سال ۱۳۹۲ بود که پروژهای با عنوان «عنکبوت» توسط قرارگاه «ثارالله» سپاه پاسداران آغاز شد و طی آن هشت فعال فیسبوکی بازداشت شدند. اولین بازداشتی این پروژه، «امیر گلستانی»، ادمین صفحه «زندگی سگی» بود که حالا چندین ماه است زندگی پناهجویی خود را در صربستان سپری میکند. دو زندانی دیگر این پروژه هم پناهجو هستند؛ یکی در ترکیه و یکی دیگر در یونان.
امیر گلستانی پس از خواندن روایتهای پناهجویان در «ایرانوایر»، با ما تماس گرفت تا درباره شرایطش پس از زندان و دوران پناهجویی خود در صربستان حرف بزند؛ روزگاری که حالا به روایت خودش، سختتر از تصوراتش میگذرد. زندگی در کمپ و نداشتن کمترین امکانات پناهندگی در کشوری که تاکنون سیستم پناهجوپذیری نداشته و به تازگی در حال ایجاد آن است، البته بخشی از مشکلات او است. روایت امیر مختص به صربستان نیستند و او از سه سال حبس در زندان جمهوری اسلامی هم میگوید.
امیر گلستانی فعالیتهایش را در فیسبوک، پس از انتخابات مناقشهبرانگیز ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸ آغاز کرد. صفحه زندگی سگی را به راه انداخت تا به گفته خودش، آنچه را نمیتوانست در فضای عمومی به زبان بیاورد، در فیسبوک بنویسد. پروفایل «تنهاترین مرد» را بعد از آن ساخت و با همین عنوان فعالیت کرد. اما در نهایت یکی از آشناهایش که از فعالیتهای او باخبر بود، باعث افشای هویتش شد و پس از او، هفت فعال دیگر هم بازداشت شدند.
او به همراه نامزدش «مرجان» در شمال ایران بازداشت شدند: «نزدیک به ۵۰ نفر زن و مرد مسلح به سراغمان آمدند و ما را با چشمها و دستان بسته به خانه بردند. تمام مدارکها و لپتاپهایمان را ضبط کردند. یک شب در بازداشتگاه ساری بودیم. هنگام بازداشت با تحقیر میگفتند آخه شما برانداز هستید؟ ما را با چشمان بسته به دو الف زندان اوین بردند و به انفرادی فرستادند. مرجان را خیلی اذیت کردند. هنوز بعد از این چند سال نمیدانم دقیقا چه حد پیش رفتند چون مرجان هنوز هم توانایی روایت آن روزها را ندارد و به شدت به هم میریزد. همسرم از همان موقع به خاطر فشارها دچار بیماری خودایمنی شد و این روزها در صربستان هم بیماری او هر از گاهی برمیگردد و تمام دهانش زخم میشود.»
امیر و مرجان را همزمان شکنجه کرده بودند؛ از انفرادی تا بازجویی. آنها را در اتاقهای کنار هم سوال و جواب میکردند تا صدای گریههای همدیگر را بشنوند: «من را میزدند تا صدای گریههایم مرجان را اذیت کند. مرجان چیزی برای گفتن نداشت چون فعالیتی نمیکرد. بعد از ۱۳ روز به من پیشنهاد دادند که اگر شروع به حرف زدن بکنم، مرجان را آزاد میکنند. من تا آنموقع اگرچه به خیال خودم قصد اعدامم را داشتند اما مقاومت میکردم. ولی برای آزادی مرجان، همه اتهامها را قبول کردم.»
امیر ۱۴۰ روز در انفرادی نگه داشته شد. در تمام این مدت به روایت خودش، او را تهدید میکردند که دوباره مرجان را بازداشت خواهند کرد. برای همین او هم امضا کرد که قصدش «توهین به رهبری» و «براندازی نظام» بوده است. امیر میگفت در مدت انفرادی، ماموران از طریق وارد شدن به صفحههای مختلفی که او ادمین آنها بود، به مشخصات دیگر فعالان که بعد از او بازداشت شدند، دست پیدا کردند: «زیر کتکهای دو الف حتما به اعتراف میرسید. من فقط علیه خودم اعتراف کردم.»
او را پس از ۱۴۰ روز، به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل کردند. خودش میگوید از ترس بازداشت دوباره مرجان سکوت کرده بود اما وقتی شنید که قرار است نزدیک به ۲۰۰ فعال فیسبوکی دیگر بازداشت شوند، سکوتش را شکست و از طریق یکی از زندانیان همین بند، شروع به اطلاعرسانی کرد. این کار او خشم دوباره مسوولان را به همراه داشت و باعث شد دوباره او را به دو الف منتقل کنند تا بازجویی شود. پیشتر «ایرانوایر» با مرجان درباره شرایط امیر گلستانی در زندان گفتوگو کرده بود.
امیر در آن «پنجشنبه سیاه» بند ۳۵۰ هنوز در زندان بود؛ همان روزی که ماموران به این بند حمله کردند و زندانیان را مورد ضرب و شتم قرار دادند. برخی از خانوادههای زندانیان بعد از ملاقات میگفتند زندان شبیه «ابوغریب» شده بود و زندانیان با سر و گردن شکسته، لنگان لنگان به سالن ملاقات میآمدند: «در این بند که اصلا تلفن و راه ارتباطی وجود نداشت، بچهها موبایل داشتند. آن روز ماموران طوری ریختند بازرسی کنند که ته همهچیز را دربیاورند. ما را به هواخوری فرستادند، در را بستند و شروع کردند به بازرسی اتاقهای یک و دو و زدن بچهها. من در را شکستم و وارد بند شدیم اما زد و خوردها بیشتر شد. ورود ما به بند، سناریوی جمهوری اسلامی و سپاه را عوض کرد و در نهایت به انحلال بند ۳۵۰ انجامید.»
امیر گلستانی پس از آن به بند هشت اوین منتقل شد و همانجا ماند تا آزادی مشروط. در آن زمان با مرجان نامزد بود. وقتی حکم بیست سال و یک روز حبس به دستش رسید، مرجان که پیشتر از امیر وکالت گرفته بود، به محضر رفت و ازدواج انجام شد؛ اقدامی که هنوز هم برای امیر باورنکردنی است.
او جریان آزادی مشروط خود را این گونه روایت کرد: «برای توهین به مقدسات بعد از تجمیع احکام، هفت سال و ۹ ماه حکم حبس دادند. برای همین ۱۳ روز اعتصاب غذا کردم. به خاطر داروهایی که در زندان میدادند، دچار مسمومیت دارویی شدم. مرجان روز سیزدهم سراغ معاون دادستان رفت و قول گرفت که در صورت شکستن اعتصاب غذا، آزادی مشروط شامل حال من شود. همین هم شد.»
امیر میگفت پس از آزادی، به خاطر سوءپیشینه نتوانست وارد بازار کار شود و فشارهای اقتصادی چنان به آنها فشار آورد که تصمیم گرفتند از ایران خارج شوند. اگرچه او هم مثل بقیه بازداشتیهای این پرونده، ممنوعالخروج بود اما توانست به شکل قانونی از ایران به ترکیه و سپس به صربستان برود: «به شکل اتفاقی متوجه شدیم که سپاه دوره جدید ممنوعالخروجی من را تمدید نکرده است. با پرداخت هزینه، از پلیس "به اضافه ۱۰" استعلام کردم و تیری در تاریکی زدم. مدارک را برای پاسپورت گرفتم و آن را دریافت کردم. صبح عاشورا بود که فکر کردم بهترین فرصت برای خارج شدن است و ممکن است متوجه خروج من نشوند. با هواپیمایی "ماهان" به ترکیه رفتیم.»
آنها زمانی به ترکیه رسیدند که قوانین پناهندگی در این کشور تغییر کرده و امور پناهجویی از اختیار سازمان ملل خارج و به دست پلیس ترکیه افتاده بود. امیر و مرجان به همراه پسر مرجان به دفاتر پناهجویی مراجعه کرده اما پاسخی دریافت نکرده بودند: «به هرکجا رفتیم، حتی به ما نگفتند چه باید بکنیم. فقط نوشته بودند ثبتنام نداریم. بعد از دو هفته، یکی از دوستان گفت یا به یونان یا صربستان بروید. گفتند باید برای رفتن به یونان با قایق قاچاقی اقدام کنید. ما خانواده بودیم و نمیخواستم این ریسک را انجام دهم. دو هفته بعد سوار هواپیما شدیم و به صربستان رفتیم.»
در فرودگاه صربستان، پیش از گیتهای کنترل پاسپورت، ماموران فرودگاه به همراه پلیس مدارک مسافران را کنترل میکنند. خانواده امیر از قبل بلیت رفت و برگشت و رزرو هتل تهیه کرده بودند. برای همین آنها توانستند قانونی پا به صربستان بگذارند اما به روایت او، چندین خانواده ایرانی در همان پرواز بودند که پلیس تصمیم به دیپورت آنها گرفت.
بعد از سه روز اقامت، به دفتر سازمان ملل مراجعه کردند تا اعلام پناهندگی کنند: «از ما پرسیدند مطمئن هستید که میخواهید پناهنده شوید یا میخواهید گیم بزنید؟ هم پلیس این کلمه را گفت و هم دفتر سازمان ملل. میگفتند تنها راه خروج از صربستان، گیم زدن است. در حالیکه گیم زدن برخلاف اسمش، بازی نیست؛ بازی با جان انسان است.»
گیم زدن اصطلاحی رایج میان پناهجویان است به معنی تلاش برای خروج غیرقانونی از مرز.
به گفته امیر، از صربستان با پرداخت دو هزار یورو، قاچاقبر مسافران را زیر کامیون مینشاند تا راهی کشوری دیگر شوند. حدود شش هزار یورو هم هزینه گیم زدن با خودرو است که به گفته قاچاقبران، یک ساعت نیز پیادهروی دارد. امیر و خانوادهاش اما با اعلام پناهندگی در صربستان، به کمپ «آداشفسی» فرستاده شدند؛ همان کمپی که چند ماه پیش یک پناهجوی ایرانی به اسم «پدرام صفری» مقابل آن یخ بست.
کمپ آداشفسی، کمپی مرزی است که پناهجویان در آن نگهداری میشوند. آنها شبها برای گیم زدن اقدام میکنند و روزهایشان به انتظار شب میگذرد.
به گفته امیر گلستانی، شرایط این کمپ اسفبار است: «در کمپ، چادرهای بزرگی برای مجردها برپاشده است و ساختمانی هم برای خانوادهها اختصاص دادهاند. کانکسهای کوچک برای حمام و دستشویی وجود دارد که تنها در ساعتهای ۸تا ۱۱ صبح و ۵ بعدازظهر تا ۸ شب قابل استفادهاند؛ آنهم با آب سرد. خانوادهها کنار همدیگر نگهداری میشوند و بهداشتی هم رعایت نمیشود. هیچ حریم خصوصی برای خانوادهها وجود ندارد. ما فکر میکردیم صربستان اگرچه در اتحادیه اروپا نیست اما کشوری اروپایی و قابل زندگی است. اما آنچه مواجه شدیم، از ترکیه هم بدتر بود.»
کمپ آداشفسی صربستان
به خاطر بیماری مرجان، مسوولان صرب قبول کردند که آنها را به کمپ دیگری به نام «بوگوواجی» منتقل کنند: «این کمپ در یک جنگل بالای کوه است که با بلگراد یک ساعت و نیم فاصله دارد. هیچ مغازه و امکاناتی جز یک بازارچه بسیار کوچک در نزدیکی آن وجود ندارد. اگر گرسنه میماندیم، باید 20 یورو هزینه تاکسی برای رفت و برگشت تا شهر مرزی میدادیم. غذای کمپ افتضاح بود. دو ماه اول از رنگ و رویمان میفهمیدیم که هیچ مواد مغذی به بدنمان نمیرسد. غذاها فقط برای سیر کردنمان بودند. مطمئنم که در کمپ آداشفسی در غذاها کافور میریختند. حتی با بچهها میگفتیم از این غذاها نخوریم.»
آنها در این کمپ هم ناچار بودند با خانوادههای دیگر زندگی کنند: «زیر باران ایستادیم و گفتیم ما داخل نمیشویم چون مرجان بیمار است و باید بهداشت مناسب داشته باشد. یک اتاق به اسم قرنطینه به ما دادند که مسافران تازه وارد را برای ۲۴ ساعت در آن نگهداری میکنند؛ اتاقی داغان با بوی نم و تشکهای آلوده. برای همین است که 50 درصد ایرانیها ریسک گیم زدن را به جان میخرند. البته بسیاری هم ناامید میشوند و خودشان را دیپورت میکنند چون تصوری از کمپ و شرایط پناهجویی ندارند. اگر کسی در ایران مشکل امنیتی ندارد، وارد شدن به این مسیر واقعا اشتباه است.»
امیر میگوید وضعیت پناهجوپذیری صربستان به دلیل تازگی آن در این کشور، هیچ نظمی ندارد:«حتی پاسپورت پناهندگی هم در این کشور امری تازه است و هنوز سیستماتیک نشده است. به ما گفتند ماهیانه به هر نفر ۲۷۰ یورو میدهیم. فکر کردیم ما که به دنبال امنیت هستیم، پس همینجا بمانیم و تا زبان یاد بگیریم و کار گیر بیاوریم، با همین مبلغ زندگی را بگذرانیم. اما الان دو ماه است که از کمپ خارج شده و هیچ کمکی دریافت نکردهایم. ۷۰ یورو از این هزینه حق بیمه است که آن را به ۵۰ یورو تقلیل دادهاند و نفری ۲۰۰ یورو را هم در آخرین مراجعه گفتند به کل خانواده این مبلغ را میدهیم. در حالیکه برای اجاره یک استودیو ۲۰ متری، حداقل باید ۲۰۰ یورو هزینه کرد؛ آنهم بدون هزینه آب و برق. هزینه برق ما در یک ماه زمستان ۳۵۰ یورو شده است؛ یعنی باید با جیب خالی، بدون داشتن کار، خانهای کوچک اجاره کردهایم که از سرما موقع حرف زدن بخار از دهانمان خارج میشود.»
به آنها گفته بودند که از حق بیمه مثل یک صرب برخوردار خواهند شد: «اما بعد از ساعتها معطلی در بیمارستان و کنترل مدارک و صدها تماس برای این که تایید شود پناهجو هستیم، دست آخر هم ۶۰ یورو هزینه دارو برای یک سرماخوردگی دادیم. به سازمان ملل مراجعه میکنیم، میگویند گیم بزنید چون صربستان فقیر است. ما دنبال امنیت بودیم اما اینجا هم جای زندگی کردن نیست. امنیت داشته باشی اما نتوانی حتی نان بخوری، چه امنیتی است؟ فکر میکردیم پایمان به سازمان ملل برسد، یعنی به سرزمین امنی آمدهایم. دفتر سازمان ملل ترکیه نشان داد که آنجا فرقی با زندان ندارد و سازمان ملل هم رییس زندان است. سازمان ملل در صربستان هم از فقر این کشور حرف میزند.»
روایتهای امیر که تمام شد، از او پرسیدم اگر زمان به عقب برگردد، باز هم همین مسیر را طی میکند؟ پاسخ داد: «قطعا باز هم از ایران خارج میشوم اما این مسیر را طی نمیکنم. اینجا تا متوجه میشوند ما پناهنده هستیم، گوشی تلفن را رویمان قطع میکنند. حاضر نیستند به ما خانهای برای اجاره بدهند. یا خانههایی به ما میدهند که از کمپ آداشفسی هم بدتر است یا به حدی دور از شهر است که انگار تبعید شدهای تا در دست و پای صربها نباشی. در همان ترکیه میماندم. ما باید همانجا میماندیم.»
امیر گلستانی در بند ۳۵۰ اوین |
امیر گلستانی فعالیتهایش را در فیسبوک، پس از انتخابات مناقشهبرانگیز ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸ آغاز کرد. صفحه زندگی سگی را به راه انداخت تا به گفته خودش، آنچه را نمیتوانست در فضای عمومی به زبان بیاورد، در فیسبوک بنویسد. پروفایل «تنهاترین مرد» را بعد از آن ساخت و با همین عنوان فعالیت کرد. اما در نهایت یکی از آشناهایش که از فعالیتهای او باخبر بود، باعث افشای هویتش شد و پس از او، هفت فعال دیگر هم بازداشت شدند.
او به همراه نامزدش «مرجان» در شمال ایران بازداشت شدند: «نزدیک به ۵۰ نفر زن و مرد مسلح به سراغمان آمدند و ما را با چشمها و دستان بسته به خانه بردند. تمام مدارکها و لپتاپهایمان را ضبط کردند. یک شب در بازداشتگاه ساری بودیم. هنگام بازداشت با تحقیر میگفتند آخه شما برانداز هستید؟ ما را با چشمان بسته به دو الف زندان اوین بردند و به انفرادی فرستادند. مرجان را خیلی اذیت کردند. هنوز بعد از این چند سال نمیدانم دقیقا چه حد پیش رفتند چون مرجان هنوز هم توانایی روایت آن روزها را ندارد و به شدت به هم میریزد. همسرم از همان موقع به خاطر فشارها دچار بیماری خودایمنی شد و این روزها در صربستان هم بیماری او هر از گاهی برمیگردد و تمام دهانش زخم میشود.»
امیر و مرجان را همزمان شکنجه کرده بودند؛ از انفرادی تا بازجویی. آنها را در اتاقهای کنار هم سوال و جواب میکردند تا صدای گریههای همدیگر را بشنوند: «من را میزدند تا صدای گریههایم مرجان را اذیت کند. مرجان چیزی برای گفتن نداشت چون فعالیتی نمیکرد. بعد از ۱۳ روز به من پیشنهاد دادند که اگر شروع به حرف زدن بکنم، مرجان را آزاد میکنند. من تا آنموقع اگرچه به خیال خودم قصد اعدامم را داشتند اما مقاومت میکردم. ولی برای آزادی مرجان، همه اتهامها را قبول کردم.»
امیر ۱۴۰ روز در انفرادی نگه داشته شد. در تمام این مدت به روایت خودش، او را تهدید میکردند که دوباره مرجان را بازداشت خواهند کرد. برای همین او هم امضا کرد که قصدش «توهین به رهبری» و «براندازی نظام» بوده است. امیر میگفت در مدت انفرادی، ماموران از طریق وارد شدن به صفحههای مختلفی که او ادمین آنها بود، به مشخصات دیگر فعالان که بعد از او بازداشت شدند، دست پیدا کردند: «زیر کتکهای دو الف حتما به اعتراف میرسید. من فقط علیه خودم اعتراف کردم.»
او را پس از ۱۴۰ روز، به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل کردند. خودش میگوید از ترس بازداشت دوباره مرجان سکوت کرده بود اما وقتی شنید که قرار است نزدیک به ۲۰۰ فعال فیسبوکی دیگر بازداشت شوند، سکوتش را شکست و از طریق یکی از زندانیان همین بند، شروع به اطلاعرسانی کرد. این کار او خشم دوباره مسوولان را به همراه داشت و باعث شد دوباره او را به دو الف منتقل کنند تا بازجویی شود. پیشتر «ایرانوایر» با مرجان درباره شرایط امیر گلستانی در زندان گفتوگو کرده بود.
امیر در آن «پنجشنبه سیاه» بند ۳۵۰ هنوز در زندان بود؛ همان روزی که ماموران به این بند حمله کردند و زندانیان را مورد ضرب و شتم قرار دادند. برخی از خانوادههای زندانیان بعد از ملاقات میگفتند زندان شبیه «ابوغریب» شده بود و زندانیان با سر و گردن شکسته، لنگان لنگان به سالن ملاقات میآمدند: «در این بند که اصلا تلفن و راه ارتباطی وجود نداشت، بچهها موبایل داشتند. آن روز ماموران طوری ریختند بازرسی کنند که ته همهچیز را دربیاورند. ما را به هواخوری فرستادند، در را بستند و شروع کردند به بازرسی اتاقهای یک و دو و زدن بچهها. من در را شکستم و وارد بند شدیم اما زد و خوردها بیشتر شد. ورود ما به بند، سناریوی جمهوری اسلامی و سپاه را عوض کرد و در نهایت به انحلال بند ۳۵۰ انجامید.»
امیر گلستانی پس از آن به بند هشت اوین منتقل شد و همانجا ماند تا آزادی مشروط. در آن زمان با مرجان نامزد بود. وقتی حکم بیست سال و یک روز حبس به دستش رسید، مرجان که پیشتر از امیر وکالت گرفته بود، به محضر رفت و ازدواج انجام شد؛ اقدامی که هنوز هم برای امیر باورنکردنی است.
او جریان آزادی مشروط خود را این گونه روایت کرد: «برای توهین به مقدسات بعد از تجمیع احکام، هفت سال و ۹ ماه حکم حبس دادند. برای همین ۱۳ روز اعتصاب غذا کردم. به خاطر داروهایی که در زندان میدادند، دچار مسمومیت دارویی شدم. مرجان روز سیزدهم سراغ معاون دادستان رفت و قول گرفت که در صورت شکستن اعتصاب غذا، آزادی مشروط شامل حال من شود. همین هم شد.»
امیر میگفت پس از آزادی، به خاطر سوءپیشینه نتوانست وارد بازار کار شود و فشارهای اقتصادی چنان به آنها فشار آورد که تصمیم گرفتند از ایران خارج شوند. اگرچه او هم مثل بقیه بازداشتیهای این پرونده، ممنوعالخروج بود اما توانست به شکل قانونی از ایران به ترکیه و سپس به صربستان برود: «به شکل اتفاقی متوجه شدیم که سپاه دوره جدید ممنوعالخروجی من را تمدید نکرده است. با پرداخت هزینه، از پلیس "به اضافه ۱۰" استعلام کردم و تیری در تاریکی زدم. مدارک را برای پاسپورت گرفتم و آن را دریافت کردم. صبح عاشورا بود که فکر کردم بهترین فرصت برای خارج شدن است و ممکن است متوجه خروج من نشوند. با هواپیمایی "ماهان" به ترکیه رفتیم.»
آنها زمانی به ترکیه رسیدند که قوانین پناهندگی در این کشور تغییر کرده و امور پناهجویی از اختیار سازمان ملل خارج و به دست پلیس ترکیه افتاده بود. امیر و مرجان به همراه پسر مرجان به دفاتر پناهجویی مراجعه کرده اما پاسخی دریافت نکرده بودند: «به هرکجا رفتیم، حتی به ما نگفتند چه باید بکنیم. فقط نوشته بودند ثبتنام نداریم. بعد از دو هفته، یکی از دوستان گفت یا به یونان یا صربستان بروید. گفتند باید برای رفتن به یونان با قایق قاچاقی اقدام کنید. ما خانواده بودیم و نمیخواستم این ریسک را انجام دهم. دو هفته بعد سوار هواپیما شدیم و به صربستان رفتیم.»
در فرودگاه صربستان، پیش از گیتهای کنترل پاسپورت، ماموران فرودگاه به همراه پلیس مدارک مسافران را کنترل میکنند. خانواده امیر از قبل بلیت رفت و برگشت و رزرو هتل تهیه کرده بودند. برای همین آنها توانستند قانونی پا به صربستان بگذارند اما به روایت او، چندین خانواده ایرانی در همان پرواز بودند که پلیس تصمیم به دیپورت آنها گرفت.
بعد از سه روز اقامت، به دفتر سازمان ملل مراجعه کردند تا اعلام پناهندگی کنند: «از ما پرسیدند مطمئن هستید که میخواهید پناهنده شوید یا میخواهید گیم بزنید؟ هم پلیس این کلمه را گفت و هم دفتر سازمان ملل. میگفتند تنها راه خروج از صربستان، گیم زدن است. در حالیکه گیم زدن برخلاف اسمش، بازی نیست؛ بازی با جان انسان است.»
گیم زدن اصطلاحی رایج میان پناهجویان است به معنی تلاش برای خروج غیرقانونی از مرز.
به گفته امیر، از صربستان با پرداخت دو هزار یورو، قاچاقبر مسافران را زیر کامیون مینشاند تا راهی کشوری دیگر شوند. حدود شش هزار یورو هم هزینه گیم زدن با خودرو است که به گفته قاچاقبران، یک ساعت نیز پیادهروی دارد. امیر و خانوادهاش اما با اعلام پناهندگی در صربستان، به کمپ «آداشفسی» فرستاده شدند؛ همان کمپی که چند ماه پیش یک پناهجوی ایرانی به اسم «پدرام صفری» مقابل آن یخ بست.
کمپ آداشفسی، کمپی مرزی است که پناهجویان در آن نگهداری میشوند. آنها شبها برای گیم زدن اقدام میکنند و روزهایشان به انتظار شب میگذرد.
به گفته امیر گلستانی، شرایط این کمپ اسفبار است: «در کمپ، چادرهای بزرگی برای مجردها برپاشده است و ساختمانی هم برای خانوادهها اختصاص دادهاند. کانکسهای کوچک برای حمام و دستشویی وجود دارد که تنها در ساعتهای ۸تا ۱۱ صبح و ۵ بعدازظهر تا ۸ شب قابل استفادهاند؛ آنهم با آب سرد. خانوادهها کنار همدیگر نگهداری میشوند و بهداشتی هم رعایت نمیشود. هیچ حریم خصوصی برای خانوادهها وجود ندارد. ما فکر میکردیم صربستان اگرچه در اتحادیه اروپا نیست اما کشوری اروپایی و قابل زندگی است. اما آنچه مواجه شدیم، از ترکیه هم بدتر بود.»
کمپ آداشفسی صربستان
به خاطر بیماری مرجان، مسوولان صرب قبول کردند که آنها را به کمپ دیگری به نام «بوگوواجی» منتقل کنند: «این کمپ در یک جنگل بالای کوه است که با بلگراد یک ساعت و نیم فاصله دارد. هیچ مغازه و امکاناتی جز یک بازارچه بسیار کوچک در نزدیکی آن وجود ندارد. اگر گرسنه میماندیم، باید 20 یورو هزینه تاکسی برای رفت و برگشت تا شهر مرزی میدادیم. غذای کمپ افتضاح بود. دو ماه اول از رنگ و رویمان میفهمیدیم که هیچ مواد مغذی به بدنمان نمیرسد. غذاها فقط برای سیر کردنمان بودند. مطمئنم که در کمپ آداشفسی در غذاها کافور میریختند. حتی با بچهها میگفتیم از این غذاها نخوریم.»
آنها در این کمپ هم ناچار بودند با خانوادههای دیگر زندگی کنند: «زیر باران ایستادیم و گفتیم ما داخل نمیشویم چون مرجان بیمار است و باید بهداشت مناسب داشته باشد. یک اتاق به اسم قرنطینه به ما دادند که مسافران تازه وارد را برای ۲۴ ساعت در آن نگهداری میکنند؛ اتاقی داغان با بوی نم و تشکهای آلوده. برای همین است که 50 درصد ایرانیها ریسک گیم زدن را به جان میخرند. البته بسیاری هم ناامید میشوند و خودشان را دیپورت میکنند چون تصوری از کمپ و شرایط پناهجویی ندارند. اگر کسی در ایران مشکل امنیتی ندارد، وارد شدن به این مسیر واقعا اشتباه است.»
امیر میگوید وضعیت پناهجوپذیری صربستان به دلیل تازگی آن در این کشور، هیچ نظمی ندارد:«حتی پاسپورت پناهندگی هم در این کشور امری تازه است و هنوز سیستماتیک نشده است. به ما گفتند ماهیانه به هر نفر ۲۷۰ یورو میدهیم. فکر کردیم ما که به دنبال امنیت هستیم، پس همینجا بمانیم و تا زبان یاد بگیریم و کار گیر بیاوریم، با همین مبلغ زندگی را بگذرانیم. اما الان دو ماه است که از کمپ خارج شده و هیچ کمکی دریافت نکردهایم. ۷۰ یورو از این هزینه حق بیمه است که آن را به ۵۰ یورو تقلیل دادهاند و نفری ۲۰۰ یورو را هم در آخرین مراجعه گفتند به کل خانواده این مبلغ را میدهیم. در حالیکه برای اجاره یک استودیو ۲۰ متری، حداقل باید ۲۰۰ یورو هزینه کرد؛ آنهم بدون هزینه آب و برق. هزینه برق ما در یک ماه زمستان ۳۵۰ یورو شده است؛ یعنی باید با جیب خالی، بدون داشتن کار، خانهای کوچک اجاره کردهایم که از سرما موقع حرف زدن بخار از دهانمان خارج میشود.»
به آنها گفته بودند که از حق بیمه مثل یک صرب برخوردار خواهند شد: «اما بعد از ساعتها معطلی در بیمارستان و کنترل مدارک و صدها تماس برای این که تایید شود پناهجو هستیم، دست آخر هم ۶۰ یورو هزینه دارو برای یک سرماخوردگی دادیم. به سازمان ملل مراجعه میکنیم، میگویند گیم بزنید چون صربستان فقیر است. ما دنبال امنیت بودیم اما اینجا هم جای زندگی کردن نیست. امنیت داشته باشی اما نتوانی حتی نان بخوری، چه امنیتی است؟ فکر میکردیم پایمان به سازمان ملل برسد، یعنی به سرزمین امنی آمدهایم. دفتر سازمان ملل ترکیه نشان داد که آنجا فرقی با زندان ندارد و سازمان ملل هم رییس زندان است. سازمان ملل در صربستان هم از فقر این کشور حرف میزند.»
روایتهای امیر که تمام شد، از او پرسیدم اگر زمان به عقب برگردد، باز هم همین مسیر را طی میکند؟ پاسخ داد: «قطعا باز هم از ایران خارج میشوم اما این مسیر را طی نمیکنم. اینجا تا متوجه میشوند ما پناهنده هستیم، گوشی تلفن را رویمان قطع میکنند. حاضر نیستند به ما خانهای برای اجاره بدهند. یا خانههایی به ما میدهند که از کمپ آداشفسی هم بدتر است یا به حدی دور از شهر است که انگار تبعید شدهای تا در دست و پای صربها نباشی. در همان ترکیه میماندم. ما باید همانجا میماندیم.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر