۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

مغالطات در قرآن و حدیث



"مغالطات در قرآن و حدیث" نام کتابی است که آن را نزدیک به دو سال پیش نوشته بودم و اکنون آن را با ویرایش هایی در دسترس آویژه مندان قرار می دهم. این کتاب مشتمل بر ۱۷ بخش موضوعی و ۱۲۶رویه است که به توضیح مغلطه های انجام شده در قرآن و احادیث می پردازد. این نوشته یک واکاوی است برای دیدن تناقض ها و دستوراتی در اسلام که اصول و ارزش های آن در تناقض با اسلام رحمانی و تمدن بشری است.

در این کتاب به موضوعات زیر پرداخته می شود:

دعوت سری محمد
عرش در روایات
محمد مستفا با چه وسیله ای به عرش پرواز کرده است ؟
آسمان های هفت گانه ی بتلمیوسی
هفت آسمان محمدی
میخ های زمین
کوه قاف و شنزار احقاف
شراب و برده داری
کنیز در اسلام
فحاشی و ناسزاگویی در قرآن مجید
خوک در قرآن!
داستان وحی ناپذیری محمد برای چهل شبانه روز
آیه های کشتار و دست و پا بریدن
قانون حمورابی و قصاص یهودی – اسلامی
برابری زن و مرد در تازی نامه
خورشید و سلیمان
شکافته شدن محمد

برای خوانندگان بخش هایی از این کتاب را در اینجا می آورم:


دعوت سری محمد


از آن هنگام که محمد فرزند بنده ی خدا یعنی عبدالله، دعوی رسالت از سوی یکی از خدایگان عرب را کرد، سال ها بود که کس کمتر او را می شناخت و وی بیشتر به دعوت خانگی و خفیه می پرداخت، لاجرم کار آهسته و لیک قرص به جلو می رفت؛ از اینرو در همان اوان فراخوان خویش به سوی الله پرستی و نفی دیگر خدایان که تا زان پیش الله نیز یکی از آنان به شمار بود، مریدانی چند گرد خود آورد که حاضر بودند تا پای جان و مال در راه محمد و آرمان وی فدا شوند؛ در زمانی که ۳ سال به درازا کشید، محمد تنها به فراخوان حضوری و سینه به سینه می پرداخت و این روند مخفیانه بود، به گونه ای که هم شالوده ی گام بعدی را محکم می کرد و هوادارانی از میان بردگان و تنگ دستان به گرد خود می آورد و هم خود را از دیگر قریشیان و مکیان پنهان می کرد تا مبادا خللی در این امر حادث شود. از میان کسانی که در نخستین روزهای دعوتش در این دوران به وی گرویدند از این شمارند:


زید بن حارثه کودکی بود که در سن ۸ سالگی به بردگی گرفته شده بود و خدیجه همسر پیامبر، او را از حکیم بن حزام پسر برادر خود به عنوان هدیه دریافت کرده و او نیز این برده را به محمد همسرش پیشکش کرد و محمد وی را در خانه بداشت و چون پدر زید آگاه شد که فرزندش برده ی یکی از بزرگان قریش شده است، شتابان به مکه رفت و از محمد خواست تا قیمت وی را بپردازد و حارثه را به نزد مادرش ببرد. محمد زید را مخیل گزاشت که یا به همراه پدر رود یا در کنار محمد بماند و وی چون محمد را بسیار دوست می داشت، تصمیم به ماندن گرفت. مسلمانان نوشته اند که محمد وی را آزاد کرد ولی او را در خانه ی خود همچنان نگاهداشت. این سخن به مغلطه ی رایج دین فروشان بیان شده است، چرا که محمد وی را همچنان جزیی از دارایی های خویش نگاه داشت و لیک چون با زید رفتار نیکی داشت، زید او را بهتر می پنداشت تا پدری که او را ۱۵ سال بود ندیده بود؛ مادر زید نیز برده شده بود و خانواده ای نمانده بود که زید بدان امیدوار باشد و پدرش که دریافته بود محمد بزرگ زاده ای است و همسر یکی از بازرگانان بزرگ قریش، قصد خرید پسر خود را کرد؛ زید نپذیرفت که با پدر دل افگار خود راهی شود و این چنین بود که نفرین پدر بر پسر روان شد، پدری که از داغ دوری از فرزند در کوچه ها شعری از برای وی از سر دلتنگی می سرود و مردم با دیدنش دلسوخته می شدند. اینجا یک مغلطه ی بزرگی در تازی نامه آمده که نوشته است:

وَقَضي رَبُّكَ اَلّا تَعْبُدُا اِلّا وَ بالوالدين احساناً امَّا يَبْلُغَنَّ عِندِكَ الْكَبِرَ اَحَدَهُما اَوْ كِلا هُما فَلاتَقُل لَهُما اُفٍ ولاتَنْهَرْهُما وَقُل لَهُما قَولاً كَريما* وَاحْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ وَ قُل رَّبِ ارْحَمْهُما كما رَبَّياني صَغيراً* رَبَكُم اَعْلَمُ ربَما في نُفُوسِكُمْ اِن تَكوُنوا صالحينَ فَاِنَّه كانَ لِلْاَوّابين غفوراً.


پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نیکی كنيد؛ هرگاه يكي از آنها يا هر دوي آنها نزد تو به پيري برسند، كم ترين اهانتي به آنها روا مكن و بر سر آنها فرياد مزن و گفتار لطيف، سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو. بال هاي تواضع خويش را در برابرشان از محبت و لطف فرد آر، و بگو پروردگارا! همان گونه كه آنها مرا در كودكي تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده. پروردگار شما آگاه است. هرگاه صالح باشيد، او توبه كنندگان را مي بخشد. (اسرا، ۲۳).


این سخن از نیکی به پدر و مادر از اینرو مغلطه است که محمد پیش از ادعای نبوت، کسی را به فرزند خواندگی پذیرفت که نه تنها با پدرش رفتار خوبی نداشت که هتا دل شکسته ی وی را نیز جویا نشد و غمش را نخورد؛ حال که او را پس از اینکه پدرش زید را آغ والد کرده است، چگونه به فرزند خواندگی، آن هم در انظار عمومی معرفی می کند و بدان فخر می کند، حدیث متناقضی است از رفتار و منش محمد پیش از به اصطلاح بعثت و رفتار و منشش پس از ساختن آیه هایی از این دست.

دیگر کس از نخستین گروندگان به کیش محمد، همانا عبد الرحمن به عوف بود. وی یکی از بازرگانان ثروتمند قریش بود. او که در ۳۱ پس از فرار بزرگ درگزشت، یکی از ده تنی بود که محمد به او قول بهشت را داده بود. در همه ی جنگ های محمد حضور داشت و هتا فرماندهی جنگی را شخصن بر عهده داشت. او بر سر خلافت پس از عمر، به نفع عثمان کنار کشید بدین امید که پس از عثمان خلافت به خودش رسد. علی فرزند ابی طالب، پس از اینکه در شورای شش نفره، عبد الرحمن بن عوف عثمان و نه علی که نامزد دیگر بود را به جانشینی عمر برگزید، چرا که علی نپذیرفته بود که به روش ابوبکر و عمر خلافت کند اما عثمان بدین شق سوم از سه خواسته ی وی آری گفته بود. علی اندوهگین بود و بدو چنین گفت: تو عثمان را برگزیدی تا خلافت را پس از خود به تو بازگردانددنیا را به کامش کردی، این نخستین روزی نیست که شما بر ضدّ ما به پشتگرمی یکدیگر برخاسته اید. پس از آن علی از الله خواست تا میان آن دو، یعنی عثمان و عبدالرحمن دشمنی بیفکند و اینگونه شد که ایشان بر سر نزاعی در مورد خلافت عبدالرحمن پس از عثمان، دل از هم برگرفتند و تا پایان عمر وی دیگر با عثمان هیچ نگفت و روی از وی برگرفت و پیش از به پایان رسیدن کار عثمان، در مدینه بمرد و ثروت هنگفتی به جای گزاشت.


عبدالرحمن بن عوف کسی بود که محمد وعده ی هتمی بهشتش می دهد و علی عمام نخست شیعیان او را لعن و نفرین می کند! کسی است که برای ثروت و غنیمت و زن و برده داری بیشتر و هتا خلافت هتا از روی علی گزشت که گویا این سخن نبیش را از یاد برده بود که: "انا مدینة العلم و علی بابها"!


از دیگر اوباش و اجامر که از نخستین کسان بود که به گروه محمد پیوسته بود، طلحه ابن عبیدالله بود و از این نخستی های ایمان آورنده به محمد و کیش نوپا و ساختگیش بود که سواد خواندن و نوشتن داشت. او در بسیاری از جنگ ها با پیامبر همراه بود، جنگ هایی که غزوه خوانده شده، چرا که به چم غارت و دزدی است و از میان ۲۹ غزوه ای که خود محمد شخصن در آنها حضور داشته، تقریبن همگی یورش با لشگر محمد بوده است و نه در حالتی پدافندی. مسلمانان غزوه را به دروغ و مغلطه به جنگ هایی می گویند که پیامبر خدا شخصن در آنها حضور داشته، در صورتی که چم واژه ی غزوه همانا غارت و دست درازی به اموال و ناموس کاروانان و شهرها بوده است و این بود که غنیمت گرفتن که همانا مال دزدی به دست آمده از لشگر شکست خورده یا کاروان نگون بخت بوده است، حلال اندر حلال تلقی شده و هتا زنان شکست خوردگان می بایست به کنیزی، یعنی بردگی جنسی مردان الله پرست درمی آمدند. یکی از افتخارات طلحه، شرکت در همین سر گردنه بگیری ها در رکاب رسول بوده است. طلحه به خاطر اینکه علی درخواست وی برای فرمانداری بخش هایی از خلافت را نپذیرفت، به همراه عایشه همسر پیامبر به صف مخالفان وی در مکه پیوست که عایشه سوگلی پیامبر نیز در میان آنان بود. طلحه در جنگ جمل به دست یکی از همرزمان خود به نام مروان بن حکم در بحبوحه ی جنگ به کین خواهی خون عثمان به شرب تیر کمان کشته شد! به آب و نان چندانی نرسید و عمری را در خدمت سیه کیشی رسول الله سرگردان ماند.

دیگر نخستین مومن به محمد، خباب بن الارت است که بسی رنج دید که هم مسلمان شود و هم مسلمان بماند. بسیار شکنجه ها را متحمل شد و از زمره ی مهاجرین به مدینه بود. او در همه ی جنگ های اسلام شرکت جست و از مریدان علی بود و سرانجام در اثر بیماری در کوفه جان داد. زمانی که هنوز در مکه برده بود، مالکش او را با آهن گداخته شکنجه می کرد، زره پولادین بر تنش می کردند و در بیابان رهایش می ساختند، اینگونه زنجیرهای زره در گوشتش فرو می رفت و قریشیان آن را به ناگهان از تنش می کندند تا رنجش دو چندان شود. از همین رنج ها بود که می دید ولی محمد هیچ کار از دستش برای وی برنمی آمد. روزگاری که محمد را در کنار کعبه دید از وی خواست برای رهاییش دعایی بکند و محمد تنها او را دلداری داد و گفت که پیشینیان پیش از او نیز در امر خداپرستی شکنجه های بسیار شده اند؛ و این بود کمک رسول الله! او به خواست خود ایمان آورد، آموزگار قرآن عمر بن خطاب بود و دهمین نفری است که به کیش محمد گرایید.


و اما ابوبکر که از همه به پیمبر نزدیک تر می بود و هم داماد وی. او یکی از بزرگ ترین ثروتمندان تازی در همه ی حجاز بود و شیفته ی تجمل بود و فرش های پارسی بر کف خانه و نیزه ها و شمشیرها و سپرها بر دیوار خانه می آویخت. پیش از دعوی رسالت، وی از دوستان محمد بود ولی اینگونه نیست که بشود مدرکی به دست داد که او نخستین کس بوده که به اسلام درآمده، چرا که همین ادعا برای علی و زید بن حارثه نیز مطرح است در صورتی که علی در این هنگامه کودکی بیش نبوده و ابابکر سالیانی در بلوغ از وی گزشته بود و این ادعا از اینروست که وی از نزدیکان و دوستان گرمابه و گلستان محمد بوده است و بس و این عادت عوام و دستاویز فریبکاران و هوچی گران تاریخ، هتا در نزد سیاست بازان نیز بوده است که رجز بخوانند و به دیگری به واسطه ی هر چه که در دسترس قرار گیرد، فخر بفروشند و برتری طلبند. در میان تازیان مکه، قوم بود که تصمیم می گرفت و نه ملتی بود و نه شاهی و نه لشگری ملی و نه عرقی بدین جهات.


از اینرو در زمان کوچ مسلمین به حبشه، از آنروی که قوم ابوبکر مسلمان شدگان خویش را نمی آزرد، ابوبکر در مکه بماند و چندی پس به همراه هم قبیله ایش طلحه از سوی قبیله ی اسد دستگیر شد و خواست رخت سفر به حبشه ببندد که با پا درمیانی ابن دغنه از بزرگان دیگر قبیله ای در بیابان که با قریش پیمان دوستی داشت، از این کار بازش داشتند و همچنان در مکه ماندگار شد. گویند که وی مرد مهربانی بوده که بردگان را می خریده و آزاد می کرده. این سخن از آن روی مغلطه و دارای اشکال است که وی اساسن نه علیه برده داری شورید و نه هتا در سخن آن را منسوخ اعلام کرده بود و آزادی بردگان وی تنها شامل حال بردگانی می شد که به اسلام درمی آمدند و این اقدامی فرصت تلبانه و یک تاکتیک سیاسی بود که وی از آن به خوبی بهره می جست؛ از آن کسان هستند بلال حبشی مشهور و عامر. او بدان قدر در دید محمد بلند پایه بود که تلویحن به وی نیز در قرآن اشاره شده که شبانه همراه محمد از مکه به مدینه گریخت است (توبه، ۴۰)


پسر ابوبکر یعنی عبدالرحمن، بر خلاف پدر در زمره مخالفان دین جعلی برآمد و در جنگ های بدر و احد بر ضد الله پرستان به صحنه ی نبرد شد. ابوبکر نه تنها مشاور و رایزن محمد در جنگ ها بود که از کسانی بود که طرح یورش به مکه را به سال هشتم از فرار (به اصطلاح همان هجرت) بریخت و به دیگر سخن، دست راست محمد و مغز متفکر وی محسوب می شد. او بود که در هنگامه ی ناخوشی محمد پیش نماز می شد و او بود که رایزن ارشد دیپلماتیک دستگاه اسلام به همراه عمر و زیر نظر ابو عبیده ی جراح از سوی محمد برگزیده شد.

پس از مرگ محمد بود که الله پرستان به فکر دارالخلافه افتادند و ابوبکر در دو سال پادشاهی خود بر گشنگان و راهزنان عرب، بارگاهی در مدینه به قصد او برپا ساختند. این جایگزینی ابوبکر به جای محمد سراسر و از همان آغاز دارای حواشی بسیار بود و این نه حس اسلام دوستی و به اصطلاح اینکه همه ی مسلمانان با هم برادرند بود، که قوم و قبیله گرایی سخن نخست و آخر را می زد و مهاجرین نمی پذیرفتند تا از میان انصار کسی به خلافت بنشیند، هر چند انصار خلاف این می خواستند. سرانجام زور مهاجرین چربیدن گرفت و ابوبکر به پیشنهاد عمر که همیشه همراه و همرای وی بود و خود نیز یکی از نامزدان خلافت اول بود، به سود ابوبکر کنار کشید و تازیان با وی به عنوان مقام سیاسی، لشگری، اقتصادی و رهبری مذهبی الله پرستان بیعت کردند. در این میان سعد بن عباده که از انصار مدینه بود از این بیعت استنکاف ورزید که با اشاره ی عمر بن خطاب، قبیله ی بنی اسلم که با همه ی انصار دشمنی دیرینه ای داشتند، وارد صحنه شدند و زد و خوردی سخت روی داد و این یکی از نخستین درگیری های داخلی الله پرستان برای کسب قدرت است. گویا الله مدینه، صورتک مکی خود را از چهره انداخته و اینک به یمن وجود گردنکشان و هواخواهان ولایت، احساس فخر و تکبرش از عرش بر سر مخالفان کوبیدن می گیرد و البته چنین شد.

مدینه پایتخت اسلام نوظهور گشت و دین در مرکز این مرام سیاسی جای داشت و از اینرو بود که هر سخن مخالفی در سیاست به نشانه ی مخالفت با اسلام تا دندان مسلح تعبیر می شد. به قسمی که الله پرستان به دستاویز دین و موقعیت سیاسی تازه ای که یافته بودند، مزدور خواهی از دیگر بلاد و شهرها می کردند تا آنان و همه ی اموال و ناموسشان در زمره ی حکومت اسلامی جای گیرد و مردمان دیگر قبایل و شهرها از این رویه طفره رفته و چون از مرکزیت این شرارت یعنی دین مبین اسلام که دستاویز استعمار و استثمارشان به واسطه ی وجوهاتی همچون خمس و زکات و جزیه و دیگر مالیات های اسلامی می شد، آگاه بودند، در میانه ی مخالفان شورش هایی برپا گشت که چندی از آنها ادعای پیامبری در دیگر قبایل بود تا نه تنها محکی بر تحمل دینی و روشن اندیشی دینی الله پرستان و دینشان باشد، که محکی بر اصالت آزادی و نفی بردگی در کیش محمد نیز گردد و همگی با یورش سپاهیان اسلام عزیز روبه رو شدند تا سرکردگانشان ترور و کشته شدند و این محک جز سیه روزی بر چهره ی مسلمین هیچ نداشت و توهم آزاد اندیشی و مدارا با رویکرد ذاتی اسلام در کردار، برای همیشه به گور رفت.

از میان افرادی که چون محمد ادعای نبوت کردند از این قرارند: اسود انسی در یمن، مسیلمه در میان قبیله حنیفه در یمامه، طلیحه در میان قبایل اسد و قطفان و سجاح در میان قبیله تمیم که یمنیان پیش از مرگ محمد سر به شورش گزارده بودند. الله پرستان جنگ با ایشان را جنگ های رده نام گزارده اند که به معنای کسانی است که از اسلام برگشته اند. آنان که به جد به سرکوب و کشتار مخالفین و تباهی جان و مال و ناموس مردمان همت گزاردند، ابوبکر و خالد بن ولید بودند. این دعویان پیامبری برای تسلیم نشدن به مرام سیاسی محمد تن به جنگ دادند و ابوبکر بسیاری از سرکردگان آنان را یا کشت یا آنان که باخته بودند را بخشوده و در زمره راهزنان آینده ی قبیله ی اسلام درآورد و اینان نیز جانفشانی برای این مرام و کیش کردند و جیب ها و حرمسراها فزودند.


این نادرست است که چون جنگ بزرگ گشایش ایران و روم در زمان محمد نبوده است، پس محمد انگیزه ی لشگرکشی و چپاول متمدنان و ثروتمندان روزگار خود یعنی این دو ملت را نداشته است، چرا که مغز پیچیده ی محمدی و رایزنانش همچون سلمان پارسی و ابوبکر، طرح یورش به شام را در قلب محمد تنین انداختند تا پس از یکپارچه کردن شبه قاره ی حجاز بدان سو لشگر کشد و اسلام اهریمنی را گسترش دهاد و این بود که به فرماندهی اسامه، لشگری بدان سو گسیل داشت و با در هم کوبیدن شورش و ادعای پیامبری مسیلمه، خالد بن ولید را که پیشتر از برجستگان کفار بود، به سر حدات شاهنشاهی ایران در عراق امروزی فرستاد تا به مرز حیره از دست نشاندگان تازی ساسانی رسید و چون آنها را به جزیه یا مرگ واداشتند، مردمان ناچار به باژ خرسند شده و حفظ ناموس و مال کردند. خالد زان پس، گماشته ای مثنا نام بر آنجا گمارد و خود به سوی شام رفت.
الد بدن ولید که فرستاده ی ویژه ی محمد و ابوبکر بود و لقب شمشیر الله از سوی محمد گرفته بود، به سه لشگر به سرکردگی یزید بن ابوسفیان، شرحبیل بن حسنه و عمرو عاص پیوست که پیشتر از سوی خلافت آماده ی کارزار شده بودند؛ این نبرد اشغال فلستین را در پی داشت که با حضور سربازان روم متفرق شدند. اما دیری نگزشت که الله پرستان گشنه و بیابانی با رومیان در مکانی به نام اجنادین میان اورشلیم و غزه به جنگ پرداختند و ایشان را شکست دادند و این پیروزی نه از آن روی دارای اهمیت بود که روم مقتدر را تار و مار کردند، که نخستین خشت های اندیشه ی یورش به دیگر جهانگیری بزرگ آن روزگار یعنی ساسانی را در ذهن چپاول گران اسلامی انداخت و این ابوبکر بود که روم را گشود. ابوبکر بسیار اهل تجمل و حریص مال بود و اهل کشورگشایی. او در درازنای زندگی خونبارش 4 زن بگرفت که دو نخستین آن هم زمان بوده اند و دو واپسینش در روزگاران پایانی عمر که از جمله ازدواج های عاری از عشق و سرفن سیاسی جای گرفته اند. دخترش عایشه از یکی از دو زنان نخستین به نام ام رومان بنت عامر از قبیله ی کنانه بود که در شش سالگی به نامزدی محمد 54 ساله درآمد و در ۹ سالگی با وی همخوابه گشت.


داستان معراج


معراج از آن سخنانی است که تنها یک مومن بالله می تواند ندیده و نشنیده بدان باورمند شود. مومنی که روایت را به خرد برتری داده و اعتقاد چشم و گوشش را بسته و کر کرده باشد. چرا که هرگز از خود چند پرسش ساده نمی کند:


- آیا خداوند جای مشخصی برای زندگی دارد، مسلن عرش ؟


- عرش دقیقن کجاست و از کجاها باید گزشت تا بدان رسید ؟


- آیا برای رسیدن به عرش وسیله ی خاصی مورد نیاز است و محمد با چه به معراج رفت ؟


و پرسش های پیش پا افتاده و ساده ی دیگری که هر مغز تندرستی هتمن از خود می پرسد! داستان معراج از این قرار است که محمد ادعا نمود شبانه و یک شبه از مسجد الحرام در حجاز به مسجد الاقصا در اورشلیم و بارگاه هیکل سلیمان یا همان قدس پرواز کرده و از آنجا نیز به سوی آسمان به پرواز درآمده است! البته این یاوه نخستین بار به ادعای محمد مطرح نشده و پیش از وی نیز کسانی از ادیان دیگر چون مرتیر و ارداویراف زرتشتی و اشعیای نبی یهودی و پولس مسیحی نیز بدین ادعا پرداخته اند و چون محمد خاتم الانبیاست می بایست این سخن می راند که نه از جاده ی رسولان خارج گردد و نه از ادعای ایشان پس بماند، چرا که خود را پیامبر پایانی نیز معرفی می کرد. در اینجا به چند پرسش مطرح شده پاسخ داده می شود. نخست اینکه عرش چیست و کجاست. عرش همان جایی است که الله بر آن تکیه زده و چند فرشته ی مقربش در کنارش باشنده اند و این تخت گاه الهی همان سقف هستی است که وی آفریده و الله دانا یک گاف بزرگ داده و آن اینکه با بیان واژه ی عرش در قرآنش، ناخواسته برای خود حد و حدود تعیین نموده، چرا که عرش به معنای پوشش سقف است که بلندای دیواری را محدود کرده و بسته باشد!


فضلای مسلیمن گفته اند هر چند در خود قرآن بارها عرش به چم سقف و اورنگ به کار رفته اما در مورد خدا منظور چیز دیگری است، یعنی خداوند دانا یک چیزی گفته ولی چیز دیگری منظورش بوده است و انگار واژه ی دیگری برای بیان آنچه دقیقن منظورش را برساند در زبان قرآن نیافته است؛ حال جالب است یکی از ادعای مسلمین اینست که الله قرآن را به زبان تازی نازل کرد، چون کامل ترین زبان است؛ پس این چه زبان کاملی است که واژگانش یکسان و معانی گوناگون بدهند و واژه ی تخصصی برای دیگر معانی نداشته باشد که خلط مبحث نگردد ؟ و این چه ادعایی است بر قرآن که الله در آن به منظور سخن گفته نه به رکی. چرا که مدعیند الله به زبان عربی قرآنش را فرستاد نه به شوند اینکه محمد اتفاقی عرب بوده است، بلکه برای بقای دین خاتم و کتاب ایشان، سرزمین حجاز و زبان عربی بهترین راه دفاع طبیعی و غیر خارق العاده از دین بود. قرآن با جاذبه های درونی و آوا و آهنگ دلپذیر آن، در ذهن اعراب بادیه که دوستدار کلام موزون و فصیح بودند، جای باز کرد و از انواع تحریف های لفظی در امان ماند. بنابراین، نازل شدن قرآن به زبان عربی برای حفظ و صیانت ابدی آن بوده است . (فصلنامه ی بینات، شماره ی ۲۷، ص ۳۸ تا ۴۱.)


این ادعای متناقض مسلمین است که دست آنان را در تفسیر و تعبیر و سفسته باز می گزارد.


در دیگر جای قرآن، الله هتا بدین مورد اذعان دارد که این مکتوب برای تازی زبانان حجاز است و نه برای دیگر اقوام و ملل؛ پیامبر در قرآنش از سوی الله آورده:


وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ. فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ. هر گاه ما آن را بر برخی عجم نازل می کردیم و او (یعنی محمد) برای ایشان می خواند، ایشان ایمان نمی آوردند (شعرا، ۱۹۸-۹۹۱)؛ و این یعنی نه تنها تازی نامه برای این به عربی نوشته که مردمان عرب آن را بفهمند که برای دیگران به زبانی به جز تازی به اصطلاح نازل نشده است چون اگر برایشان بخوانی ایمان نمی آورند؛ هر چند خود این آیه مانند دیگر آیه های قرآن، با دیگر آیه هایش در تناقض است.


الله همانند یهوه که به ادعای مسلمین هر دو یکی هستند، این ادعا را دارد که زمین و آسمان ها را در شش روز آفریده است و از اینرو هفت روز هفته بر این بنیان است و اینکه خداوند به زعم یهودیان و مسیحیان در روز هفتم استراحت فرموده تا خستگیش در رود! و از اینروست که هفتمین روز هفته همیشه روز تعطیلی است و این مورد برای قرآن از آنجا فانتزی تر می شود که الله پس از اینکه در آن شش روز یا به قول خودشان دوره همه ی هستی را آفرید، بر عرش تکیه زد و به رتق و فتق امور عالم پرداخت:






ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الأَمرَ؛.


بر عرش سوار شد و آن را تدبیر کرد. (یونس، ۳)


ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ؛


برعرش جای گرفت شد و ماه و آفتاب را تسخیر کرد. (رعد، ۱۳)


مفسرین رافزی که از دیدگاه سنیان از دین بیرون هستند، این "استوی" را به چیره شدن و مستولی شدن ترجمه کرده اند، حال آنکه چم این واژه در عربی همانا سوار شدن، بالا رفتن، نصب کردن و قرار دادن است و لازم است بدانید که این از آن دسته افتراق های میان سنی و شیعه است ولی هر دو بر این اتفاق نظر دارند که عرض در بالاست و از همین روست که دست دعا و نیایش را به سوی بالا می برند و دستان خود را در کنار یکدیگر می گشایند که نامش قنوت است و در وقت نماز و بی نماز برای حاجت خواستن از الله که بر عرش است، اسخاره و استدعا دارند و این نه چیزی است که اسلام از خود آورده باشد که همه ی ادیان و مذاهب این بکرده اند و میراث خرافی دین سازان و دین فروشان پیشین است.


عرش به گفته ی خود الله در تازی نامه نه تنها مرکب و تخت و بارگاه است، که کسانی نیز آن را جابجا می کنند؛ این بدان معناست که الله نه تنها تن و اندام دارد و باید برای پادشاهی خودکامه اش بر اورنگ بنشیند که مزدورانی دارد که در خدمتش این عرش را به هر جایی که بایسته و التزام وی باشد به جنبش درمی آورند:


وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَة؛


هشت (فرشته) عرش پروردگارت را در آن روز بالاى سر خود حمل مى كنند.


(مومنون، ۸۶)

در این باب نیز مغلطه و ماله کشی ادامه پیدا کرده و گفته اند که هر چند خودش در کتابش نوشته که هشت فرشته آن را جابجا می کنند، اما منظورش این نبوده و می خواسته بگوید که امور جهان را با این هشت تا فرشته تدبیر می کند و این فرتشگان وظایفی دارند که باید انجام دهند! و می گویند ما نمی دانیم که کارشان چیست ولی در لوح محفوظ این تدبیر و وظایف آمده است و از آنجا که انسان زمینی ماده است و خدایش مجرد و عرشش مجرد است، پس بر ما روشن نیست؛ یعنی بدنیجا که می رسند ماله کشی را کنار گزاشته و الله را غیر مادی می دانند که برای جهان ماده از بالا تصمیم می گیرد و گزشته و آینده و حال را یکجا و در دم می داند! ...


دا/۸

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر