۱۳۹۵ تیر ۲۴, پنجشنبه

آنها می گویند این فرزند من است؛ نمی توانم این را باور کنم !!

من جان. اس. ( John S) را در سال ۱۹۹۲ ملاقات کردم. او در نامه ای برای من گفته بود که دچار حملات شدید گریه می شود و بیشتر شب ها خودش را به تنهایی در حال گام زدن در کویری دورافتاده پیدا می کند. من یک روان درمانگر خواب مصنوعی با تخصص اختلالات فشار زا پس از رویداد هستم، چیزی که ربوده شدگان (به دست چپن) از آن رنج می برند. و جان یکی از صدها مورد ربوده شدگانی است که از سال ۱۹۹۰ تا کنون با آنها کار کرده ام.

یکی از رخدادهایی که جان را آزار می داد، تجربه ای به هنگام رانندگی در بزرگراه کالیفرنیا در ۳۱ اُم دسامبر ۱۹۸۰ بود، یعنی هنگامی که قصد داشت آغاز سال نو را در کنار نامزدش باشد.

پیش از آغاز خواب مصنوعی، جان به خاطر آورد که در مدت کوتاهی پس از ساعت ده آن شب، یک جسم بزرگ و سیاه را دیده بود که به سوی او می آمد و به آرامی به چپ و راست حرکت می کرد. زمانی که آن چیز از کنارش رد شد به پشت سرش نگاه کرد، اما آن چیز دیگر در معرض دید نبود. "من باید می دیدم که این چه چیزی است"، او به خودش پاسخ داد و افکارش در اینجا به پایان رسیدند.



او سپس به خاطر آورد که صدای موتور کامیونش را شنیده و مانند اینکه تازه از خواب بیدار شده باشد احساس خستگی شدیدی می کرده، اما او در حال رانندگی بود و هر دو دستش روی فرمان بودند. همچنین او از اینکه دیگر اثری از آمد و شد تعطیلات نبود و هیچ خودروی دیگری در دید او قرار نداشت، به شدت جا خورد و تعجب کرد. در حالی که فکر می کرد تنها دقایقی بیش نگزشته، با نامزدش تماس گرفت تا در مورد مشاهده ی عجیبش به او بگوید و زمانی که دید او از دستش عصبانی است شگفت زده شد. او هیچ نظری در این مورد نداشت که اکنون ساعت یک صبح است، یعنی سه ساعت بعد !!

نخستین دیدار من با جان جهت بازگشت به گزشته به وسیله ی خواب مصنوعی، در زمستان ۱۹۹۲ بود. این کار مانند یک اکتشاف بود که چند سال به درازا انجامید. در رابطه با تجربه ی سال ۱۹۹۲2 در بزرگراه، جان و من شش بار کردار بازگشت به وسیله ی خواب مصنوعی را انجام دادیم که هر یک از این نشست ها برای او با احساسات منفی شدید و حس از دست دادن مهار (Control) همراه بودند. جان با این اندیشه ی رنج آور که "این دوباره کی روی خواهد داد ؟"، درگیر شده بود. مورد جان یک "از دست دادن زمان" بود (Missing Time Event)، اصطلاحی که سال ها پیش از سوی همکار و راهنمای من، باد هاپکینز به وجود آمد. (نخستین نمونه ی ثبت شده ی "از دست دادن زمان"، مورد تاریخی ربوده شدن بتی و بارنی هیل در سپتامبر ۱۹۶۱ است).

متن هایی که در زیر می خوانید بخش هایی از یک نشست خواب مصنوعی با جان. اس. را شرح می دهد که احساسات شدیدی که او در طی این نشست ها بروز داد، در آن مشخص است. بدون شک، چیز بسیار شوک آور و دردناکی در ۱۹۸۰ برای او روی داده است.

جان اس: آنها دارند من را به جایی هدایت می کنند، آنها من را با دست می برند و من هیچ مهاری ندارم، به دید می رسد آنها کاملن مهار مرا در اختیار دارند و ابن برای من خوشایند نیست.

اسمیت: فقط توصیف کن که آنها تو را کجا می برند.

جان اس: (در حالی که گریه می کند) آنها می خواهند که من نگاه کنم اما من نمی خواهم نگاه کنم.

اسمیت: آنها دارند چه چیزی را به تو نشان می دهند جان ؟

جان اس: (در حالی که گریه می کند) اوه خدای من !! تانکرها را به من نشان می دهند !! من نمی خواهم این را ببینم، من نمی خواهم اینجا باشم !!

جان نمی توانست نگاه کردن به چیزی را که نشانش می دادند تحمل کند و به مدت دو نشست زمان برد تا او این مانع درونی را از میان بردارد و در نهایت نگاهی بیندازد؛ او یک "نوزاد" کوچک را توصیف کرد که در نوعی مایع سنگین تر از آب شناور بود. در حالی که به گریه افتاده بود یکی از آنها را توصیف کرد و گفت که این نوزاد متعلق به اوست و او باید عشق خود را به او نشان می داد:

جان اس: آنها می گویند من به دلیلی اینجا هستم، شماری از آنها هستند که به من می گویند این بچه ی من است تا آن را دوست داشته باشم، نسبت به این بچه احساس عشق بکنم. من باید با او تماس برقرار کنم، آنها به من می گویند این به بچه کمک خواهد کرد تا خودش را بخشی از چیزی احساس کند. من نمی توانم باور کنم که اینها دارند رخ می دهند !!

پس از اینکه آن موجودات "بچه ی جان" را به او نشان دادند، او را به سمت اتاق دیگری همراهی کردند که آن را اینگونه توصیف می کند: "تمیز، استریل و درخشان، با یک میز دراز و یک ستون کوچک در میانه ی آن". جان آغاز به گریستن کرد و گفت: "من دارم به آنها می گویم نمی خواهم این کار را دوباره انجام بدهم".

در حین کار و پژوهش بر روی تجربه ی جان در سال ۱۹۸۰، تجربیات او از سال های دور و از ۷ سالگی یه خاطرش آمدند. هنگامی که جان را به درون آن اتاق هدایت کردند، صحنه برای او آشنا بود و می دانست که چه چیزی قرار است رخ دهد:

جان اس: (در حالی که گریه می کند) آنها می گویند تنها قصد دارند یک نمونه بردارند... کاری که آنها انجام می دهند درست نیست... این درست نیست !!

یکی دیگر از مواردی که در کتاب پسین من به آن پرداخته شده، مربوط به ربوده شدن دو زن، "لیسی" و " لورتا" (نام ها جهت حفظ حریم شخصی دگرش یافته اند) هستند، کسانی که مانند جان در حین رانندگی در یک آزادراه شلوغ کالیفرنیا ربوده شده اند. آنها دو ساعت و نیم از دست دادن زمان را تجربه کرده اند.

در طی یکی از نشست هایی که با لیسی داشتم، او به شکلی ناگهانی به تجربه ای که در ۱۴ سالگی داشت، عقب برده شد؛ زمانی که همراه با پدر و مادرش در تطیلات بود. او به یاد آورد که به تنهایی مشغول شنا کردن بوده و سپس شنیده که او را صدا می زنند:

لیسی: آنها نام مرا صدا می زنند... اوه، آنها می گویند باید با آنها بروم... و من نمی خواهم بروم، من نمی خواهم بروم !!

لیسی در آن نشست، هنگامی که فهمید در مهار آنهاست و انتخاب دیگری ندارد، دچار تشنج عصبی شد. در حالی که با دو موجود کوچک همراه شده بود، توصیف کرد که به سوی یک وسیله ی هوایی شناور شده و او را بر روی یک صندلی نشاندند:

لیسی: آنها می خواهند چیزی را از من بگیرند که متعلق به آنهاست !! من چیزی ندارم که متعلق به آنها باشد !!

آن موجودات آغاز به برداشتن چیزی از مهبل او کردند:

لیسی: این مانند...این مانند برداشتن چیزی است... و آنها چیزی را از بدنم خارج کردند !! من نمی دانم این چیست... من آسیب دیدم، این دردناک است... و آنها هیچ اهمییتی نمی دهند !!



در حین یازگشت به گزشته، لیسی به خاطر آورد که آن موجودات به او گفتند از زمانی که دوازده سال داشته به آنها "کمک می کرده". مانند جان، لیسی نیز این تجربیات را از زمانی که یک بچه بوده داشته است.

من با موارد بسیاری کار کرده ام که در زمان جوانیشان، در آغاز عادات ماهیانه، دستور کارکرد های ویژه ای روی آنها انجام شده و به بسیاری از آنها، مانند جان، نوزادها و بچه های کوچکی نشان داده شده و به آنها گفته اند: "اینها بچه های شما هستند".

افرادی مانند ما که در مورد ربوده شدن (به دست چپن) بررسی و مطالعه می کنیم، می دانیم که این بچه ها (دورگه ها)، در نهایت بزرگ می شوند، پس باید از خود بپرسیم که سرانجام آنها چه خواهد شد ؟

در طی برگزاری کنگره ی جهانی چپن در فبریه ی ۲۰۰۷، من با یکی ازهمکاران پژوهشگر در زمینه ی ربوده شدگان یعنی دیوید جیکوبز، صبحانه ای خوردم؛ ما در مورد واپسین اخبار در این زمینه بحث می کردیم. دیوید به من گفت: "من اعتقاد دارم ما در حال حاضر وارد فاز تازه ای از عملیات بیگانگان شده ایم که به شدت به رشد و پیشروی عملیات دورگه سازی می پردازد".

من مطمئن نیستم که برای این "بخش تازه" آماده باشم، اگرچه، من نمی توانم نسبت به افراد فراوانی که آن بیرون به فکر افتاده اند و از خودشان می پرسند که آیا ممکن است برخی خاطرات و رویاها مربوط به اثرات منفی و ویرانگر ربوده شدن باشند که در ناخودآگاه آنها مدفون شده، بی اعتنا باشم.

من امیدوارم کتابم، "انتخاب شده: افشا شدن حقیقت ربوده شدن از سوی بیگانگان به وسیله ی خواب مصنوعی"، شک، تمسخر و خودداری از باور کردن این حقیقت را از بین ببرد و به همه ی مردم این شجاعت را بدهد تا از لاک محافظتی ایی که برای خودشان درست کرده اند بیرون بیایند.

در صدها موردی که من به عنوان یک درمانگر خواب مصنوعی مطالعه و بررسی کرده ام، ربوده شده های بسیاری وجود داشته اند که به آنها گفته شده بود "هنگامی که زمانش فرا برسد"، آنها گروهی از مردم را که از دید روحی بیدار شده اند هدایت می کنند، کسانی که "برگزیده شده" هستند.

در واقع، اگر حق با همکارانم باشد (باد هاپکینز ودیوید)، در حال حاضر این دورگه های کامل در میان ما زندگی می کنند و مسئله ی مهم اما هنوز ناشناخته این است: آیا آنها در کنار ما با هماهنگی کامل زندگی خواهند کرد ؟ نگامی که آنها تصمیم بگیرند زمان درست فرارسیده است، آیا ما در نهایت به جای دیگری هدایت خواهیم شد، جایی بیرون از اینجا ؟

و در نهایت، "برگزیده شدگان" چه کسانی خواهند بود ؟

پی نوشت:

ایوان (یوانا) اسمیت (Yvonne Smith) متخصص خواب مصنوعی، در سال ۱۹۹۰ از بنیاد انگیزش خواب مصنوعی (Hypnosis Motivation)  دانش آموخته شد. او صاحب تخصص در زمینه ی "درمان اختلالات فشار آفرین پس از رویداد" (PTSD)، به ویژه در زمینه ی برخورد با بیگانگان می باشد. او در ۱۹۹۲ سازمان "برخورد منبع برخوردهای نزدیک" (Close Encounters Resource Organization - CERO) را بنیاند گزاری کرد. گروهی که به شکلی ماهانه به تجربه کنندگان (در زمینه ی برخورد نزدیک) خدمت می کنند. او به شیوه ای گسترده، در همایش های چپن در آمریکای شمالی و نیمروزی و اروپا سخنرانی کرده است. او در این ماه ژولای در جشنواره ی شصتمین سالگرد رازول در مکزیک نو سخنرانی خواهد کرد و یکی از گردانندگان آن خواهد بود. یوانا تا به حال سخنرانی های مشترکی با روان درمان گران خواب مصنوعی و همکارانش باد هاپکینز، دیوید جاکوبز، جان کارپنتر و دکتر جان مک، همکاری داشته است و تا به حال در سی برنامه ی تلوزیونی مهمان بوده است، از جمله در شبکه ی  اکتشاف، برخوردها، MSNBC و همچنین گفتگوهای رادیویی بسیاری با میزبانی آرت بل، پل هاروی و جو مونتالبو. یووانا و گروه پشتیبانی کننده ی CERO در یکی از فیلم های مستند والت دیزنی، Alien Encounters در ۱۹۹۵  نمایش داده شده اند. (هر جا سخن از والت دیسنی است، تجاوز به کودکان و مغز شویی هم هتمن هست. دا/ ۸)

ترجمه: کامورا
ویرایش: داریوش افشار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر