آیا این مهم است که تو در چه مرحله ای باشی تا قادر باشی ارتباط برقرار کنی ؟
اگر تو در سطوح تاریک تر قرار داشته باشی ممکن است هیچ کششی وجود نداشته باشد که به سمت من بیایی. من چیزی را که می تواند منفی باشد، به سمت خود درنخواهم کشید (جذب نخواهم کرد)، در نتیجه اگر تو در سطوح تاریک تر یا پایین تر باشی، تا زمانی که یک هدف ویژه ی روحانی در کار نباشد، من شما را تشخیص نخواهم داد. به عنوان آشکار ترین نمونه، هیتلر خودش رو در چنان حالتی از تاریکی قرار می دهد که به معنای واقعی کلمه قادر به برقراری ارتباط نخواهد بود.
آیا برای نمونه فردی که مرتکب خودکشی شده است، در آن سطح از تاریکی باقی خواهد ماند ؟
نه برای همیشه. آنها می تونند بنا بر خواسته ی شخصی خودشان پیشرفت کنند. به همین شوند (دلیل)، بسیار مهم است که مردم، فارغ از اینکه چه دین یا باور مذهبی داشته باشند، هتا اگر بی اعتقاد باشند، همواره به خاطر داشته باشند که برای درگزشتگان دعا کنند. به این شوند که دعای ما آنها را از این عشق شرمزده می کند و برای پیشرفت تشویق و ترغیب می شند. مشکلی که خودکشی در بعد پسین با آن روبرو می شود اینست که، زمانی که تو به مرحله ی دیگری می رسی، اوضاع و شرایط به روشنی ایی که یک مورد عادی می تواند باشد نیست. مشکل آنها اینست که نمی توانند خودشان را ببخشند. هنگامی که چنین افرادی در معرض بازخوانی من قرار می گیرند، این احساس در من به وجود می آید که آنها زندگی خودشان را به پایان رساندند.
تو احساس می کنی که در محضر یک روح سرگردان قرار گرفتی. این یک احساس سرد و ناخوشایند است و این خیلی مهم است که آنها به چیستی (ماهیت) کاری که انجام دادند آگاه شوند. به مانند این می ماند که تازه بیدار و هوشیار شده باشی و بگویی "من یک الکلی هستم". جلو بیایی و بگویی "من زندگی خودم را ازبین بردم و سرنگون کردم". یکی از دوستانم که به تازگی خودکشی کرده بود نمی دانست که چگونه به سمت روشنایی برود. من راهنماییش می کردم و می گفتم به سمت روشنایی حرکت کن، اما او از قضاوت می ترسید. او نمی توانست خودش را ببخشد. همچنین مشکل دیگری که او با آن درگیر بود، این بود که روحش پس از اقدام به خودکشی، در پیرامون محل رخداد پرسه می زد. نمی توانست با خاطره ی صحنه ای که پدرش پس از خودکشی، او را پیدا کرده بود کنار بیاید و این موضوع او را از دید عاطفی در یک مرحله ی طاقت فرسا و بحرانی در بعد دیگری یا فراسو درگیر کرده بود.
فرض کنیم که من در آن جهان به یک مرحله ی معینی وارد شدم و یکی از خویشاوندانم به مرحله ی دیگری رفته است؛ ما چگونه می توانیم با هم ارتباط برقرار کنیم ؟
خوب، دوباره به دید می رسد که بخشی از این به شیوه ی پیشرفت و رشد بستگی داشته باشد. برای نمونه، اگر مادر شما در سطح پنجم و پدر شما در سطح چارم باشند، مادر شما می تواند به پایین و مرحله ای که پدرتان در آن قرار گرفته بیاید، اما پدر شما نمی توانه به بالا و سطح مادرتان وارد بشود تا زمانی که شایستگی آن سطح را به دست بیاورد. در نتیجه افراد بسیاری در حال رفت و آمد بین سطوح چارم و پنجم هستند تا زمانی که کسی را که به او عشق می ورزند، به آنها بپیوندد و با هم برابر بشوند تا بدینگونه بتوانند با همدیگر به فعالیت روحانیشان بپردازند.
آیا زمانی که ما در فراسو هستیم دوباره روابطی را که در اینجا داشتیم برقرار می کنیم ؟
این به مانند این می ماند که شما تمایل داشته باشید که به فردی که در این جهان به او نزدیک بودید دوباره نزدیک شوید، به این دلیل که شما روی یک لرزه یا طول موج یکسان هستید. برای نمونه، بیشتر ما دوستی داریم که احساس می کنیم به ما بیشتر از بقیه نزدیک تر است، یا فردی از اقوام. در نتیجه آنها تلاش می کنند دوباره این روابط را برقرار کنند، همچنین به دید می رسد که آنها یاد می گیرند یکدیگر را به شکلی کامل و برابر دوست داشته باشند، اگرچه ممکن است مواقعی وجود داشته باشد که به یک فرد مشخص بیشتر جذب شوند.
برخی از افراد اینگونه برمی گزینند که برای همیشه در فراسو باقی بمانند و برخی برمی گردند. آیا آنها همیشه به همان خانواده ی پیشین خودشان برمی گردند، همون پدر و مادر یکسان، همان افرادی که پیشتر به آنها عشق می ورزیدند ؟
به دید می رسد که همه ی ما با همان افرادی که با آنها احساس نزدیکی می کردیم باقی می مانیم؛ پرندگان یکسان با هم پرواز می کنند. امکان دارد ما در زندگی پسین، پدر و مادر متفاوتی داشته باشیم، برادر یا خواهر ما می توانند پدر و مادر پسین ما باشند. اما به دید می رسد که ما با افراد یکسانی که احساس وابستگی ویژه ای به آنها می کردیم یا لرزه های (Vibrations) خوبی با همدیگر داشتیم، باقی می مانیم. شاید این بتواند توضیح بدهد که چرا ما با خواهرمان احساس نزدیکی بیشتری می کنیم تا برادرمان، یا اینکه چرا احساس می کنیم با برخی از افراد از ازل با هم بوده ایم. اما امکان دارد که ما در درازنای مسیرمان با مردم متفاوتی هم برخورد کنیم، افرادی که می توانند باعث پیشرفت یا درخشش ما بشوند و یا نقش مهمی را در آن برش از زندگی ما ایفا کنند.
بعرخی از افراد برمی گردند و برخی نه ؟ چه چیزی این را تعیین می کند ؟
خوب، عوامل بسیاری دخیل هستند. آنها می گویند بهتر است که تلاش نکنیم تا بی درنگ بازگردیم، آنها می گویند که بهتر است مدتی را در آنجا باقی بمانیم، استراحت کنیم، دانش و تجربه ی بیشتری کسب کنیم تا برای زندگی پسین آماده تر باشیم و تو بهتر قادر خواهی بود تا اهداف و خواسته های خودت را برآورده کنی. همینگونه، آنها می گویند که این بر عهده ی خود توست. افراد بسیار زیادی به فراسو می روند و بی درنگ بازمی گردند. برای نمونه تو در یک جنگ کشته شدی و در زندگی احساس فریب خوردگی می کنی. تو می خواهی که از این وضعیت دشمنی و دلنگرانی بیرون بیایی؛ بهتر است که این احساسات منفی را دور بریزی و با یک ذهنیت مثبت تر برگردی.
از سوی دیگر، برخی از افراد گفتند که قصد دارند منتظر بمانند تا زمان مناسبشان در آنجا فرابرسد. آنها تصمیم گرفتند که برنگردند، با وجود اینکه زمان بسیار درازی طول می کشد که رشد روحی در آن سو رخ دهد. در آنجا تو بازیچه ی وسوسه ها یا هیچ فریبی نیستی، در حالی که ما در اینجا در حال کلنجار رفتن با تداخل و ناسازگاری امواج مثبت و منفی هستیم، که همانگونه که بسیاری از ما گواهی می دهیم، می تواند بسیار سخت باشد. اما روح های فراوانی که من با آنها صحبت کردم، گفتند که "راه دیگری وجود ندارد"، آنها نمی خواهند که دوباره برای آزمودن به یک تن جسمانی برگردند، آنها قصد دارند که در آنجا بمانند و تا هر زمانی که به درازا بکشد به کارشان ادامه دهند.
ترجمه: کامورا
اگر تو در سطوح تاریک تر قرار داشته باشی ممکن است هیچ کششی وجود نداشته باشد که به سمت من بیایی. من چیزی را که می تواند منفی باشد، به سمت خود درنخواهم کشید (جذب نخواهم کرد)، در نتیجه اگر تو در سطوح تاریک تر یا پایین تر باشی، تا زمانی که یک هدف ویژه ی روحانی در کار نباشد، من شما را تشخیص نخواهم داد. به عنوان آشکار ترین نمونه، هیتلر خودش رو در چنان حالتی از تاریکی قرار می دهد که به معنای واقعی کلمه قادر به برقراری ارتباط نخواهد بود.
آیا برای نمونه فردی که مرتکب خودکشی شده است، در آن سطح از تاریکی باقی خواهد ماند ؟
نه برای همیشه. آنها می تونند بنا بر خواسته ی شخصی خودشان پیشرفت کنند. به همین شوند (دلیل)، بسیار مهم است که مردم، فارغ از اینکه چه دین یا باور مذهبی داشته باشند، هتا اگر بی اعتقاد باشند، همواره به خاطر داشته باشند که برای درگزشتگان دعا کنند. به این شوند که دعای ما آنها را از این عشق شرمزده می کند و برای پیشرفت تشویق و ترغیب می شند. مشکلی که خودکشی در بعد پسین با آن روبرو می شود اینست که، زمانی که تو به مرحله ی دیگری می رسی، اوضاع و شرایط به روشنی ایی که یک مورد عادی می تواند باشد نیست. مشکل آنها اینست که نمی توانند خودشان را ببخشند. هنگامی که چنین افرادی در معرض بازخوانی من قرار می گیرند، این احساس در من به وجود می آید که آنها زندگی خودشان را به پایان رساندند.
تو احساس می کنی که در محضر یک روح سرگردان قرار گرفتی. این یک احساس سرد و ناخوشایند است و این خیلی مهم است که آنها به چیستی (ماهیت) کاری که انجام دادند آگاه شوند. به مانند این می ماند که تازه بیدار و هوشیار شده باشی و بگویی "من یک الکلی هستم". جلو بیایی و بگویی "من زندگی خودم را ازبین بردم و سرنگون کردم". یکی از دوستانم که به تازگی خودکشی کرده بود نمی دانست که چگونه به سمت روشنایی برود. من راهنماییش می کردم و می گفتم به سمت روشنایی حرکت کن، اما او از قضاوت می ترسید. او نمی توانست خودش را ببخشد. همچنین مشکل دیگری که او با آن درگیر بود، این بود که روحش پس از اقدام به خودکشی، در پیرامون محل رخداد پرسه می زد. نمی توانست با خاطره ی صحنه ای که پدرش پس از خودکشی، او را پیدا کرده بود کنار بیاید و این موضوع او را از دید عاطفی در یک مرحله ی طاقت فرسا و بحرانی در بعد دیگری یا فراسو درگیر کرده بود.
چیزی که او و بسیاری از ما نمی فهمیم، اینست که در آنجا "قضاوت" وجود دارد، اما نه از سوی خدایی که روی تخت فرمانروایی نشسته باشد. قضاوت به گونه ای بنیادی در درون تو وجود دارد و همه ی ما می دانیم که بزرگ ترین دشمنی که می توانیم با آن رودررو شویم، خودمان هستیم.
پیش از اینکه ما به درون روشنایی گام بگزاریم، درک این نکته می تواند تا زمان های بسیار فراوانی به دارازا بکشد. این زمان به فرد بستگی دارد. تو خودت مهار خودت را به دست داری. آن دسته از افرادی که به درون سطوح تاریک تر رفتند گفتند که آنها باید با خودشان را رودررو بشوند و این را بفهمند که اگر دگرشی در خودشان ایجاد نکنند یا به عبارت دیگر در مورد خودشان بیشتر یاد نگیرند، قرار نیست به جایی برسند.
چرا آنها در فراسو این قابلیت را دارند که با خود واقعیشان رودررو بشوند، در حالی که در اینجا قادر نبودند ؟ چه چیزی در این بین دگرش می یابد ؟
یکی از چیزهایی که موجودات پیشرفته تر از لحاظ معنوی در بعد دیگر می گویند اینست که ما می توانیم به آسانی دیگران را فریب بدهیم، ولی ما هرگز نمی توانیم خودمان یا خدا را فریب دهیم.
پیش از اینکه ما به درون روشنایی گام بگزاریم، درک این نکته می تواند تا زمان های بسیار فراوانی به دارازا بکشد. این زمان به فرد بستگی دارد. تو خودت مهار خودت را به دست داری. آن دسته از افرادی که به درون سطوح تاریک تر رفتند گفتند که آنها باید با خودشان را رودررو بشوند و این را بفهمند که اگر دگرشی در خودشان ایجاد نکنند یا به عبارت دیگر در مورد خودشان بیشتر یاد نگیرند، قرار نیست به جایی برسند.
چرا آنها در فراسو این قابلیت را دارند که با خود واقعیشان رودررو بشوند، در حالی که در اینجا قادر نبودند ؟ چه چیزی در این بین دگرش می یابد ؟
یکی از چیزهایی که موجودات پیشرفته تر از لحاظ معنوی در بعد دیگر می گویند اینست که ما می توانیم به آسانی دیگران را فریب بدهیم، ولی ما هرگز نمی توانیم خودمان یا خدا را فریب دهیم.
فرض کنیم که من در آن جهان به یک مرحله ی معینی وارد شدم و یکی از خویشاوندانم به مرحله ی دیگری رفته است؛ ما چگونه می توانیم با هم ارتباط برقرار کنیم ؟
خوب، دوباره به دید می رسد که بخشی از این به شیوه ی پیشرفت و رشد بستگی داشته باشد. برای نمونه، اگر مادر شما در سطح پنجم و پدر شما در سطح چارم باشند، مادر شما می تواند به پایین و مرحله ای که پدرتان در آن قرار گرفته بیاید، اما پدر شما نمی توانه به بالا و سطح مادرتان وارد بشود تا زمانی که شایستگی آن سطح را به دست بیاورد. در نتیجه افراد بسیاری در حال رفت و آمد بین سطوح چارم و پنجم هستند تا زمانی که کسی را که به او عشق می ورزند، به آنها بپیوندد و با هم برابر بشوند تا بدینگونه بتوانند با همدیگر به فعالیت روحانیشان بپردازند.
آیا زمانی که ما در فراسو هستیم دوباره روابطی را که در اینجا داشتیم برقرار می کنیم ؟
این به مانند این می ماند که شما تمایل داشته باشید که به فردی که در این جهان به او نزدیک بودید دوباره نزدیک شوید، به این دلیل که شما روی یک لرزه یا طول موج یکسان هستید. برای نمونه، بیشتر ما دوستی داریم که احساس می کنیم به ما بیشتر از بقیه نزدیک تر است، یا فردی از اقوام. در نتیجه آنها تلاش می کنند دوباره این روابط را برقرار کنند، همچنین به دید می رسد که آنها یاد می گیرند یکدیگر را به شکلی کامل و برابر دوست داشته باشند، اگرچه ممکن است مواقعی وجود داشته باشد که به یک فرد مشخص بیشتر جذب شوند.
برخی از افراد اینگونه برمی گزینند که برای همیشه در فراسو باقی بمانند و برخی برمی گردند. آیا آنها همیشه به همان خانواده ی پیشین خودشان برمی گردند، همون پدر و مادر یکسان، همان افرادی که پیشتر به آنها عشق می ورزیدند ؟
به دید می رسد که همه ی ما با همان افرادی که با آنها احساس نزدیکی می کردیم باقی می مانیم؛ پرندگان یکسان با هم پرواز می کنند. امکان دارد ما در زندگی پسین، پدر و مادر متفاوتی داشته باشیم، برادر یا خواهر ما می توانند پدر و مادر پسین ما باشند. اما به دید می رسد که ما با افراد یکسانی که احساس وابستگی ویژه ای به آنها می کردیم یا لرزه های (Vibrations) خوبی با همدیگر داشتیم، باقی می مانیم. شاید این بتواند توضیح بدهد که چرا ما با خواهرمان احساس نزدیکی بیشتری می کنیم تا برادرمان، یا اینکه چرا احساس می کنیم با برخی از افراد از ازل با هم بوده ایم. اما امکان دارد که ما در درازنای مسیرمان با مردم متفاوتی هم برخورد کنیم، افرادی که می توانند باعث پیشرفت یا درخشش ما بشوند و یا نقش مهمی را در آن برش از زندگی ما ایفا کنند.
بعرخی از افراد برمی گردند و برخی نه ؟ چه چیزی این را تعیین می کند ؟
خوب، عوامل بسیاری دخیل هستند. آنها می گویند بهتر است که تلاش نکنیم تا بی درنگ بازگردیم، آنها می گویند که بهتر است مدتی را در آنجا باقی بمانیم، استراحت کنیم، دانش و تجربه ی بیشتری کسب کنیم تا برای زندگی پسین آماده تر باشیم و تو بهتر قادر خواهی بود تا اهداف و خواسته های خودت را برآورده کنی. همینگونه، آنها می گویند که این بر عهده ی خود توست. افراد بسیار زیادی به فراسو می روند و بی درنگ بازمی گردند. برای نمونه تو در یک جنگ کشته شدی و در زندگی احساس فریب خوردگی می کنی. تو می خواهی که از این وضعیت دشمنی و دلنگرانی بیرون بیایی؛ بهتر است که این احساسات منفی را دور بریزی و با یک ذهنیت مثبت تر برگردی.
از سوی دیگر، برخی از افراد گفتند که قصد دارند منتظر بمانند تا زمان مناسبشان در آنجا فرابرسد. آنها تصمیم گرفتند که برنگردند، با وجود اینکه زمان بسیار درازی طول می کشد که رشد روحی در آن سو رخ دهد. در آنجا تو بازیچه ی وسوسه ها یا هیچ فریبی نیستی، در حالی که ما در اینجا در حال کلنجار رفتن با تداخل و ناسازگاری امواج مثبت و منفی هستیم، که همانگونه که بسیاری از ما گواهی می دهیم، می تواند بسیار سخت باشد. اما روح های فراوانی که من با آنها صحبت کردم، گفتند که "راه دیگری وجود ندارد"، آنها نمی خواهند که دوباره برای آزمودن به یک تن جسمانی برگردند، آنها قصد دارند که در آنجا بمانند و تا هر زمانی که به درازا بکشد به کارشان ادامه دهند.
{از کتاب "ما نمی میریم: گفتگوی ژرژ اندرسون با فراسو"، به قلم جوئل مارتین و پاتریشیا رومانوفسکی}
ویرایش: داریوش افشار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر