به عنوان کسی که در سرتاسر عمر خود از سوی خاکستری ها ربوده شده است، تنها می توانم دیدگاه شخصی خودم را در این زمینه برای شما بیان کنم. هیچ قطعیتی در مورد این موضوع وجود ندارد. این دکتر جان مک بود که به من گفت: " دو تا از گونه هایی که ما می شناسیم دروغگو هستند... سیاستمداران و خاکستری ها".
من هموند آن دسته از ربوده شدگانی نیستم که به انگیزه ی نیک (حسن نیت) خاکستری ها باور داشته باشم. من هیچ آرامش خاطری دررویارویی با این باور که خاکستری ها برای پیشرفت و سودمندی ما انسان ها اینجا هستند، نمی بینم. بدون شک انسان ها دارای چیزی هستند که خاکستری ها به آن نیاز دارند. من فکر می کنم خاکستری ها اینجا هستند تا به عملیات ویژه ای که در دید دارند جامه ی کردار بپوشانند.
به دید می رسد این عملیات غیر قابل چشم پوشی، ضروری و قطعی باشد و باید به طور کامل آن را انجام دهند. هیچ اجباری وجود ندارد که خاکستری ها نقشه ی خود را برای ما فاش کنند؛ که این کار را هم نکردند. اگر هر گونه سود جانبی از این عملیات برای انسان وجود داشته باشد، تنها یک منفعت ناخواسته و کوچک خواهد بود و نه جزیی از اهداف اصلی فرازمینیان (بیگانگان).
بسیاری از کسانی که این عملبات را زیر پرسش می برند، می پرسند چرا بیگانگان باید به طور مرتب انسان یکسانی را بربایند. آنها باید قادر باشند تا تمامی داده های مورد نیاز خود را با یک بار ربودن فرد مورد نظر دریافت کنند. پاسخی که در رد این ادعا وجود دارد، نمونه ی پروژه ی ناتمام ما انسان ها با گوزن ها، خرس ها، آهو ها و ... است. ما یک هیوان به خصوص را در تمام طول زندگیش دنبال می کنیم. به چه دلیل ؟ می خواهیم در مورد کوچ، الگوی خوراک و بسیاری مسائل دیگر بیشتر بدانیم. من فکر می کنم این در مورد ربوده شدن پیوسته ی گونه ی انسان از سوی خاکستری ها نیز صدق می کند.
برای نمونه، در درازنای یکی از بارهای ربوده شدن از سوی خاکستری ها، پس از حمله ی قلبی من در سن چهل و چار سالگی، ارشد خاکستری ها که با من ارتباط برقرار می کرد، نمی توانست بفهمد که من چرا از این ناخوشی رنج می برم. من تلاش کردم تا واژه ی اضطراب و دلهره را برای او شرح دهم، اما از توصیف آن ناتوان شدم. آن خاکستری نمی توانست درک کند که احساسات انسان می تواند به یک دگرش جسمانی در شیمی بدن منجر شود.
عشق، نفرت، خشم، دلهره، عصبانیت، ناراحتی، خوشحالی، دگرش و دگرگونی، تمامی آن احساساتی هستند که به باور من خاکستری ها آن را دارا نمی باشند. در عوض آنها روشمند، جدی و پرتلاش توصیف می شوند: شما به ندرت متنی را در مورد خاکستری ها می خوانید که آنها را دارای احساسات عمیق توصیف کرده باشد.
می توانم شما را مطمئن سازم در طی دورانی که ربوده می شدم، یکی از بزرگ ترین کنجکاوی های خاکستری ها در مورد من، ترس همیشگی من بوده. ما نیازی نداریم تا احساساتمان را برای انسان های اطراف خود توضیح دهیم؛ آنها خودشان می فهمند، اما توصیف این احساسات برای موجوداتی که آن را ندارند، بسیار دشوار است.
از سوی آمار انجام گرفته درصد بسیار کوچکی از مردم جهان به هنگام سخن گفتن افراد، رنگ هایی را مشاهده می کنند. بله این واقعییت دارد !! این دسته از مردم رنگ های مشخصی را می بینند که از دهان دیگران خارج می شود. همچنین به هنگام نواخته شدن موسیقی نیز رنگ ها را می بینند. اصطلاح پزشکی این وضعیت "حس آمیزی -کامورا؛ هم حسی -داریوش" (Synesthesia) نام دارد.
آیا من یا شما می توانیم هیچ تصویری از دیدن رنگ ها هنگام سخن گفتن دیگران داشته باشیم ؟ صمیمانه بگویم من هتا نمی توانم آن را در ذهنم تصور کنم، اما چون به ما گفته شده این یک مورد پزشکی است باید آن را بپذیریم !!
این نمونه را به نبود احساسات در خاکستری ها نسبت دهید. در نتیجه می توانید ببینید فهمیدن طیف گسترده ای از احساسات، زمانی که خودشان آن را دارا نباشند، برای آنها چه قدر دشوار خواهد بود.
خاکستری ها به من گفتند که به خاطر احساسات پر قدرتی که از خود نشان دادم به من آویژه مندند. آنها بر روی این احساسات درونی من پژوهش کردند و پیوسته از من درخواست می کردند تا برای آنها توضیح دهم داشتن این احساسات در درون تنم چگونه است. من نکاتی را از این گفتگوهای گیج کننده اما در عین حال جالب توجه دریافتم.
زمانی که من تلاش می کردم احساسات خود را توصیف کنم، با صدای بلند سخن می گفتم. به این علت، خاکستری ها نمی توانستند ذهن مرا بخوانند تا احساساتم را درک کنند. چه در زمان حال یا حافظه ی مربوط به گزشته، به دید نمی رسید احساسات من - مانند ترس - یک تصویر ذهنی را در ذهن من یا خاکستری ها ایجاد کند. در سایر تماس هایم با خاکستری ها، اندیشه های من پیش از آنکه به آنها نظم ببخشم و بر زبان بیاورم، از سوی آنها دریافت و تفسیر می شد. این امر منجر به شکل گیری تصوری در من شد. اینجا بر روی زمین زمانی که انسانی از یک ناتوانی مانند نابینایی یا ناشنوایی رنج می برد، گهگاه دیگر احساسات او برای برقراری تعادل برای جبران این کمبود افزایش می یابند. آیا ممکن است رشد قدرت ذهنی خاکستری ها که در طی هزاره ها به آن دست یافته اند در عین حال شامل از دست دادن احساساتشان بوده باشد ؟
البته می توانیم اینگونه نیز گمان کنیم که آنها از ابتدا هرگز احساساتی نداشته اند تا از آن استفاده کنند. به هر روی، من می توانم با قطعیت تمام بگویم که خاکستری ها به شدت تشنه ی فهمبدن و بررسی کردن احساسات گسترده ی انسانی هستند.
خاکستری ها فکر می کردند من به سود اهداف آنها بر روی احساساتی که می خواستم برایشان بیان کنم تمرکز می کردم، در صورتی که اینگونه نبود. درجه ی دهشت من به قدری زیاد بود که برای نمایش ترس هیچ احتیاجی به تلاش نداشتم. همانند همبن مورد، زمانی که احساسات خشم، عصبانیت، شادمانی و کنجکاوی را نشان می دادم نیز رخ می داد. آنها احساسات حقیقی من در آن لحظه بودند. از سویی، ارشد خاکستری ها از من درخواست کرد تا احساسات خاصی را که در آن حال احساس نمی کردم برایشان توضیح دهم، همچون عشق، خوشحالی، لذت و... دوباره در اینجا من احتیاج داشتم برای بیان افکارم از واژه ها بهره ببرم.
خاکستری ها ترس من را دستکاری کردند. برای زمان درازی آنها نمی خواستند تا من تجربه ی ربوده شدن خود را به خاطر بیاورم، آنها ترس خاصی را در من القا کردند تا هر موقع خواستم آن را به خاطر بیاورم، فعال شده و جلوی یادآوری من را بگیرد. اما چگونه احساس ترس از سوی موجوداتی که آن را دارا نبودند، انتقال داده می شد ؟ ممکن است شما باور داشته باشید این فرآیند از سوی یک وسیله ی سخت افزاری مانند یک تراشه انجام می شد، اما به باور من خاکستری ها از یک روش ذهنی استفاده می کردند، آنها ترس را از راه نوعی خواب مصنوعی (هیپنوتیزم) در من ایجاد می کردند. این فرایند به مانند احساس آرامشی است که با خیره شدن به چشمان ارشد خاکستری ها در من ایجاد می شد. هر بار که ربوده می شدم، این خواب مصنوعی "آرامش بخش" رخ می داد...
ایجاد کردن و قرار دادن یک احساس در درون من از سوی موجودی که آن احساسات را ندارد چگونه است ؟ آیا اگر شما با یک تفنگ گوزنی را بکشید، دردی را که گوزن احساس می کند کاملن درک خواهید کرد ؟ با این حال شما می دانید که یک گلوله چیست و چگونه از راه تفنگ شلیک می شود. در واقع نیازی نیست تا شما از فرایند آن به شکلی کامل آگاهی داشته باشید تا بتوانید از آن استفاده کنید. به همین خاطر هتا ماهایی که از احساسات برخورداریم به شکلی کامل آن را نمی فهمیم. این چیزی است که من در حین تلاش برای توضیح دادن احساساتم برای خاکستری ها فهمیدم.
برای چند لحظه به این فکر کنید. شما چگونه این را توضیح خواهید داد که ممکن است هم در مراسم عروسی و هم در یک مراسم سوگواری گریه کنید ؟ واکنش جسمانی یکسان - اشک ریختن - احساسات کاملن متفاوت. همچنین دلهره ی خوب و بد وجود دارد. اخراج شدن از محل کار بسیار اضطراب آفرین است. بردن مبلغ زیادی پول در یک مسابقه نیز اضطراب آفرین است. بردن، دلهره ی مثبت ایجاد می کند، اخراج شدن دلهره ی منفی. توضیح دادن احساساتی از این دست برای بیگانگان کار ساده ای نیست.
من دست کم هشت نشست یک ساعته یا بیشتر را برای توضیح دادن عواطف بشری به بیگانگان سپری کردم. عجیب ترین موقعیت در این نشست ها این بود که من باید پاسخ ها را با بیانم توضیح می دادم؛ آنها نمی توانستند ذهن مرا بخوانند و در مورد احساسات من اطلاعاتی به دست بیاورند. افزون بر این، من هرگز احساس نکردم که توضیحاتم از احساسات انسانی به قدری کامل بوده باشد تا به عنوان یک "راهنما" از سوی خاکستری ها استفاده شود.
پرسش هایی که خاکستری ها بر اساس روال همیشگی در مورد احساسات از من می پرسیدند، به ایجاد اشتیاق فراوانی از جانب آنها به من منجر می شد. اجازه بدهید تا برایتان توضیح بدهم.
شما بر اساس روال همیشگیتان شمار بسیاری نامه برمی دارید و بر اساس روال معمول منتظر قبض ها و تبلیغات همیشگی هستید، ناگهان نامه ای را می بینید که از سوی یک دوست قدیمی است. لبخندی بر لبان شما شکل می گیرد. هنگامی که جملاتی را از زبان یک دوست قدیمی می خوانید، روند هر روزه و تکراری باز کردن نامه ها به یک تجربه ی لذت بخش و هیجان انگیز تبدیل می شود.
توضیح بالا توصیف من از آزمایش های پیوسته ای است که خاکستری ها بر روی انسان انجام می دهند. همیشه بر اساس روال مشخصی پیش می روند تا زمانی که به بخش احساسات می رسند و ناگهان کنجکاوی بسیاری از خود نشان می دهند. این بخش از آزمایش ها دیگر روزمره نیستند.
ما انسان ها از دید احساسی بسیار پیچیده هستیم. فرارسیدن زمانی که در آن خاکستری ها همه ی رویکردهای احساسات انسانی را فهمیده باشند، زمانی است که به باور من ربوده شدن از سوی آنها به پایان خواهد رسید. تا فرارسیدن آن زمان، خاکستری ها به ربودن انسان ها ادامه خواهند داد.
عملیات خاککستری ها ممکن است در درازنای زندگی ما خاتمه نیابد. "رویداد بزرگی" که بیشتر از آن گفته می شود (دگرش های همگانی یا ظاهری از سوی بیگانگان) که از بیش از بیست سال پیش، پیش بینی شده است، بدون منفعت خواهد بود. خاکستری ها هیچ نیاز یا آویژه ای به پیگیری آویژه ها یا سرنوشت انسانیت ندارند.
این مقاله دلایل متفاوتی را برای شما به دست می دهد که چرا فرازمینیان از سیاره ی ما بازدید می کردند، اگرچه در اینجا زندگی نمی کنند اما در مدت زمان کوتاهی و به شیوه ی ویژه ای در اینجا زیسته اند.
نویسنده: بیل فاستر
ترجمه: کامورا
ویرایش: داریوش افشار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر