Google Ad

۱۳۹۵ تیر ۱۰, پنجشنبه

گفتگوی ژرژ اندرسون با فراسو - بخش نخست

متنی که در زیر خواهید خواند گفتگویی با ژرژ اندرسون (George Anderson) از سوی یک نمایش تلوزیونی و رادیویی به میزبانی جوئل مارتین (Joel Martin) می باشد که از کتاب "ما نمی میریم" (We Don't Die) نوشته ی جوئل مارتین و پاتریشیا رومانوفسکی (Patricia Romanowski) گردآوری شده است. شاید بتوان گفت که ژرژ اندرسون، بزرگ ترین و شناخته شده ترین فراروان شناس در آمریکاست که دارای توانایی های فراطبیعی حیرت انگیزی در زمینه ی ارتباط با ارواح مردگان می باشد. توانایی های او بسیار شگرف و خارق العاده هستند، وی زمانی به استخدام اداره ی جنایی شهربانی نیویورک (NYPD) جهت کمک به حل و بررسی قتل های نامکشوف درآمده بود. توانایی های او در نمایش های تلوزیونی و رادیویی بسیاری شرح داده شده اند. در جستاری که در زیر خواهید خواند، وی به برخی پرسش ها در مورد زندگی پس از مرگ پاسخ خواهد داد.



نام برخی از کتاب های جوئل مارتین و پاتریشیا رومانوفسکی در رابطه با ژرژ اندرسون بدین شرح است:
ما فراموش نشده ایم (We are not Forgotten)، عشق پس از مرگ (Love Beyond Life) و فرزندان همیشگی ما (Our Children Forever). همچنین واپسین کتاب ژرژ اندرسون، "گام زدن در باغ مردگان" (Walking in the Garden of Souls) نام دارد. متن زیر بخشی از پرسش و پاسخ میان جوئل مارتین و ژرژ اندرسون می باشد:

جایی که ما پس از مرگ به آن می رویم کجاست ؟ آیا سمت دیگر (فراسو) به تو می گوید ما به کجا می رویم ؟

خوب، بر اساس چیزی که آنها می گویند، این رفتن به سطوح متفاوت آگاهی است. ما داریم تلاش می کنیم مسیرمان را به سمت بالا پیش ببریم. این به مانند این می ماند که بالاتر بروی و به مرتبه ی دوازدهم برسی؛ برای این کار تو نخست باید از اشکوب (طبقه ی) یازدهم گزشته باشی. هنگامی که ما می خواهیم از این مرحله گزر کنیم، به درون یک تونل می رویم، ما می توانیم به درون گستره ی کوچک ابعاد تاریک تری برویم که به گونه ای نماینده ی جهنم یا برزخ هستند، به این شوند (دلیل) که اینها دو بعد منفی هستند، یا دو بعد تاریک تر. اما اگر ما انسان های خوبی بوده باشیم، به طور کلی به ئیئ می رسد که خیلی تند از کنار آنها می گزریم و به ابعاد سوم یا چارم آگاهی وارد می شویم، جایی که مردم میانه حالی مانند خودمان به آن می روند؛ کسی که احتمالن به سطوح بالاتری می رود، اما هر کسی نمی تواند یک مادر ترزا باشد. 

هنگامی که ما وارد این ابعاد می شویم، اقوام و دوستانمان را می بینیم که برای خوشامدگویی در انتهای تونل به اسقبال ما می آیند، که بسیار مانند فیلم رستاخیز است، جایی که آنها منتظرند و ما را به سمت نور هدایت می کنند و این مانند یک جوان شدن دوباره ی روح است، مانند یک نوسازی دیدار و به هم پیوستگی، مانند یک مهمانی است، "هی، این خیلی خوبه که من دارم دوباره تو رو می بینم." ما همدیگر را بر اساس شخصیت های منحصر به فردمان تشخیص می دهیم. همانگونه که ما هر کدام اثر انگشت یگانه و منحصر به فرد خودمان رو داریم، هر کداممان هم یک هویت یکتا داریم. هیچ جسم مادی در آونجا وجود ندارد، اما یک بدن اثیری وجود دارد که می تواند شکل جسمانی به خودش بگیرد، اما برای اینکه حقیقت را به شما بگویم، فکر می کنم این تنها در طی یک بازخوانی یا خوانش روح انجام می گیرد، در نتیجه من می توانم آن چیزی را که فرد یا روح مورد نظرم درک می کند ببینم و توصیف کنم.

بیاید از دیدگاه جغرافیاشناسی صحبت کنیم، آنجا کجاست ؟ آیا همون بهشت کلیشه ای در بالای ابرهاست ؟

اینگونه به دید می رسد که آن بعد دیگر یا بعد پسین، در واقع همین جاست، به گونه ای موازی با همین بعد در جریان است. گزر کردن به بعد دیگر به دید می رسد که بیشتر به مانند یک تجربه ی روحانی باشد تا سفر به بهشتی به سبک هالیوود. من فکر می کنم احساس بالا رفتن یا اینکه بهشت جایی در بالاست به این دلیل است که ما احساس کشیده شدن به سمت بالا، به مرحله ی پسین زندگی را تجربه می کنیم. هنگامی که ما در بعد دیگر یه یک وجود یگانه بدل می شویم، احساس می کنیم که همه چیز را می فهمیم، از دید روحی و عاطفی احساس بالاتر رفتن می کنیم. این احتمالن همان جایی است که احساس بالا رفتن ازش سرچشمه می گیرد.



آیا ارواح می تونند مستقیمن بیایند و بهت بگویند که آن سوی دیگر به چه شکلی است، یا این که تو باید خودت اطلاعات را در کنار هم بچینی ؟

این بستگی به مرتبه ی هوشیاری و آگاهی آنها دارد. ممکن است کسی یک تجربه ی متفاوت یا شخصی از آنجا داشته باشد، در نتیجه آنها می توانند تعابیر گوناگونی داشته باشند. این مانند همین چیزی است که در اینجا بین ما وجود دارد. برای نمونه، من امروز به آسمان نگاه می کنم و رنگ آن را آبی آسمانی توصیف می کنم، در حالی که اگر سایه ی رنگی مختصری در آن وجود داشته باشد یا خورشید کمی در جای خودش حرکت کند یا اگر شما پنج ثانیه ی دیگر به آن نگاه کنید، می توانید بگویید که آن بیشتر ارغوانی است یا آبی کمرنگ. چنین چیز یکسانی می توانه در سوی دیگر(فراسو) هم رخ بدهد.

من تا به حال هرگز هیچ شکایتی در مورد فراسو نشنیدم، مگر اینکه کسی به سطوح تاریک تر آنجا رفته باشد، به خاطر مرتکب شدن جرم های سنگین مانند آزار مردم یا خودکشی. به طور کلی فکر می کنم بیشتر ارواحی که ازشان مطالبی را شنیده ام، بسیار خوشحال، بسیار خرسند و در صلح و آرامش به دید می رسیدند. همچنین آنها از خودشان بسیار آگاه بودند، هتا اگر در این جهان آدم های بسیار منفی و ناراحتی بودند. به دید می رسد که آنها نسبت دانش بسیار فراوانی آگاه هستند و همه چیز را خیلی بیشتر از ما که اینجا هستیم می فهمند.

به دید می رسد که یادگیری و رشد کردن، تمام چیزی است که در آنجا وجود دارد و آنها قادرند که اگر بخواهند یکدیگر را بفهمند و درک کنند. در فراسو به من گفته شده که تو باید یک تصمیم عمده و مهم بگیری. تو باید با خود واقعیت رودررو شوی و فکری به حال خودت بکنی، در غیر این صورت تو تنها در حال پرسه زدن بیهوده هستی و از دید روحی و درونی هیچ پیشرفتی نخواهی کرد. به دید می رسد که این یک نکته ی بسیار مهم باشد که خود واقعیت را تشخیص دهی، ویژگی های مثبت و منفی خودت را درک کنی، و در نهایت تلاش کنی تا کاری در جهت بهبود شرایط انجام بدهی. همچنین به من گفته شده که آنها وظایف و مشاغلی دارند که در آنجا بهشان می پردازند. برای نمونه، دیوید لیکاتا (David Licata) به ما گفته است که با کودکان و هیوانانی کار می کند که از این جهان رفته اند. درست مانند شغلی که ما در اینجا بر عهده گرفتیم، در مرحله پسین زندگی هم یک شغل روحانی را بر عهده می گیریم، جایی که ما رشد روحیمان را در ازای کمک کردن به درگزشتگان دریافت می کنیم، با کمک کردن به مردمی که اینجا هستند تا راه روحانیشان را پیدا کنند و یا کمک کردن به مسیر روحانی آنها در فراسو، و گستره ی پهناور کارهایی که به این موارد مربوط می شوند.

{ از کتاب "ما نمی می ریم: گفتگوی ژرژ اندرسون با فراسو"، به قلم جوئل مارتین و پاتریشیا رومانوفسکی}

ترجمه: کامورا
ویرایش: داریوش افشار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر