 سالگى و ايام اقتدار ((سوفراى )) وزير مى داند:
چنان بود تا بيست و سه ساله گشت
به جام اندر آن باده چون لاله گشت
در همين زمان بود كه تصميم به كشتن سوفراى وزير گرفت . قتل وزير باعث زندانى شدن قباد گرديد. و اين بايد در سال هفتم يا هشتم سلطنت او صورت گرفته باشد. بعيد به نظر مى رسد كه بزرگان و موبدان براى جلوگيرى از آشوب موبدان موبد فتوى به حبس قباد داده باشند و جاماسب برادر او را به تخت نشانده باشند.
خواهر قباد كه زن وى نيز بود، در انديشه آزادى او برآمد و با وعده وصل و عيش ، زندانبان را رام كرد و به درون زندان راه يافت و قباد را در مفرش پيچيد و به خادمى از خدام خود داد و از زندان بيرون آورد و به زندانبان گفت : اين رختخواب نجس گرديد، براى تطهير بايد آن را ببرند. در مورد زندان قباد اختلاف است . در منابع عربى (طبرى ) آمده است : مزدكيان قباد را به جائى بردند كه دسترسى به او ناممكن بود و برادرش جاماسب را به جاى وى نشاندند. به قباد گفتند تو در گذشته گناهكار شده اى و هيچ چيز گناه تو را نمى خرد مگر آنكه زنهايت را فدا كنى . آنان مى خواستند قباد را بر آتش مقدس قربانى كنند. ولى ((زرمهر)) پسر ((سوفرا)) به دفاع از ((قباد)) مزدكيان را كشت و دوباره ((قباد)) بر تخت شاهى نشست و برادرش ((جاماسب )) را خلع كردند. مزدكيان ((قباد)) را عليه ((زرمهر)) اغوا كردند؛ قباد ((زرمهر)) را كشت . اين گزارش با اختلافى اندك در منابع عربى از جمله ((طبرى ))، ((ابن طريق ))، ((ابن قتيبه ))، ((ابن اثير)) و ((مسعودى )) آمده است . ابن قتيبه مى گويد: ((مزدكيان چون قباد را به كشتن سوفرا واداشتند، پسر سوفرا عليه مزدكيان قيام كرد، و مزدك و بسيارى از پيروان او را كشته ، قباد را دوباره به تخت نشاند.))(66)
فردوسى و ثعالبى از يك ماءخذ بهره جسته اند و جريان خلع و زندانى شدن قباد را به گونه اى گزارش كرده اند كه ارتباطى با كار مزدك ندارد. بنابراين ماجراى زندانى شدن و خلع قباد در اين دو منبع ، يك حادثه مستقل و جداگانه اى است .(67) كريستن سن دانماركى مى گويد تاريخ نگاران رومى گفته اند كه گرفتارى قباد، نتيجه ناخشنودى عموم ملت بود كه از بدعت هاى او به تنگ آمده بودند و عاقبت قيام كردند.(68)
قلع و قمع مزدكيان
اين محقق دانماركى عقيده دارد كه جريان قلع و قمع مزدكيان در آخر سال 528 يا اوائل 529 ميلادى اتفاق افتاده است . ((قباد)) فرزند كوچك خود ((انوشيروان )) را ولايت عهد خود كرد. ((كاووس )) فرزند ارشد قباد عليه اين تصميم به يارى مزدكيان كه خود از آنان بود، آشوب كرد تا جاى برادر را بگيرد و اين حادثه قباد را عصبانى كرد. اين گزارش ((تِئُوفانْس )) است كه در اين رابطه نبايد زياد دقيق و درست باشد، اگر چه او و ((مالالاس )) گزارشهاى خود را از يك ايرانى گرفته اند: ((انجمنى از روحانيون آراستند و مزدكيان را فراخواندند. جمعى از پيروان ساير اديان را نيز دعوت كردند تا در اين مجلس مناظره حاضر شوند. قباد شخصا مجلس را اداره مى كرد. خسرو انوشيروان كه ولى عهد بود و حقوق خود را دستخوش توطئه و دسته بندى مزدكيان و كاووس مى ديد و كوشيد تا بر مزدكيان ضربه اى بزند...
اگر چه ((مالالاس )) و ((نئوفانس )) دو مورخ رومى از فعاليت ((انوشيروان )) ذكرى به ميان نياورده اند، ولى در ((پشت 1/6)) اين جريان آمده است : چند نفر از روحانيون مقتدر به نامهاى ((پيرماهذاذ))، ((ويه شاهپور))، ((داذ هرمزد))، ((آذر فروغ بغ ))، ((آذربد))، ((آذرمهر))، ((بخت آفريذ))، ((موبدان موبد)) و دو نفر از اسقف هاى مسيحيان ايران به نم ((گلونارس )) و ((بازانس )) كه در مخالفت با آئين مزدكيان با زرتشتيان همداستان شده بودند، در انجمن حضور يافتند. ((بازانس )) مورد توجه خاص ((قباد)) بود زيرا از علم ، بهره اى داشت .
در اين مناظره مزدكيان مجاب شدند. در اين هنگام سپاهيان مسلح كه در اطراف ميدان بودند و انتظار فرمان مى كشيدند، با شمشير به جان مزدكيان افتادند...))(69)
((ابن نديم )) صاحب كتاب ((الفهرست )) مى گويد: ((مزدكيه و خرميه دو دسته اند؛ خرميه قديمى كه آنها را محمره گويند و در نواحى آذربايجان و ارمنستان و ديلم و همدان و دينور و اصفهان و اهواز پراكنده اند. اينها در اصل مجوس بودند كه بعدا مذهبشان معلوم گرديد. اين گروه را لقطيه گويند كه رهبرشان مزدك است كه ايشان را دستور داد به بهره بردن از لذت ها و دنبال كردن شهوات ؛ و در خوردن و آشاميدن عموم جامعه برابر باشند و ترك هر گونه ظلم و ستم بر يكديگر. اينها در حرم خانواده و زنان مشاركت دارند و هر يك از اينان به زنان يكديگر دست مى اندازند و از اين كار جلوگيرى ندارند، در عين حال به كارهاى نيك و ترك قتل و نيازردن مردم اعتقاد دارند... در ميهمانى روش خاصى دارند كه هيچيك از ملل جهان ندارند؛ وقتى فردى را به خانه خود ميهمان مى كنند، او را از هر چيز كه بخواهد و هر چه باشد منع نمى كنند. اين مذهب را مزدك كه در عصر قباد بن پيروز ظاهر شد، رواج داد. ((انوشيروان )) او و يارانش را به قتل رساند.
دو نفر در اعصار گذشته مزدك نام داشته و صاحب دعوت و فلسفه و مذهب بوده اند، يكى در اعصار باستان و ديگرى در عصر سلطنت قباد بن پيروز، و هر يك از اين دو، پيروان زيادى داشته اند. مزدك دوم را انوشيروان قلع و قمع كرد...(70)
((يعقوبى )) مى گويد: انوشيروان ((مزدق )) (مزدك ) را كه دستور مى داد مردم در اموال و زنان متساوى اند، با ((زرتشت بن خركان )) كه در دين ((مجوس )) بدعت نهاده بودند، هر دو را بكشت .(71)
قضاوت صحيح درباره مزدك
در نگاه و وجدان تاريخ بشر، مزدك بنيانگذار يك فلسفه سياسى - اجتماعى - اقتصادى نوينى است كه قبل از او در تاريخ حيات انسان سابقه نداشته است . او از تساوى حقوقى و برابرى اجتماعى سخن گفته است . اباجيگرى تهمت ناجوانمردانه روحانيون دولتى و اشراف و فئودالهاى ايرانى است كه حرمسراهاى اختصاصى شان بخش بزرگى از زنان جامعه ايرانى را در خود جاى داده بود. بدون شك تاريخ دوره ساسانى از سرنوشت سياه زن ايرانى ورقها سياه كرده است . تاريخ نشان مى دهد كه در جامعه ساسانى ، زن به صورت كالا نگريسته مى شد و مانند گندم و... در انبارها و ابنانها، در حرمسراها و دستكرت ها نگهدارى (احتكار!) مى شد. تاريخ شاهد است كه در دوره ساسانى زن ايرانى به ديگر كشورها صادر مى شد. تنها از يك منطقه مرزى سالى دوازده هزار زن به روم و... صادر مى شد. نظام سياسى - اقتصادى - اجتماعى جامعه ساسانى در دست هفت فاميل بزرگ اداره مى شد. اين هفت فاميل بر تمام كشور سايه ستم و تجاوز خود را گسترده بودند و به وسيله موبدان هر گونه ناروائى را بر جامعه تحميل مى كردند. ثروت يك كشور بزرگ كه در حدود يك صد و چهل ميليون نفر را در خود جاى داده بود، در اختيار چند طبقه ممتاز قرار گرفته بود. قوه مقننه و مجريه يكى شده بود. تجملات دربار شاهان حد نداشت . حداقل احتكارهاى شاهانه در تاريخ ساسانى چنين است : سه هزار زن ، چندين هزار دختر زيباى رومى ، سه هزار نوكر و خدمه ، هشتهزار و پانصد اسب سوارى شخصى ، هفتصد و شصت فيل اختصاصى ، دوازده هزار استربارى و كوههائى از طلا و جواهر و اشياء گرانبها و... و... تمام عايدات كشور پهناور ايران به خزانه طبقات چندگانه ممتاز مى رفت . طبعا در چنين هنگامه اى از بيعدالتى و فقر مطلق اكثريت قريب باتفاق جامعه ايرانى ، قيام مزدك انتظار مى رفت . ((ابن طريق )) كه در سالهاى 263-328 هجرى مى زيسته ، مى گويد: اصول عقايد مزدك بر اين اساس بود كه خداوند ارزاق را در روى زمين آفريد كه مردم آنها را ميان خود تقسيم نمايند، ولى مردم نسبت به يكديگر ستم مى كنند و تفوق و فزونى مى جويند. ما مى خواهيم در اين كار نظارت داشته باشيم و مال فقرا را از اعيان و اشراف و توانگران بگيريم و به فقرا بدهيم . از هر كس كه اموال و امتعه بيش از حد داشته باشد، از وى گرفته به بى چيزان مى دهيم ، تا مساوات برقرار شود.))(72) نظام الملك مى گويد: مزدك مى گفت مال بخشيدنى است ميان مردمان ، زيرا همه بندگان پروردگار و فرزندان آدم اند و چون احتياج پيدا كنند، بايد مال يكديگر را خرج كنند تا هيچ كسى ناتوان و نادار نباشد و همه متساوى المال باشند.(73) كريستن سن مى گويد:
پيشوايان مزدكيه دريافتند كه مردم عادى نمى توانند از چنگال شهوت و هوس مادى نجات يابند مگر اينكه به آنها بدون مانع برسند. اين فكر مبناى عقايد آنان شد. و چون دنبال اين اصل را گرفتند، متهم به اباحه و ترويج فحشا و منكرات شدند، در صورتى كه اين كارها در آئين آنان راه نداشت و مباينت تام با زهد و پارسائى شان داشت . زرتشت و مزدك هر دو تاءكيد مى كردند كه انسان مكلف به عمل خير است ...(74)منابع تاريخى بدرستى نشان مى دهند كه دامنه دعوت و قيام مزدك حوزه وسيعى را در بر گرفته بود. آئين مزدك در آغاز بدون شك جنبه دينى داشته و شخص مزدك به اصلاحات اجتماعى مى انديشيده است . او خواهان زندگى بهتر براى مردم ايران بود و افكار او به هيچ وجه مشوب به غرض نبوده است .
جنبه مذهبى اين دعوت بر بعد سياسى - اجتماعى آن برترى داشته است (75).
اگر چه آئين مزدك پى از ورود به طبقات پائين و سالفه اجتماع تدريجا صورت يك مسلك سياسى - انقلابى بخود گرفت ، ولى جوهره ديانتى آن باقى ماند. در زمان خلع قباد و دوره جاماسب مزدكيه ظاهرا چندان پيشرفتى نداشته است ، مع ذلك افكار اين فرقه رفته رفته در عامه رسوخ كرد و در ابتدا به آهستگى و سپس بسرعت انتشار يافت ...(76)
مزدك انقلابى قربانى مورخان مزدور تاريخ
يك محقق هندى مى گويد: بنظر مى رسد مآخذ تاريخى درباره ظهور مزدك و آئين او از تعصبات شخصى و كينه توزى هاى سياسى - دينى در امان نمانده است .
آئين مزدك در رديف نهضت هاى انقلابى بزرگان جهان جاى دارد. رينالد نيكلسون مى گويد: بيشتر مورّخان دوره ساسانى و پس از آن ، عقيده مزدك را كاملا درك نكرده اند و با تعصب و جهل درباره او قضاوت كرده اند.(77) لكهارت مى گويد: در اين زمينه بايد با اطمينان ادعا كنم كه مزدك چيزى كه درباره اشتراك زنان گفت ، خلاف اخلاق انسانى نگفته است ؛ منظور او اين بود كه زن و اموال در ميان مردم ، مانند آب و هوا مشترك باشد.(78) اين سخن در دوره اى گفته شد كه صدها هزار زن و دختر در اندرون حصارهاى اشراف و حرمسراهاى شاهان و شاهزادگان و درباريان و موبدان و... احتكار شده بودند و مردان و جوانان از تنهائى بشدت رنج مى برند. منظور مزدك از اشتراك زنان ، فحشاى عمومى آنگونه كه منابع متعصب و كينه توز عربى و موبدان دولتى زرتشتى گفته اند نيست ، يعنى كه مردان و جوانان و زنان و دختران بى همسر كه سخت رنج مى بردند، با يكديگر زناشوئى برقرار كنند. و از طرفى بايد دانست كه تاريخ دوره ساسانى بدست موبدان زرتشتى و درباريان نوشته شده است . از تاريخ دولتى و مورّخان مودور چيزى جز اين انتظار نيست .اين دو، در هميشه تاريخ ، قهرمانان بزرگ را بد نام و تحريف كرده اند و نهضت هاى اصيل اجتماعى - سياسى - مردمى را متهم به هراتهامى كه مى توانسته اند ساخته اند. رجال تاريخ سياسى جهان عموما و ايران خصوصا بيشتر از رجاله ها و چهره هاى پليد و منفورى است كه با گريم مورّخان مزدور، به نسلها معرفى شده اند. گ بايد كه اين ساختارهاى سياه را در هم ريخت و دنبال چهره هاى گمنام و بدنام تاريخ را گرفت و آنان را شناسائى كرد. چهره هائى كه با فرامين شاه و خليفه و فتاواى موبد و مغ و فقيه و محدث و متكلم و مورخ و... لكه دار و بايكوت شده اند. خوشبختانه دانش جديد توفيق اين را يافته است كه تا حدودى به اين تزوير و تحريف بزرگ تاريخ پايان دهد و از اعماق سياه تاريخ ، چهره قهرمانان و مصلحان بزرگ اجتماعى را نشان دهد. كارى كه در مورد مزدك شده است ، نمونه روشنى از اين توفيق است .
چيزى كه بيش از همه در ميان مردم ايران عصر ساسانى نفاق افكنده بود امتياز طبقاتى بسيار فاصله دار و خشنى بود كه ساسانيان در ايران برقرار كرده بودند. در درجه اول ، هفت فاميل بزرگ اشراف و در درجه دوم ، طبقات پنجگانه امتيازاتى داشتند و عامه مردم از آن محروم بودند.
مالكيت در انحصار آن هفت فاميل بزرگ بود. از صد و چهل ميليون جمعيت ايران پهناور آن روزگار، تنها هفتصد هزار نفر از آنان كه وابستگان هفت فاميل بزرگ بودند، حق مالكيت داشتند و بقيه مردم از همه چيز محروم بودند(79) ثروت افسانه اى شاهان ساسانى براستى محيرالعقول است : آنان علاوه بر طلا و جواهر بسيار، هزاران زن و دختر و غلام و... در حرمسراهاى شخصى داشتند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر