سبزی نه تنها جعفری خوردن است !! این را پیر دانایی به اهالی دهکده گفت که به موجبات تنگدستی تحمیلی اقتصادی، فیلشان یاد هندوستان افتاده بود و دم از اصلاحات کزایی می زدند.
می گفت این ملت طماع حریص که می بینید و منظورش ملت غیبی بود که یعنی به دهاتی های دهکده برنخورد، اینقدر علف خوارند که با وعده ی عید عربی اسلامی قربان، یاد خیلی چیزها می افتند جز گیاه خواری. دردشان نخوردن گوشت است تا نداشتن آزادی و برای همین درد و مرض های انباشت شده ی تاریخی است که ملت همیشه مغرور به این بوده است که از نخستین ملت های متمدن جهان است که ترک و تازی و مغول و انگل و روس، بر آن تاخته اند.
به خاطر آنکه نشان داده باشد چه قدر به فرهنگ خود و زبان ملیش ارجمند است، از واژگان بیوتیفول و دیگر واژگان بیگانه ی غیر ضروری تا می توانست وسط لقلقه های خود می پراند تا نشان دهد چه قدر هم می فهمد.
روزی که شاید ده سال پیش باشد، تعریف می کرد که همت آن کشور شوکت نشان، آن اندازه در کار و بار، هدفمند و خاطره ساز بوده است که دستاورد یک بیست سال کار کردن سر زمین و توی کارخانه ی چای سازیش را یک جا به هندی ها فروخته بود. حکیمی پرسید پس در آن بیست سال، آن ملت فهیم میهن پرست دانای چای نوش، چگونه چای خود را تامین می کرده، که ناگاه آمیز بزاز کون فروش یک قند پهلوی دبس کمر باریک از چای شهرزاد جلویش گزاشت و گفت بفرمایید !!
با سبک و سیاق هنر قجری، چای انگل ستان و هندوستان بود که به چای خواران داده می شد.
این ملت که عرضه ی چای خود فروختن به خودش را نداشت و کلاسش در تبعیض میان خود و از خود بهترانش بود، چای خود را می کاشت و خود نمی نوشید و اینقدر در این تامل شگفتی به خرج داد که هندی ها آمدند و چایشان را خریدند و دوباره به خودشان فروختند تا ایرانی آریایی غیور، مبادا لب به چای وتنی بزند و سطحش بیاید پایین. آخر اگر فهمیده باشید، می دانید که سردار رسانه گوز العین "امید باقر خاله"، در حالی که پیوسته ردبول می نوشد تا بتواند کفاف زرزرهایش را بدهد، خوب بلد است از راه فخر فروشی، "پرنسیپ فروشی" کند که از قضا آن هم یک واژه ی معطر ملی دیگر است.
خلاصه اینکه ایرانی دیگر غیرت ملی ندارد، اما لقلقه اش را چرا.
نا و پنیر و سبزی را مگر می شود نخورد ؟ یا مگر می شود غذایی بدون گوشت وجود داشته باشد ؟! اسلن غذای بدون گوشت، همان سالاد است و برای ته دل پر کردن.
غیرت تنها این نیست، همه چیز باید خشگل و ماموش باشد. مسلن خودروها باید یا خارجی باشند، یا تولید خارج در داخل !! یا باید هتمن نام خارجکی روی آنها گزاشت. نام بچه ها از دم یا عربی اسلامی است که میراث شوم استعمار امپریالیسم اسلامی است و یا تازگی ها که از یوغ اسلام دارند در می روند تا نیمچه الله پرستی را با تیمچه غرب زدگی مخلوط کنند، نامشان مرسده و اسی و اکی و بابی می شود. نام ایرانی نشانه ی خفت و درماندگی است.
این ملت خفیفه ی پرمدعا، خیلی وقت است که به عنوان انگل ایران شناخته می شود. "صادق هدایت" ماتحت آنها را خوب رو کرده و با وجود آنکه بدترین فحش ها را به آنها داده، اما این گوساله ها او را هلوا هلوا می کنند !! انگار صادق هدایت معطل این وامانده ها بوده که تعریفشان را بشنود و در او حالت مخصوصی پدیدار شود !! اکنون که داستان راستان ما باز هم از مغز استخوان گزشت، حدیث خود را بالای تاقچه می گزاریم و به ساز خود می رقصیم تا بلکه از هوای عادت گریزی به هوای شب های کویری زده و خیالی آسوده کرده باشیم.
اگر این ملت چای خود را خودش نمی خورد و اگر منابع ملیش، ضد ملی و خصوصی شده و هنوز صدایش درنمی آید، این برای رژیم خبر خوبی است؛ چون کودن هایی که چنین ملتی را ساخته اند را می شود بیشتر از اینها بیگاری کشید و پالان رویشان انداخت. دیدید هم که انداخته اند و هنوز حسابی سواری می گیرند. بازی های انتخابات و نمایش های اجرایش عدالت و ساز و آواز روز ارتش و پان ایرانیست های حکومتی ایی که برای چنین روزهایی علمشان کرده اند.
در این سرزمین نفرین شده، کفتاران و گرگان و شغالانند که حکم می رانند و آنها نه در سر حکومت که در پستوی امنیت پشت سر حکومت نشسته اند. آنها هر کاری که دلشان خواسته کرده اند و هر جنایتی که میلشان کشیده انجام داده اند، آخر سر هم با فرار رو به جلو و ژست حق طلبی و عدالت خواهی، مشتی دستمال گهی را به سر دار کشیده اند و خود را تطهیر کرده اند. اینها تازه بازی های دیروزه ی شان بوده، اما امروز که دارند پوست می اندازند، طوری به پیش می روند که مردم از آنچه علیه ناخاله های کهترشان می کنند، خوشحال و خرسند شوند و از این راه به اجرای دادگری و اصلاحات، امیدوار گردند.
بازی واواکی ها پیچیده است. برای این بازی ها درآوردن، عمری مار خورده اند و رائفی پورها پس انداخته اند.
صیغه زاده بودن با علف خوارگی جور درمی آید، به شرط آنکه علف خوار به پای یاوه های بچه صیغه ای بنشیند و بگزارد بارش کند. خود رژیم این بازی را راه انداخته که کی می شود این آخوند بمیرد؛ انگار دستگاه آدمخواری که با خونریزی و شکنجه و دزدی و چپاول زنده است، با مردن یک سر مار از بین می رود. آنها که دارند چای شبهه ناکشان را می خورند، بی خیال این هستند که سر مار بعدی، درست از همانجا درمی آید !!
خدای موهوم هم در همین نزدیکی است، خیالتان راحت باشد !!
می گفت این ملت طماع حریص که می بینید و منظورش ملت غیبی بود که یعنی به دهاتی های دهکده برنخورد، اینقدر علف خوارند که با وعده ی عید عربی اسلامی قربان، یاد خیلی چیزها می افتند جز گیاه خواری. دردشان نخوردن گوشت است تا نداشتن آزادی و برای همین درد و مرض های انباشت شده ی تاریخی است که ملت همیشه مغرور به این بوده است که از نخستین ملت های متمدن جهان است که ترک و تازی و مغول و انگل و روس، بر آن تاخته اند.
به خاطر آنکه نشان داده باشد چه قدر به فرهنگ خود و زبان ملیش ارجمند است، از واژگان بیوتیفول و دیگر واژگان بیگانه ی غیر ضروری تا می توانست وسط لقلقه های خود می پراند تا نشان دهد چه قدر هم می فهمد.
روزی که شاید ده سال پیش باشد، تعریف می کرد که همت آن کشور شوکت نشان، آن اندازه در کار و بار، هدفمند و خاطره ساز بوده است که دستاورد یک بیست سال کار کردن سر زمین و توی کارخانه ی چای سازیش را یک جا به هندی ها فروخته بود. حکیمی پرسید پس در آن بیست سال، آن ملت فهیم میهن پرست دانای چای نوش، چگونه چای خود را تامین می کرده، که ناگاه آمیز بزاز کون فروش یک قند پهلوی دبس کمر باریک از چای شهرزاد جلویش گزاشت و گفت بفرمایید !!
با سبک و سیاق هنر قجری، چای انگل ستان و هندوستان بود که به چای خواران داده می شد.
این ملت که عرضه ی چای خود فروختن به خودش را نداشت و کلاسش در تبعیض میان خود و از خود بهترانش بود، چای خود را می کاشت و خود نمی نوشید و اینقدر در این تامل شگفتی به خرج داد که هندی ها آمدند و چایشان را خریدند و دوباره به خودشان فروختند تا ایرانی آریایی غیور، مبادا لب به چای وتنی بزند و سطحش بیاید پایین. آخر اگر فهمیده باشید، می دانید که سردار رسانه گوز العین "امید باقر خاله"، در حالی که پیوسته ردبول می نوشد تا بتواند کفاف زرزرهایش را بدهد، خوب بلد است از راه فخر فروشی، "پرنسیپ فروشی" کند که از قضا آن هم یک واژه ی معطر ملی دیگر است.
خلاصه اینکه ایرانی دیگر غیرت ملی ندارد، اما لقلقه اش را چرا.
نا و پنیر و سبزی را مگر می شود نخورد ؟ یا مگر می شود غذایی بدون گوشت وجود داشته باشد ؟! اسلن غذای بدون گوشت، همان سالاد است و برای ته دل پر کردن.
غیرت تنها این نیست، همه چیز باید خشگل و ماموش باشد. مسلن خودروها باید یا خارجی باشند، یا تولید خارج در داخل !! یا باید هتمن نام خارجکی روی آنها گزاشت. نام بچه ها از دم یا عربی اسلامی است که میراث شوم استعمار امپریالیسم اسلامی است و یا تازگی ها که از یوغ اسلام دارند در می روند تا نیمچه الله پرستی را با تیمچه غرب زدگی مخلوط کنند، نامشان مرسده و اسی و اکی و بابی می شود. نام ایرانی نشانه ی خفت و درماندگی است.
این ملت خفیفه ی پرمدعا، خیلی وقت است که به عنوان انگل ایران شناخته می شود. "صادق هدایت" ماتحت آنها را خوب رو کرده و با وجود آنکه بدترین فحش ها را به آنها داده، اما این گوساله ها او را هلوا هلوا می کنند !! انگار صادق هدایت معطل این وامانده ها بوده که تعریفشان را بشنود و در او حالت مخصوصی پدیدار شود !! اکنون که داستان راستان ما باز هم از مغز استخوان گزشت، حدیث خود را بالای تاقچه می گزاریم و به ساز خود می رقصیم تا بلکه از هوای عادت گریزی به هوای شب های کویری زده و خیالی آسوده کرده باشیم.
اگر این ملت چای خود را خودش نمی خورد و اگر منابع ملیش، ضد ملی و خصوصی شده و هنوز صدایش درنمی آید، این برای رژیم خبر خوبی است؛ چون کودن هایی که چنین ملتی را ساخته اند را می شود بیشتر از اینها بیگاری کشید و پالان رویشان انداخت. دیدید هم که انداخته اند و هنوز حسابی سواری می گیرند. بازی های انتخابات و نمایش های اجرایش عدالت و ساز و آواز روز ارتش و پان ایرانیست های حکومتی ایی که برای چنین روزهایی علمشان کرده اند.
در این سرزمین نفرین شده، کفتاران و گرگان و شغالانند که حکم می رانند و آنها نه در سر حکومت که در پستوی امنیت پشت سر حکومت نشسته اند. آنها هر کاری که دلشان خواسته کرده اند و هر جنایتی که میلشان کشیده انجام داده اند، آخر سر هم با فرار رو به جلو و ژست حق طلبی و عدالت خواهی، مشتی دستمال گهی را به سر دار کشیده اند و خود را تطهیر کرده اند. اینها تازه بازی های دیروزه ی شان بوده، اما امروز که دارند پوست می اندازند، طوری به پیش می روند که مردم از آنچه علیه ناخاله های کهترشان می کنند، خوشحال و خرسند شوند و از این راه به اجرای دادگری و اصلاحات، امیدوار گردند.
بازی واواکی ها پیچیده است. برای این بازی ها درآوردن، عمری مار خورده اند و رائفی پورها پس انداخته اند.
صیغه زاده بودن با علف خوارگی جور درمی آید، به شرط آنکه علف خوار به پای یاوه های بچه صیغه ای بنشیند و بگزارد بارش کند. خود رژیم این بازی را راه انداخته که کی می شود این آخوند بمیرد؛ انگار دستگاه آدمخواری که با خونریزی و شکنجه و دزدی و چپاول زنده است، با مردن یک سر مار از بین می رود. آنها که دارند چای شبهه ناکشان را می خورند، بی خیال این هستند که سر مار بعدی، درست از همانجا درمی آید !!
خدای موهوم هم در همین نزدیکی است، خیالتان راحت باشد !!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر